eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدایه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن! ، نه‌رفیق . .🖐🏽 خیلی‌کارهارونکردن‌کہ‌شھید شدن :))💔🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷 حسن را کنار مسجد سوسنگرد دیدم در حالی که از بازویش خون می چکید و برجک یک تانک کنارش افتاده بود. گفتم چی شد؟ گفت: دشمن خانه به خانه در سوسنگرد پیش روی می کرد. ناراحت و مستأصل در کوچه ها می گشتم. وقت نماز مغرب بود. به خانه¬ای وارد شدم و به نماز ایستادم. بعد از نماز سرم را به سجده گذاشته بودم که برای لحظه¬ای خوابم برد. ناگهان شنیدم ندایی می گوید: حسن، بلند شو، الان وقت خواب نیست، سربازان من به کمک تو نیاز داند. از جا پریدم. وارد خیابان شدم. در تاریکی شب پایم به یک قبضه آرپی جی گیر کرد. کمی آن¬طرف¬تر یک کوله موشک آرپی جی دیدم. کوچه به کوچه پیش می رفتم و هر ماشین دشمن را می دیدم یا صدایش را می شنیدم، یک گلوله به آن می کوبیدم. تا رسیدم به مسجد و این تانک. قبل از اینکه شلیک کنم. گلوله تیربار روی تانک به بازویم نشست، اما گلوله آخرم را به آن کوبیدم، در اثر انفجار برجکش برداشته و کناری افتاد... آن شب حسن هشت تانک و بیست خودرو و نفر بر عراقی را شکار کرده بود. همین شکست زرهی دشمن در سوسنگرد، از عوامل اصلی عقب نشینی دشمن از سوسنگرد بود. ابوالحسن حق نگهدار 🌹 🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * ⁦* ✅ به روایت اسماعیل رحمانیان منطقه عملیاتی والفجر یک بیشتر تپه ماهور یعنی تپه های کوتاه بود که بلندی های مهم آن از ۱۸۰ متر تجاوز نمی‌کند و منطقه شمال غربی فکه تا بلندی‌های حمرین را در بر می‌گرفت. آنجا تا چشم کار می‌کرد پر بود از موانع از میدان مین و سنگرهای کمین گرفته تا پروژکتور های پر نور و منورهای که هر از چند دقیقه به هوا می رفت. چند شب بود که با عبدالوهاب محبی به شناسایی می رفتم. شبی جلال با لحنی محکم و با عصبانیت گفت : کارتون تموم شده چند شب دیگه قراره عملیات بشه. نقشه را باز کردیم و موقعیت دشمن را توضیح دادیم ‌ _خودم باید بیام و معبرتون رو چک کنم. باجلان و بچه‌های گروه راه افتادیم طرف تپه ۱۷۸ . از کانال اولیه بیرون آمدیم و خود را رساندیم به داخل شیار . مقابلمان میدان مین بود. دشمن تا توانسته بود مین‌های والمری کاشته بود. یک مین خنثی می کرد یکی دیگر جایش سبز میشد. آستین پیراهن را بالا زدم و انگشتانم را روی زمین گرفتم و آهسته جلو می رفتم و اولین سیم تله که رسیدیم (شهید )علی اکبر قائمیان و یکی از بچه‌های تخریب برای تامین آنجا ماندند .چند سیم تله را که رد کردیم سمت راست تیربار دوشیکای سنگر کمین دشمن به طرفمان نشانه می رفت ‌. با عراقی ها فاصله زیادی نداشتیم .رعب و وحشت بر منطقه حاکم شده بود با کوچکترین صدا دشمن میدان مین را زیر آتش میگرفت. جلال اشاره کرد به عبدالرحیم کارگر و یکی از تخریب چی ها. _شما اینجا بمونید بقیه هم با من بیاید. سینه خیز پیش میرفتیم عرق سردی روی صورتم نشسته بود. گفتم جلال من دیگه نمیتونم بیام. _باید بریم جلو تر. خیلی ترسیده بودم. دشمن هوشیار شده بود کوچکترین صدا سنگر کمین ما را به رگبار می بست .جلال از جایش بلند شد و نشست . اشاره کرد به من و یکی از تخریب چی ها. _شما اینجا بمونید. بند معبر را دادم دستش و گفتم: من دیگه از این جا جلوتر نرفتم اینم بند معبر. جلال عبدالوهاب و رحمانی سینه خیز جلو رفتند .تخریبچی همراهم از ترس داشت دندان هایش به هم می‌خورد. دو نفری دراز کش چسبیده بودیم به زمین. دشمن مرتب منور میزد و منطقه مثل روز روشن می‌شد منورها روی سرمان فیس فیس می سوختند و مارپیچ پایین می آمدند .در دلم آیه وجعلنا می‌خواندم. بند معبر را دور سنگی بستم و در گوش تخریبچی گفتم برمیگردیم عقب. هنوز حرفم تمام نشده بود که صدایی شنیدم. _قف ..قف.. درگیری شروع شد مانورهای نقره ای دشمن روی سرمان پایین می آمدند داخل میدان مین زمینگیر شده بودیم .