فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍وصیت شهید:
پدر و مادر و خانواده عزیزم ...
اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریه نکنید و بر حسین(ع) و حضرت زینب(س) و اهل بیت و مصیبت هایشان گریه کنید ، بنده جان ناقابلی در راه اسلام داده ام ، اما حسین (ع) نه نتها جان خود بلکه تمام اهل بیتش را فدای دین و جهاد در راه خدا کرد. دعا کنید و شاد باشید که خداوند پسرتان عمار را انتخاب کرده و خوشحال و سربلند باشید
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعماربهمنی
#شب_شهادت
#شهداے_فارس
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روز چهارشنبه ۲۵ فروروین، اول ماه مبارک رمضان ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زمیـن🌎💫'
حقیربودبـرایِداشتنت !
آسمـٰانبہتوبیشترمےآمد
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | حاج قاسم سلیمانی: اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او، از رفتار او، از اخلاق او استشمام شد؛ بدانید او شهید خواهد شد.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_محمدجواد_یاقوت
✍ مرز مردن و شهادت خون نیست؛ #خود است...
#همسفران_آسمانی
#شهدای_رهپویان_وصال
#سالروزشهادت
🌷🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهل_ودوم*
با شنیدن «محمدمهدی»خنده از لبها و برچیده شد. و سوال به صورت ها آمد .منصور به همسرش که و دست نوزاد دراز کشیده بود چشم چسباند.خندهای منتظر و گریه بی تاب شعله ور بود در آن دو نگاه
_مگه نه خانوم!؟
طاهره خانم به نقطه سیاه سهگوش اتاق زل زد.
«محمد مهدی!!؟ نه خدا رحمتش.. پدر دخترهایم... حالا من هیچ این دو طفل معصوم اسم پدرشون و برادرشان یکی باشد؟!! ولی پس منصور چی؟ به او چه بگویم ؟!اما نه...»
مادر به خدیجه که ماتش برده بود چشم دواند و سر به زیر انداخت و تکه شیرینی افتاده بر فرش را بین دو انگشت گرفت.
«خدایا بچه، بچه خودشه. اختیارشو داره. نمیتونم رو حرفش چیزی بگم .ولی آخه شگون نداره اسم اون خدا بیامرز روش باشه !مگه اسم قحطی اومده .بمیرم برای بچه ها هر وقت صداش بکنن یاد باباشون میافتند ..خدایا چی بگم بهش؟!
خانم جلیل آقا هم مثل بقیه در سکوت بود و شاید برای کاستن حساسیت پیش آمده و عادی نمایاندن اوضاع بود که به پسرش نیم خندی زد..
_مامان جون زیاد دور و بر نی نرو بیدار میشه !خیلی خوب باشه بذار بابات بیاد...
منصور جفت جورابش رادر هم انداخت و گلوله کرد. گونه هایش با دو خطی که از بینی تا پایین آن کشیده میشد مشهودتر میشدند.
_خدمتتون که عارضم .والا من هر که هرچی فکر کردم عقلم از این بیشتر قد نداد .حالا این نظر نظر خانم و مادر و شماها..
راضیه به منصور نگاه کرد و بعد به مرضیه و اخم آلود به سر گرداند.بیشتر او نمی دانست بحث بر سر چیست و لابد توقع داشت منصور ،مرضیه را شماتت کند و مقصر بداند که چرا اذیتش کرده.
اما حتم میدانست مثل دفعه های قبل هیچ کدام را مقصر نخواهد خواند و با چند کلام حرف دوباره صلحشان خواهد داد.
منصور اما هر چه این همه مدت وقت آمدن از مدرسه پشت در منتظر می ایستاد و تا می آمد کیفش را می گرفت و روی دوش می گذاشت و از این کارها، در این حسرت مانده بود که «عمو» و این چیزها صدایش نکنند.
تا قبل از تولد پسرش بیش از پیش احساس پدری کند .شاید شرم یا غریبی کردن دخترک نمیگذاشت. حالا او میدانست راضیه و شاید مرضیه هم، با منطق فکری و احساسی کودکانه شان ،نوزاد را مرکز توجه احساس های مادرانه مادر می پندارند و این می تواند آغاز یک کینه یا عقده بچه گانه که گاه بزرگ هم هست باشد و لااقل تا ۱۰ سال آینده این برداشت در ذهن آنها ریشه بدواند.
