eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
آن فـرقـه کـه تـیـشــه بـه نـخـل فــــدک زدنـد بـر قـلــــب پـاک خـتــم رســولان نـمــک زدنـد مــهــــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مــــادر ســوال کــن زهرا چه کرده بود که او را کتک زدند؟ 💔 🥀 مادر سادات 🥀 تسلیت 🏴 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این خوی وحشی‌گری صهیونیستها! این حقیقت دشمن است... این خوی وحشی‌گری که هیچ گاه عوض نشده است و تغییر نکرده است... این حقیقت، جوهره و ماهیت این رژیم است، توحش، برتری‌جویی، استکبار، خونریزی و در عمق تاریخ، کشتن پیامبران و هیچ چیز تغییر نکرده است! 🌱🌷🍃🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 فاطمیه یعنی؛ پای بمانیم تا همچون حضرت مادر فاطمه زهرا سلام‌الله علیها....💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
📌نزدیک یک هفته بود که بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره بخونیم... شهید علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * می دانست که برای ادامه عملیات میرویم و حقا که حرفهایش امید بخش و تقویت کننده بود. مسیر دادیم را ادامه دادیم ، در یک آن در نزدیکی ما انفجار مهیبی رخ داد. گلوله مستقیم وسط کانال منفجر شد. تعدادی مجروح و چند نفری شهید شدند. از جمله هادی طبیبی که با همین انفجار به شهادت رسید. با صدای موج انفجار محکم به زمین خوردم. زبیر هم پشت سرم نقش بر زمین شد. وقتی بلند شدیم متوجه شدم که کلاه آهنی ام گم شده. به زبیر گفتم: _کلاهم گم شده. گفت: - اسلحه ی من هم نیست؟ گفتم: - آن اسلحه مال تو نیست؟ گفت: _نه اسلحه من خشاب چهل تیری داشت. در هر حال پیدا کردن اسلحه و کلاه آهنی از هر کاری ساده تر بود به سراغ یک کلاه عراقی رفتیم کلاه سبز کائوچویی بود وقتی آن را برداشتم تا سر بگذارم، متوجه شدم پر از خون است آن را دور انداختم و کلاه دیگری پیدا کردم و سر گذاشتم. در توقف کوتاهی که داشتیم متوجه شدم قلی محمودی از گروهان سوم از نیروهای دسته عقب افتاده آنی او را دیدم که با وسواس و عجله از پله های سنگری که در آن به کانال باز می شد بالا می آید. پرسیدم:چی شده؟ - رفتم داخل این سنگر ببینم چه خبر است؟ داخل سنگر تاریک بود یک دفعه حواسم نبود پا روی یک جسد عراقی گذاشتم .صدایی از آن خارج شد ،خیلی بدم آمد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 به یاد مردی که گفت فاطمیه سال بعد نیستم باز شد فاطمیه، حسرت دل‌ها برگرد آن حکیمی که تو گفتی، شده تنها برگرد تشنۀ گریۀ بسیار تو بیت‌الزهراست روضۀ حضرت مادر شده برپا برگرد.. 🔹 گریه‌های حاج قاسم سلیمانی در روضه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹سر شب بود. سید رضا آمد. به پدرش گفت: آقا، موتور را من بردارم! آقا گفت: بفرما، مال خودت هست! سید رضا با موتور رفت. نمی‌دانم چرا دلم به شور افتاده بود. نگران بودم. تا صبح از نگرانی خواب به چشمم نیامد. سحر چشمم روی‌هم رفت. امام خمینی (ره) را دیدم که بالای اتاق ایستاده بود، با مهربانی گفت: خانم نگران نباش، سید رضا رفته زیر قرآن [دروازه‌قرآن] برمی‌گردد! وقت اذان شد. همسر سید رضا را صدا زدم که با هم برای نماز به مسجد برویم. آماده شدیم و رفتیم. جلو مسجد چشمم به سید رضا افتاد که با دوستش صحبت می‌کرد. به سمتش رفتم و گفتم: ننه تو رو خدا بگو دیشب کجا بودی؟ خندید و گفت: حالا که آن‌قدر قسم می‌خوری می‌گویم، یک مأموریت زیر قرآن داشتیم، رفتم و برگشتم! خوشحال شدم و گفت: قبل از تو آقای خمینی به من خبر داد کجایی! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢 یاد 💠عملیات کربلای ۸بود, کروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟ گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم! گفتم:زودتر بگو, باید بریم. گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید! راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم. کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید,... سید ابوالفضل شریف حسینی 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند. حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب. توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن. خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت! خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 هر که شد گمنام‌تر زهرا(س) خریدارش‌ شود بر درِ این‌ خانه از نام‌ ونشان‌ باید‌ گذشت 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 بهشون می گفتم شغل شما ایجاب میکنه که پشت میز بشینید و زیاد سرو کاری با متهم نداشته باشید . با مردم سرو کار نداشته باشید. بهم میگفت من خیلی دوست دارم توی کارهای عملیاتی باشم . بهش گفتم خب شما هزار بار تیر از کنار گوشت رد شده .از کنار دستت رد شده . شما نمی ترسی؟ میگفت من ترسی از مرگ ندارم . برای دفاع از وطنم تا هر جون در بدن داشته باشم از وطنم از زن و بچه ام از ملتم حمایت می کنم 💠وقتی محمدحسین رحیمی که به شهادت رسید، روحیة کمال خیلی به‌هم ریخت. همکارش بود. با هم در یک اتاق کار می‌کردند. میزهایشان کنار هم بود. خیلی دوستش داشت. می‌گفت: «من چطور زنده باشم وقتی محمدحسین را شهید کردند؟» آرزویش شده بود شهادت. همیشه بر زبانش بود که: «من می‌خواهم شهید بشوم.» خواب شهید رحیمی را زیاد می‌دید. یک هفته قبل از شهادتش رفته بودم به خانة پدرم. وقتی برگشتم دیدم کمال گوشه‌ای از خانه نشسته است و بلند‌بلند گریه می‌کند. نگران شدم. آشفته پرسیدم: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟» گفت که عکس‌های شهید رحیمی را نگاه کرده و یاد خاطراتشان افتاده است. هوایی شده بود و بی‌تاب. آرزو می‌کرد زودتر به شهادت برسد. آخر هم به آرزویش رسید کمال کشاورزی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 نشردهید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * من و زبیر حساس شدیم رفتیم تا ببینم چه خبر است. همیشه در کوله پشتی یک کبریت همراه داشتم به زبیر گفتم: _کبریت را بیرون بیاور کبریت را در دست گرفتم و به اتفاق زبیر و قلی از پله های سنگر پایین رفتیم و وارد سنگر شدیم .منتظر بودیم که با روشن شدن کبریت جسد یک هیولایی در مقابل چشمانمان خودنمایی کند اما وقتی کبریت روشن شد دیدیم دو سه تخته پتو روی هم چیده شده و یک قوطی خالی شامپویی روی آن افتاده و صدایی که قلی میگفت مربوط به قوطی خالی بوده. برای امتحان پا روی آن گذاشتم و صدای فیسه ای از خود درآورد. به آقا قلی گفتم: - بفرمایید این هم جسد عراقی قلی میخواست زیر بار نرود اما آن قدر زبیر از او خندید که دیگر توقف نکرد و رفت. من و زبیر هم به جمع نیروهای دسته آمدیم. کندی حرکت در کانال به دلیل حمل مجروحان و شهداء آن چنان بود که ما از این فرصت برای کنجکاوی و سر درآوردن از سنگرهای عراقیها استفاده میکردیم. زبیر دستش را کشید و گفت: نگاه کن متوجه شدیم یک مجروح عراقی به یک صندوق پر از نارنجک تکیه زده است به اتفاق زبیر به کنار او رفتیم .زبیر اسلحه را به طرف مجروح عراقی کشید و گفت: - «الموت !لصدام» مجروح عراقی با عصبانیت کلماتی را تندتند به زبان عربی ادا نمود. معلوم بود که فحش و ناسزا می.گوید. من هم گفته ی زبیر را تکرار کردم .این بار نیز مرد عراقی با عصبانیت بیشتر پاسخ من را با کلماتی که معلوم بود بوی ناسزا می دهد، گفت. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما هم امید داریم که شهید بشویم 🔹شهید فخری‌زاده: اینها نشان داده‌اند که جهادگرهای علمی را هم می‌کشند؛ پس ما هم امید داریم که شهید شویم. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹نیمه شهریور سال 60،‌ سید رضا می‌خواست به منطقه برود. گفت: داداش من را می‌بری پادگان، موتور را برگردانی؟ آن زمان تازه یک موتور هوندا 125 از تعاونی سپاه گرفته بود. گفتم: آره داداش بریم. سوار شدیم. با موتور به سمت پادگان آمدیم. در بین راه گفت: سید علی حواست به خانه باشد، مراقب پدر و مادر باش. گفتم: چشم، حواسم هست. تا برسیم مرتب سفارش این و آن را می‌کرد. به درب پادگان رسیدیم. پیاده شد تا وارد شود. برگشت. من را محکم در آغوشش گرفت و بوسید. نگاهی به موتورش کرد و گفت: این را از تعاونی سپاه گرفتم. اگر شهید شدم، به یکی از برادران سپاه با همان قیمت تعاونی بده، یک‌وقت گران‌تر ندهی! گفتم: چشم. خداحافظی کرد و داخل پادگان شد. با تمام این سفارش‌هایش، هنوز نفهمیده بودم تمام این مسیر و آن درخواست آخرش وصیت بود و این آخرین دیدارم با سید رضا است. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🕯 #٫ فرق داره...💔 🏴 فاطمیه مجلس خصوصیه سیدالشهداست 🎙 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