تیر مستقیم عراقی‌ها از هر طرف به سمت ما می‌آمد. تبدیل شده بودیم به سیبل تیراندازی. زیر باران گلوله ها منتظر بودم تا تیر دخلم را بیاورد. _الان همه درو میشیم. سینه خیز خود را رساندیم به عمو رحیم. تیربار سنگر کمین با تیر های رسام میدان را زیر آتش گرفته بود با شلیک تیرهای دوشیکا. با ترس و لرز دنبال سیمتل ها می گشتیم توی آن اوضاع بلبلشو یک لحظه سرم را به عقب چرخاندم. صحنه ای را دیدم که باور کردنی نبود هاج و واج خشکم زده بود. جلال از آن سوی میدان می دوید طرف ما. انگار مین های زیر پایش خنثی شده بودند. توی تاریکی فکر کرد ما عراقی هستیم مسیرش را عوض کرد . یک بار پایش گرفت به سیم تله ! با صدای کشیده شدن سیم تله دلم ریخت. _یا امام زمان... سرم را مچاله کردم زیر تنم. منتظر بودم مین والمری ما را پودر کند ولی صدای انفجار نیامد . با ترس سر بلند کردم خبری از جلال نبود. _عمو رحیم جلال متوجه ما نشد و فرار کرد. توی آن اوضاع و احوال زیر طنین تیرباران ها ، یکی یکی بچه ها را از میدان مین خارج کردیم و داخل شیار اولیه پنهان شدیم. گلوله‌های توپ و خمپاره اطرافمان زمین می‌خوردند و ترکش و کلوخ را به اطراف پخش می‌کردند. از یار که بیرون آمدیم قدم به قدم دوروبرم چاله توپ و خمپاره میدیدم. وقتی به کانال رسیدیم چشمم افتاد به جلال. آرام به دیواره کانال تکیه داده بود. ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
😂خنده رزمنده ها...😂 مرحله سوم عملیات رمضان بودومن باحسن حق نگهدار شبها می رفتیم شناسایی هروقت می اومدیم استراحت کنیم یکی از بچه ها درحال وضو گرفتن ونماز شب بود یه شب حسن گفت: فرداشب کاری میکنم که دیگه نمازهای یومیه هم نخونه😳☺️ فرداشب اومدیم دیدم بنده خدا وضو گرفته ودارد میره نمازشب بخونه😇 حسن یه دشداشه بلند پوشید بایه قابلمه ویه چفیه سفید... به من گفت بیا بالای دژ بشین نگاه کن منم مجید سپاسی برداشتم رفتیم توکانال نگه میکردم دیدم تا اون بنده خدا، غرق درگریه و نمازشد حسن توتاریکی بالباس سفیدوقابلمه روسرش وپارجه سفید انداخته روش ودارمیاد😇🤣 روبرویش رسید... وایستاد... وبنده خدا داشت اسم ۴۰ مومن را میگفت حسن هم با ابهت کامل زد روی قابله وبلند میگفت:( اقره )🤗 رزمنده هم گریه میکرد ومیگفت: چه بخوانم چه بخوانم مولای من😭😭 بعدازپنج دقیقه وگریه والتماس حسن چفیه وقابلمه برداشت گفت: بخون بابا کرم دوستت دارم🤔🤩 رزمنده بیچاره ، چوب برداشت ودنبال حسن کرد... گفت من فکرمیکردم امام زمان ع داره بامن حرف میزنه 🤨😱😡 حسن حق نگهدار 🍃🌹🍃🌹 ﺩﺭ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
در هنرستان رشته برق می خواند، وقت های آزادش هم به مغازه برق کشی می رفت و کارهای برق ساختمان انجام می داد. سنی نداشت اما شده بود استاد کار. صاحبکار هم کارهای سنگین برق کشی را به او می داد هم کارهای سبک تعمیر منازل. ما اعتراض می کردیم که همه کارها برای منصور است. صاحبکار می گفت هر کارگری را نمی توانم خانه مردم بفرستم، آنها ناموس ما هستند، ای کار فقط مال منصور است. خودش می گفت هر وقت برای تعمیر می روم، اگر ببینم نوجوانی در خانه است، دفعه بعد حتما برایش کتاب هدیه می برم. چیزی به ما نمی گفت، اما بیشتر درآمدش هم سهم خانواده های فقیر و یتیم بود! راوی یحیی خادم صادق 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✨از شخصێ پرسیدند تا بهشت چہ قدࢪ راه است ؟؟ گفت یڪ قدمــ گفتند: چطوࢪ؟؟ گفت مثل شهدا یڪ پایتان ࢪا ڪہ ࢪوێ نفس شیطانے بگذاࢪید پاێ  دیگࢪتان دࢪ بهـشت است...!🌿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
میهمانی لاله های زهرایی و قرائت زیارت عاشورا :کربلایی مجتبی نادرزاده : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام :پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰ ⬇️⬇️⬇️⬇️ مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