_راضیه خانم شما نظرت چیه بابا جون!؟
راضیه و دیگران باباجون را اول بار می شنیدند. لبش را گزید.هرچه کوشید در اش را در صورت نگاه دارد .سرخی سیمایش ،شرم حضور همیشگی و غریبی کردنش را فریاد زد.کشید به قنداق بالا تر آمد و انگشت های کوچک را به بازی گرفت. به زمین چشم دو و بعد به مادر که ابرو در هم انداخته بود.
_راضیه جان باز دوباره..!!! تا محمد مهدی را از خواب بیدار نکنید دست بردار نیستی ها!!
منصور به زمین خیره ماند و دستی به ریشهایش کشید .انگار که رخوت یک شادی موهوم با صلابت اندوهی دیرپا در آمیخته باشد و بدود در رگ هایش.
سربالا کرد .چشم مادر را هم خواند و غرقه لذت این درک، خیره شد به خطوط راه راه پرده حال که خودش پشت سر مادر نصب کرده بود ،تا رفت و آمدهای غیر خانوادگی اش با آدم های جورواجور،راننده،کارگر، ضد انقلاب،جوانهای بالاشهری.و .که می آورد شان خانه و در اتاقی جداگانه با آنها ساعت ها حرف می زد و دوست می شد و بعد آنها را رعایت می کردند و دوباره و دوباره میآمدند، مانع راحتی خانگی طاهره خانم و دختر نشود.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
سوم راهنمایی بود که بیماری پدرش پیش آمد و این شهید بزرگوار بخاطر پرستاری از پدر ترک تحصیل کرد.
پدرش که مریض شد می گذاشتش پشتش و جا به جاش می کرد. هر وقت که پدرش میخواست بلند شود مدام بالای سرش بود و ازش مراقبت میکرد. پدرش که چشم باز میکرد میدید جواد بالای سرش نشسته
میگفتم: مامان شما دیگه خسته شدی، برو استراحت کن. میگفت : نه
#شهیدمحمدجوادیاقوت
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺑﻤﺐ ﮔﺬاﺭﻱ ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#روزﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
💟 یارانی که بیصدا باریدند...
✅ به یاد شهدای انفجار تروریستی کانون رهپویان وصال
✍ ما مدعیان صف اول بودیم // از آخر مجلس شهدا را چیدند ...
📆 ۲۴ فروردین ماه، سیزدهمین سالگرد شهادت شهدای واقعه بمب گذاری حسینیه سید الشهداء(ع) گرامی باد
#همسفران_آسمانی
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال_شیراز
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید مجید پازوکی :
وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج).
#شهید_مجید_پازوکی
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
صبحت بخیر آرزوی دیرین زمین💚
🌤🌻
چہشودفرصٺديداربہماهمبدهند
فيضهمصحبٺےياربہماهمبدهند
آنقَدربردرايـنخانہگدامیمانيم
لقبنوڪرِدربـاربہماهمبدهند..
اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ☘🤲
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
گلزار شهدا
#قربانےاول_ماه_قمرے #ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ ) #ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا #ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ 🌷🌹🌷🌹 حضـر
⬆️⬆️
مشارکت در قربانی و صدقه اول ماه
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز اول ماه مبارک رمضان
🔸 اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
🔸 خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی، و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده ی گنهکاران
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✅خاطره
✍همین روزهای ماه مبارک رمضان بود و حلب به شدت درگیر هجوم سخت تروریستها در محورهای جنوبی، حاجی هم تو منطقه بود. حاجی برای نماز و افطار برگشت قرارگاه. آشپز کباب برگ آماده کرده بود با مخلفات.
جمعی از رزمنده ها هم در قرارگاه بودن و منتظر دیدن حاجی. بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را که دید چهره در هم کرد ولی حرف نزد، همه مشغول افطاری خوردن بودن. همش نگاهم به نگاه حاجی بود، جز سه دونه خرما و چایی و یک قاشق از ظرف یک رزمنده که تعارف کرد لب به غذا نزد و رفت با بچه های فاطمیون افطاری خورد. البته ساعت ۱۲ شب ...
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهل_وسوم*
انگار طاهره خانم که نوزاد را محمدمهدی صدا کرد نگاه ها چرخید.همه بافته های شان را برای اسمی دیگر رشته کردند. بدشگونی و این چیزها از ذهن ها پرید. حالا طنین نام محمدمهدی احساس یک اقتدار یا آشنایی را در فضای خانه می پیچاند.
راضیه و مرضیه خندان دو طرف محمدمهدی هر یک دستی را نوازش می کردند و به هم می نگریستند.
دقایقی بعد منصور آرام از جمع جدا شد تا اتاقش و لای نامه های یادگاری و آلبوم ها عکسی را که با حاج مهدی ظل انوار در جبهه گرفته بود بیرون کشید.
سیر نگاه کرد به ریش های بور حاج مهدی به چشمانش که پشت عینک ریزتر شده بود،به دست چپش که روی شانه اش بود و به چشم انداز سبز پشت سرشان که جاهایی،تجهیزات نظامی را با رنگ های زیتونی در آنها به چشم نمی آمد.عکس که در دستش را گرفت دایره هایی خیس و شکسته افتادند لای نیزارها.
سرش را بین دست ها گرفت و نتوانست پاکت خاکستری رنگ را از زیر وسایل بیرون نکشد و به زحمت باز شدن کند و دوباره نخواندش. گفت شاید چیزهایی اضافه اش کند. زندگی که اعتباری ندارد .از کجا همین فردا.... حالا مسئولیت چندتایی هم به دوشش بود.باید برای آنها هم سطرهایی اضافه میکرد و گریه نگذاشت اضافه کند و تنها توانست یک بار دیگر هم از رویش بخواند با چشمهای سرخ.
«خدایا.. آن توفیق ای دادی در... که خودت گفتی دری از درهای بهشت... جستجو که گوشتی جزغاله شده و یا بدنی مثله شده و استخوانی خرده نباشد......بدان ما با قلبی مملو از عشق خدا و سریع مملو از شور حسین در پی امر تو قدم به این وادی گذاشتهایم و تو رهبر ما هستی و بر.... مادر دوستت دارم همچون مادر وهب که سر را بلند کرد و به طرف دشمن انداخت و گفت ما چیزی را که در راه خدا دادیم پس نمی..... نمیگویم برای از دست دادن من گریه نکنید.... گریه ضعف نباشد،گریه شور باشد،گریه عشق، گریه حرکت.... که سیل جاری کند و کاخ ظالمان را بر آب....
خواهر مهربانم چقدر شما را اذیت کردم مرا ببخشید.... خون از من است و پیام از تو.... مردم دنیا را به حال خودشان بگذار. محمد حسنت را لباس رزم بپوشان و..... که پایشان را از گلیم خود خارج.... و خون ملت را می میکند ریشه کن .... دیگر مراسم دعا را با عظمت تر و پرشورتر.... از همه کسانی که اذیتشان کردهام و حقی بر گردن..... قرار دهید و تجربههای آن را با خود به گور نبریم. از مطرح کردن مسائل و فرعی و جزئی جداً خودداری...... و خود را دست خدا.....»
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#سیره_شهدا
🌷 اتش سنگینی روی خط بود. خلیل پشت لودر نشسته بود و با مهارت خاصی در میان ترکش ها و خمپاره ها خاکریز می زد. ناگهان, لودر از حرکت ایستاد. فکر کردیم اتفاقی برای خلیل افتاده, اما پیاده شد و شروع کرد به قدم زدن. دویدم سمتش, گفتم چی شده, تو این وضعیت حساس چرا کار را رها کردی.
سر به زیر گفت:یک لحظه غرور مرا گرفت که چه خوب دارم کار می کنم!
گفتم نکند دارد برای نفسم کار می کنم. پیاده شدم تا غرورم بریزد, بعد که حس کردم برای خدا کار می کنم, کار را ادامه می دهم!
چند دقیقه بعد, سبکبال سوار شد و کار را تمام کرد...
🌱🌹🌱🌹
#شهید خلیل پرویزی
#شهدای_فارس
سمت:فرمانده ستاد پشتیبانی و مهندسی جهاد فارس
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻 مؤذن خط گمرک
🎙 راوی: آقای محمد احمدیان
#شهید_سعید_یزدانی🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
وقتی واحد گزینش؛افرادی را بدلیل گذشته آنها رد میکرد ناراحت میشد. میگفت:قبل از سال57 کدامیک از ما مسلمان بودیم؟!
نفس امام باعث شد ما مسلمان شویم. ما باید ببینیم قبل از انقلاب چگونه افرادی بودیم ،تاحالا به بهانه گذشته افراد با آنها برخورد نکنیم...
💚 #حاج_قاسم
#سرداردلها
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🛑 #گــزارش 🛑
#کمک_مومنانه
♦️ذبح قربانی روز اول ماه مبارک رمضان♦️
🔹جهت سلامتی و ظهور امام عصر عج🔹
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و ﺷﻬﺪا
➖🔻➖🔻➖
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ صاحب الزمان عج , ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اول ماه مبارک و به رسم ماهانه ﺗﻌﺪاﺩ ۳ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در ﺑﻴﻦ ۱۱۴ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ در حال توزیع می باشد..
انشاءالله خداوند در ماه مبارک رمضان از بانیان خیــر قبول کند و این امر خیر ، سبب سلامتی و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج شود
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
۲۵/۱/۱۴۰۰
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﭘﺲ از شهادتش بچه هاي يتيم كه مي آمدند ، مي گفتند اين ساعت روي دستمان ،لباسهامان رامحمدبرايمان خريده .اين بچه ها رابا پول خودش مي برد مشهد .
#ﺷﻬﻴﺪمحمدﻣﻬﺪﻭﻱ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ:87/1/24
#ﺑﻤﺒﮕﺬاﺭﻱ_ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ_ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪا
#ﺷﻬﺪاﻱﺷﻴﺭاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#دعای_ماه_رمضان
🔰 دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
🔸 اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.
🔸 خدایا، مرا در این ماه به خشنودی ات نزدیک کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت آیاتت موفق کن، ای مهربان ترین مهربانان.
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_علی_نوروزی
✍ زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است...
#همسفران_آسمانی
#ایام_شهادت
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال_شیراز
🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهل_وچهارم*
توی دور دوم باز هم زمین گذاشتند ش. حلقه زدن دورش و صداها بیشتر شد. صدای کوفتن دست به سر و سینه،صدای ضجه و گریه!
بیشتر کفش ها در دست چپ بود. زائران که نشسته بودند و قرآن می خواندند و نماز،با هلهله و آمدن جمعیت،قران ها را گوشه گذاشتند،زود سلام نماز ها را دادند و با فاصله،حلقه سیاه را میدیدند.
بعضی یقه ها تا دکمه سوم هم باز بود،شاید از فشار جمعیت.آیا قطره های نامشهود گلاب می نشست بر سر و روی سینه هایی که سرخ و سرخ تر می شدند. مثل صوفیهای درسماع آمده،سرها به آهنگی که نبود به هر طرف میرفت و چشم ما بسته میشد و باز سینه میزدند.
شرق شرق تند می شد و تند تر.
«حسین حسین» بلند و تند و مکرر از لبها پرتاب می شد به هوا و پخش میشد در آینه های ریز ریز و دیوارها و سقف و باز،صداتون تر می شد و تنها چیزی مثل«س» میآمد از حسین های خشک و محکم و مکرر,و صدایی کوچکتر از «س»نیست و ذکر و هم خوانی باید تمام شود یا عوض شود.
توی دور سوم کتاب بود را پایین آوردند و جیغ ها و ضجه ها بیشتر شد. یکی چسبیده به میله های مشبک ضریح خروشید بلند و بریده: «ای خُـ...ـ.د...ا، یا شاهچراغ .»
«فرامرز» دست ها را به هوا می پرد انگار که از آینه کاری های سقف حرم چیزی به رقابت و بعد صدای گفتن کف دست به گودی پایین استخوان ترقوه میآمد که معبود در آن ضجه و زاری.
یکباره گوی کمر است بشکند،هول می خورد روی تابوت و آرام تر می نالید.حلقه ی آدمهای دورش لحظه ای سکوت می کردند که بشنوند زبان گرفتنش را و بعد،از شنیدن از هی هی و زجر را زیاد کنند و زیادتر.
تابوت روی شانه ها موج می خورد و دور مرقد می چرخیدند،همین هایی که روزهای بعد از جنگ،تا رزمنده از عواقب شیمیایی،در بیمارستان پر می کشید،تا تک و توکی در مأموریتها شهید میشد،پیراهن های سیاه بر تن می کردند میآمدند خیابان،تشییع جنازه،جیغ می زدند سینه میزدند و گاه گوشه ای دور تر از جمعیت،دست به چانه پیش می آوردند سرزمین گذشته را و آهسته می گریستند.
چند کت و شلواری هم جلوی جلو یا عقب عقب جمعیت،حوض آلود،دست می چسباندند به سینه،انتهای کف دست به قفسه سینه اهرم میکردند. با طمانینه گام می کشاندند و با قامت راست و خشک و چشمی که همه جا را می پاید همراه ضرب آهنگ نوحه،آهسته به سینه میزدند.
فرامرز اما, در خیابان نبود. حالا در حرم چشمی به هوش نداشت که جایی را بپاید و قوت پایش نبود که قامت راست کند. هجاهای ناهنجاری از حنجره زخمی از بیرون میآمد. زیر ابرو های پرپشت شدن بالای گونه های متورم و سرخ،بال بال می زدند دو چرخ ریسک زخمی در خونشان.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