49.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨کشف پیکر مطهر ۸ شهید مدافع حرم 📹تصاویری از تفحص پیکرهای مطهر هشت شهید مدافع حرم در سوریه 🔹شهید علی آقا عبداللهی، شهید مهدی ذاکر حسینی، شهید الیاس چگینی، شهید محمدرضا یعقوبی، شهید غلامعلی تولی، شهید سید مصطفی صادقی، سردار شهید حسن اکبری و شهید رضا عباسی 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظات جانسوز از وداع مادر شهید مدافع حرم علی آقا عبداللهی در معراج شهدا 😭بچم قدش رشید بود... 🕊پیکر مطهر شهید آقاعبدالهی پس از ۸ سال کشف و شناسایی شد. 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهیدان فولادفر 💢 سخنرانی حجت الاسلام گودرزی 💢 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۹ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 حضرت مادر💔 دستم را به پرچمت میگیرم شبیه رزمنده ها... که دلشان گرم بود به سربند یا زهرا (س) گرمای دست مادر گرم میکند یخ دنیا را... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
❌در یکی از پروازهایش در خاک عراق جنگنده ابراهیم از طرف نیروهای بعثی مورد اصابت قرار گرفت که با مهارت فراوان هواپیما را در پایگاه هوایی دزفول فرود آورد . بار دیگر اتفاقی مشابه افتاد که این بار جنگنده را با موفقیت در پایگاه حمیدیه فرود آورده بود . 🌹بعد از گذشت دو ماه از جنگ از فرماندهی نیروی هوایی دستور صادر شده بود هر ناوجنگی که به دریا می رود یک خلبان شناسایی به همراه ناو برای هماهنگی به دریا برود . این ماموریت به یکی از خلبانان به نام برادر صابری محول شد اما چون همسرش بیمار بود ابراهیم داوطلبانه به جای ایشان با ناو همیشه جاوید پیکان به دل دریا زد 7 آذر 1359 در عملیات مروارید با رخنه در اعماق خلیج همیشه فارس پیروزی هایی همچون منهدم نمودن بزرگترین اسکله های نفتی عراق با نام البکر و العمیه ، با شکار چندین ناو عراقی چنان ضربات شدیدی بر پیکره نیروی دریایی عراق وارد شد که تا آخر جنگ صدام نتوانست نیروی دریایی را به حالت اول برگرداند. پایان ماموریت خود به سر می بردکه مورد هدف چند موشک عراقی قرار گرفت😭 ابراهیم شریفی 🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * پاسخ من را با کلماتی که معلوم بود بوی ناسزا می،داد گفت. مجروح عراقی یک پا و دستش را از دست داده بود. امدادگران ما زخمهایش را به دقت پانسمان کرده بودند. درجه ی ستوان دومی داشت و سرش هم تاس و کچل بود. سنگری که در آن قرار داشت یک سنگر دوشیکا بود. آن قدر این افسر عراقی تیراندازی کرده بود که پایم روی پوکه های کف سنگرش لیز می خورد .خدا میداند چند نفر از نیروهای ما را به شهادت رسانده بود .جالب این که هنوز هم طلبکار بود . فرماندهی دسته ی ما آقای نیازی جسور و زیرک بود. نیازی وقتی داشت از داخل کانال رد میشد متوجه قضیه شد. پرسید: - چه خبر؟ گفتم: هر چه به این لعنتی میگوییم بگو الموت لصدام نمیگوید گفت: _آن دستش را که سالم است دور کمرش بپیچید و محکم ببندید. زبیر گفت: _با کدام طناب؟ آقای نیازی گفت: _با بند پوتین خودش ولی جناب سروان یک پا بیشتر نداشت آن هم یک پوتین دکمه ای پایش بود. چاره ای جز رها کردن او نداشتیم مسیر را بنا به دستور فرمانده ادامه دادیم .یک لحظه متوجه شدم که نیروها از روی اجساد رد می شوند . قضیه را به زبیر گفتم .از این کار نفرت داشتم. اصلاً از جنازه خیلی بدم میآمد اما خلاف جریان آب نمی توانستیم شنا کنیم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب صبح امروز خطاب به بسیجیان: از دو قطبی‌های کاذب بپرهیزید. کسانی که مبانی و اصول اسلام و انقلاب و ولایت فقیه را قبول دارند برادر شما هستند؛ حتی اگر سلیقه متفاوتی دارند. 💻 Farsi.Khamenei.ir