حرف انتخابات که می شد تاکیدش روی دو واژه بود: « مومن و انقلابی » می گفت: ما برای آرمان های امام و انقلاب خون داده ایم، باید کسی رو انتخاب کنیم که این آرمان ها رو محقق کنه، به کسی رای بدیم که دنبال منافع انقلاب اسلامی باشه، نه این که پی باندبازی و حزب خودش بره..... در مکتب حاج قاسم هر رای دهنده یک مدافع حرم است.... 🌹 ❣❣❣❣❣ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * ⁦* ✅ به روایت اسماعیل رحمانیان نگران گفتم: جلال چطور شد؟! _درگیر شدیم. _محبی و رحمانی چه شدند؟! اش داخل چشمانش لرزید تا با صدای پر از بغض گفت: نمیدونم. (شهید محبی و شهید رحمانی همان جا مفقود شدند) صبح  به سنگر تکیه زده بودم .اتفاقات دیشب پیش چشمم رژه میرفت. _جلال این معبر دیگه لو رفته ما نمی توانیم از این مسیر نیرو ببریم. _چاره ای نیست .  بهترین معبر همین. اونا احتمال می دهند که این معبر لو رفته و ما نمی آییم. خیالشون از اینجا آسوده است امشب خودم میرم معبر را چک می کنم. _تو را به خدا دیگه نیا خودمون میریم. _نه خودم باید بیام. شب گروه شناسایی تشکیل دادیم و راه افتادیم طرف معبذ .  ابتدای میدان مین جلال به شوخی گفت: استاد سیم تله ! شما که میتونین سیم تله پیدا کنین جلو بشین. گفتم : قبل از اینکه برسیم به سیم تله ها اونا دوباره همین کار گذاشتن. _حالا میریم جلو و میبینیم. سینه خیز جلو می رفتیم همین طور که روی زمین دست میکشیدم یک مین گوجه‌ای پیدا کردم. جلال گفت : دست نزن اینجا دیگه همش مینه. _جلال دیگه بیشتر از این نمیشه بریم جلو. _برگردیم. دوشب بعد عملیات والفجر یک آغاز شد . معبر کامل باز نشده بود هجمه های جورواجور و پریشان چنگ انداخته بود به مغزم و گریه می کردم. جلال گفت :  توکل به خدا همه کارها درست میشه. اطمینانی که در کلامش بود تأثیر عجیبی روی آن گذاشت صفای شب عملیات را توی صورت تک تک بچه های گردان الفتح فیروزآباد می‌دیدم. دعا می خواندند و اشک می ریختند و همدیگر را در آغوش می کشیدند. قرارگاه خاتم الانبیا عملیات را از دو محور شمالی و جنوبی به فرماندهی قرارگاه کربلا در جناح راست و قرارگاه نجف در جناح چپ پیش می برد . تیپ المهدی در محور قرارگاه کربلای ۳ عمل می کرد . هدف عملیات محدود کردن جاده استراتژیکی بصره _ العماره بود تا ارتباط دشمن با جنوب غرب قطع شود . عملیات در ساعت ده و نیم بیستم فروردین سال ۶۲ با رمز یا الله شروع شد .در این عملیات روش هجوم در پوشش عادت شده و برای درهم کوبیدن دشمن برگزیده شده بود. بر این اساس عملیات با اجرای توپخانه شروع شد گلوله‌های توپ روی مواضع عراقی‌ها فرو می‌ریخت . بند معبر را نرسیده و سیم تله ها باز کردم. فرمانده گردان را صدا زدم:گردانت را بیار جلو و روی زمین بخوابین. من و چندتا از بچه ها میریم جلو که اگر درگیر شدیم فرصتی واسه خنثی سازی مین ها داشته باشیم . ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
هدایت شده از سربندهای گمشده
💫یادی از شهید حاج منصور خادم صادق💫 پاره جگرم، کودک شش ساله ام را به ناگاه از دست دادم. برایم مصیبت سنگینی بود. خیلی بی تاب بودم. پیکر نحیفش را کنار قبر برادر شهیدم بُردم و دَمی گرفتیم. بعد هم او را به خانه ابدیش سپردم. خیلی آشفته و پریشان بودم. از کنار مزار پسرم به سمت گلزار شهدا آمدم، رو به قبور شهدا گفتم: رفقا، اگر هنوز رفاقتی مانده، پسر من را هم تنها نگذارید، دورش را بگیرید، آخه پسرم خیلی بابایی بود! چند شب گذشت. خواب پسرم را دیدم. دست می کشیدم روی سر و بدنش، غمی نداشت. گفتم: سلام بابایی، چطوری؟ گفت: بابایی، دیشب آقا منصور آمد پیشم! - کدام منصور بابا؟ - نمی دونم گفت رفیق بابا هستم! از خواب پریدم. همان نیمه شب به سمت گلزار شهدا و رفتم کنار قبر حاج منصور. گفتم: خیلی مردی، ممنون. ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
💠 ﻧﺎﻳﺐ اﻟﺰﻳﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻼﻳﻨﺪ ... 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb