eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
16.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 مصاحبه شهید چیت‌سازیان 🌷خاک نشینان افلاکی 🔅 پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند … (شهید آوینی) 📍روز بزرگداشت (۲۲اسفند) گرامی باد 🍃🌱🍃🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* از رعدهایی در دل دیوارها، اتقاق می لرزد. مهتابی های اتاق برنگ برق ابرهای سیاه، خاموش و روشن می شوند. جارها جلنگ جلنگ می‌شکنند. منصور دست پسرک را می کشد که ببرد و او تقلا می‌کند. پدر به کمک پسر می آید. و محکم می کوبد به سر منصور. از سر منصور خون نمی آید ولی از سر پدر چرا. آهنگ نوار قطع می شود. منصور با دست راستش پسر را از دست پدر بیرون می کشد و با دست چپش دفه سوخته را برمی دارد. صدا غرشهای دوردست نزدیک می شود. غباری اخرایی رنگ همه جا را فرا گرفته. لحظه نگذشته، ناگه به منطقه رسیده اند. منصور دف را به پسرک می دهد که بنوازد. ولی پسرک دل و دماغ این کار را ندار رد. بلند می شود که فرار کند پدر رو به رویش ایستاده و با مشت به دهانش کوبد. او جیغ می کشد. بیدار که می شود صدای انفجار گلوله توپی از دورها به گوشش می خورد. غباری نیست. منصور سکوت کرده بود مثل خیلی وقتها. اما عباس خنده اش گرفته بود. _حتماً ناهار زیاد خورده بودی یا!...بلند شو یه آبی به سرو صورتت بزن. یه صلواتی بفرست ایشالا خیره. نوجوان به منصور زل زد و قیافه اش را به‌طرز چندش آوری درهم برد. مثل اینکه دوست داشت بلند شود و محکم بکوبد به کله منصور. منصور که لبخند زد قیافه نوجوان هم عوض شد انگار حس عجیبی او را به یادی، شاید پدرش می انداخت که بیخیال منطقه و همه چیز شود و برود. اما منصور چه؟... «اصلاً منصور اونی که من میخواستم نیست از از موسیقی چی چی میفهمه. اصلا نمیدونه شعر چیه. دیگه دیگه از عشق خسته شدن من که سرباز نیستم که همش مجبورم میکنه سرمو بتراشم. تو این خاک و خولا لباس م صاف و مرتب باشه. صبح علی الطلوع ورزش کنم دلم میخواد برگردم آخه زندگی که همش کشت و کشتار. حال آنکه برای این چیزا به دنیا نیومده آخه ببین مارو به چه روزی انداخته.... » نوجوان چند دقیقه بیشتر در این فکر ها غلت نزد چراکه بچه ها آماده شده بودند برای مسابقه فینال و او که دیروز تیمش حذف شده بود باید آبی به صورت میزد تا با عباس بشیند و وسط بازی فینال سربه سر بازیکنان بگذارند و هورا بکشند و خیلی هم شلوغ کردند با صلواتی بلند سر وتهش را به هم بیاورند و بعد که تیم قهرمان جام را نبوسیده به منصور داد از منصور بگیرد و گوشه چادر فرماندهی طوری که در دید باشد بگذارد... ادامه دارد.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
.... 🌷 مسؤل دفتر امام جمعه شیراز بودم. به اتفاق جمعی از روحانیون رفتیم منطقه. انجا رسیدیم خدمت شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش. اقای صیاد گفتند من در تیپ المهدی نوجوانی ۱۳ ساله را دیدم که بسیار چالاک و زیرک و شجاع و از نیروهای شناسایی بود. گفتم ایشان محمد محسن, برادر کوچک من است. با حسرت گفت:باید درجه های من رو بردارن, روی دوش این نوجوون بزارن! 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید | نکته مهم ؛ سخنرانی شهید سلیمانی درباره شهادت 🔺انتشار به مناسبت ۲۲ اسفند ماه روز گرامی داشت شهدا 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷گفتیم: کی میای؟ گفت: ان شاالله برای سالگرد محمد حسن! گفتم: چقدر دیر, هنوز که چهارماه مانده! گفت: مادر, تو چهارتا پسر داری, دو تاش را بده در راه خدا, محمد جواد و محمد حسین هم باشه برای خودت! گفتم: پاشو پسر, از این حرف ها نزن, ان شاالله که سالم بر می گردی. خداحافظی کرد و رفت...‌ سالگرد برادرش خبرشهادتش آمد .. 🌷در محاصره بودیم. محسن اب و اذوقه اش را بین بچه ها تقسیم کرد. اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که بلند می خواند و به سمت دشمن می رفت:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...(خدایا بریدن کاملی از خلق به سوی خود به من عنایت کن تا باشد که دیده های دلمان به نور لقا الهی روشن شود!) پیکرش سه روز زیر افتاب افتاده بود... 📚 منبع:اشک های پراکنده(زندگی نامه شهیدان روزی طلب 🌱🌹🌱🌹🌱 محمد محسن روزیطلب شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۲۲-عملیات خیبر 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹☘ متبرکـ استـ تمـامـ روزی که صبحش با یاد تـو آغاز شـود ؛ ای شهیــد ... 🤚 🍃 🌹☘ @golzarshohadashiraz
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وجه تمایز شهید سلیمانی با سایر شهدا ✍رهبر معظم انقلاب خطاب به همسر شهید سلیمانی: ما شهید زیاد داریم امّا شهیدی که به دست خبیث‌ترین انسانهای عالم یعنی خود آمریکایی‌ها به شهادت برسد و آنها افتخار کنند که او را توانستند شهید کنند، چنین شهیدی غیر از حاج قاسم من کس دیگری را یادم نمی‌آید. ۹۸/۱۰/۱۳ 🔹️ انتشار به مناسبت «روز شهید» 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * این مدت را گیج نقاشی داداش اسماعیل بودم. بعضی از تصویر ها را نباید خیره شد که دور باشد محو باشد پشت‌ مه مقدس که جاهایی وقت‌هایی یاد و خاطره را برگرداند و به آن نگاهی چیزی که همیشه دیده شود با نگاه مدام دستمالی شود از چشم می‌افتد. عادت آدم است . نزدیک و دم دست که باشد هر چیز زیبایی و قدرش کم می شود . آقای یحیی که نحوه مرگش را برایم شکافت متهٔ داغ....... سینه !! آقا یحیی سرش را چرخاند و :((گفت ۴۵ دقیقه هست مزاحم این بنده خدا شدیم. اگه موافقی بریم یه ربع ساعتی دبستانش را هم ببینیم و ۱۱ باید برم مدرسه بچه م از اون ور هم جلسه دارم بعدش هم همینجوری گیرم تا ساعت 9/5شب.....)) پیرزن نوک موهای حنا زده اش را زیر روسری مشکی اش قایم کرد. شاید از قیافه های ما حساب برده بود یا نمی دانم شاید هم از تنهایی حوصله سر رفته بود یا به یکی از عزیزانش شباهت داشتم .که پرسید:کارتون تمام شد؟ _بااحازه رفع زحمت می کنیم. _ هرچی خاک اوشونه عمر شما باشه. این حرفا چیه منزل خودتونه...... به سلامت. دست و بازوی راست آقای یحیی روی دوشانه ام بود. _بفرموین بفرموین! میگن از دست راست. آخرین نگاهم را به کاشی ها انداختم. منظم و ردیف می رفتند جلو تا به دیوار میرسند.زودتراز آقای یحیی از خانه آمدم بیرون. دو تا پیرمرد با اورکت.های سبز نشسته بودند توی آفتاب تنبل ما را که دیدن گل از گلشان باز شد پیشانی آقا یحیی را بوسیدن و به من فقط گفتند(( سلام بابا جون)) از آدمهای قدیمی بازارچه فیل بودند از حرف‌هایشان فهمیدم که پسر یکی از آنها در جنگ شهید شده. _اصلاً دورش بد شده آدما قدیمی همشون رفتن. از اونا من موندم و ای جوونی که بغلت دستمه... هه.... هه.... هه.... آخی!.... خدا رحمت کنه منصورتونه..... حاج ابراهیم آقو چطورن.... از عجله که داشتم هیچ خوشش نمی آمد دوست داشت بشیند و حالا با آنها گپ بزند ولی خوب نوشابه ای را که پیرمرد می خواست برای من از مغازه کوچک بیاورد نخوردیم و راه افتادیم. گودی آسفالت ها پر شده بود از آب باران. از کناره ها با احتیاط می‌رفتیم. جاهایی سکه یا سر تپسی فرو بود در آسفالت. گریسهای روی آسفالت با قطرات شفاف باران لطافت لزجی را تشکیل داده بودند ادامه دارد.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
: 🌹قطعا مرگ این تشکیلات نظامی هنگامی است که با قطع ارتباط کنیم. ما سپاهیان همه افتخار مان و نقطه مثبتمان و امید کارمان و خوشحالیمان این است که با ولایت فقیه ارتباط داشته باشیم و همین ولایت فقیه است که قطعا راه راست و صراط مستقیم ابدی را به ما نشان می دهد. 🌹شرمندگى بزرگ ما اين است كه تا كنون   زند ه ايم و خدا را شاهد مى گيريم از شدت شرم و خجلت توان رويارويى خانواده شهدا را ندارم و مى گويم چرا تا كنون من شهيد نشده ام ولى مصلحت خداوند هر چه باشد مطيع امر او هستم اميدوارم در اين عمليات خداوند مرا مورد رحمت واسعه اش قرار دهد و پس از آمرزش گناهانم مرا به نزد شهدا برساند 🌹🌹 ﺣﺠﺖ اﻟﻠﻪ ﺁﺫﺭ ﭘﻴﻜﺎﻥ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن راهدار پاسدار جانباز قطع نخاعی مدافع حرم اهل باغملک که چندسال پیش در سوریه تیر خورده و نخاعش آسیب دید، امروز با کمک کمربند تونست چند دقیقه ای سرپا وایسه و بچه‌هاش از دیدن این لحظه اشک شوق میریزن... چه قدر حاضری بگیری پدرت رو در همچین حالتی ببینی!؟ حضرت آقا فرمودند جانبازان شهدای زنده هستند و گاهی فضیلت جانبازان از شهدا بیشتر است ایم 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
| عبدالحسین برونسی 🌷 شهید ماه ۲۳ اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی 🌟 سهم خانواده من ... 📍همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. ➖ كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ , ﺩﺭ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ : 6362141118059071 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75