🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
2⃣ روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
✍ کمک به نیازمندان حتی با قرض کردن
✅حضرت امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش نقل کرده که:
✔️ امیرالمؤمنین فرمودند:
من ضامنم که هر کس روز - عید غدیر قرض بگیرد و به برادران دینی کمک نماید 🤝اگر زنده بماند، خدا قرضش را ادا کند و اگر بمیرد از دوشش بردارد.
👈(یعنی خدا کاری کند که بدهی او پرداخت شود).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیره_شهدا
🔹کاظم از قهرمانان جودو کشور بود و چندین مدال کشوری داشت. اما تمام و کمال خودش را وقف بسیجی ها و بچه های مسجد کرده بود.
🔹در درمانگاه متروکه پایگاه هوایی در فلکه خاتون، سالنی بود که بچه ها برای آموزش جودو آنجا جمع می شدند. من به کاراته علاقه داشتم و کلاس کاراته می رفتم. چند باری برای تماشا به سالن کاظم رفتم.
قبل از شروع تمرین دسته جمعی سوره ای از قران می خواندند، تمرین ها که زیر نظر کاظم تمام می شد، چراغ ها را خاموش می کردند همه رو به قبله ایستاده و دعای فرج می خواندند و به امام زمان متوسل می شدند.
🔹بعد از تمام شدن، کارتن کوچکی در بین کسانی که برای تمرین آمده بودند می چرخید و هر کس دوست داشت مبلغی را برای مخارج باشگاه کمک می کرد، چون کاظم هیچ دستمزدی برای آموزشی که می داد نمی گرفت.
🔹یکبار او را به کلاس کاراته دعوت کردم.تا کاراته هم یاد بگیرد. قبل از شروع کلاس به استاد جریان آمدن کاظم را گفتم. وقتی کاظم با لباس و کمربند سفید وارد شد، استاد همه را به صف کرد و به سبک کاراته کار ها، همه جلو کاظم خم شدند و کلمه اُوس را گفتند. اخم کاظم توی هم رفت. 😔انقدر افتاده بود که دوست نداشت کسی به او تعظیم کند، حتی در ورزش...
به گوشه ای رفت و خودش به تنهایی تمرین کرد، دیگر هم پا در کلاس کاراته نگذاشت.
🔹شاگردان زیادی از باشگاه کاظم به شهادت رسیدند یا به درجه جانبازی نائل شدند.
#ﺷﻬﻴﺪﻛﺎﻇﻢ_ﻓﺮاﺭﻭﻳﻲ
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نشردهید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_بیست_و_هشتم*
🎤 به روایت محسن زیارت
......از زیارت مشهد که برگشتیم کار شناسایی را در همان منطقه بیات شروع کردیم. گروههای مختلف داشتیم از جمله یک شب بنا شد ناصر امانی و ناصر خدری و غلام ذاکر عباسعلی ، همراه با حمید ترکی نژاد بروند.
من و هاشم هم تیم را برداشتیم و از مسیر دیگری رفتیم. ما پای سیم خاردارهای دشمن بودیم که صدای یک انفجار شنیدیم. این خیلی ما را نگران کرد . به دلم افتاده بود که ممکن است برای آن تیم اتفاقی افتاده باشد . از قبل هم قرار را گذاشته بودیم روی یک سه راهی .
یک نشانی بود که باید هر تیمی زودتر میرسید نشانی را جابجا میکرد تا دیدیم بعد متوجه برگشت آن یکی بشود .
زمانی که برگشتیم نشانی دست نخورده بود و این نگرانی ما را بیشتر کرد. رسیدیم به مقر آنجا هم که نبودند . رضا ذاکر عباسعلی برادر غلام آنجا بود. خیلی دلش شور میزد. هاشم هم سمج شده بود که نه خیلی اینها خوردند به روز و یک جایی ماندند تا شب بعد برگردند .
شب بعد من و هاشم و رضا رفتیم توی مسیر منتظرشان ماندیم. هیچ خبری نشد. دیگر برای شخص من مسجل بود که زده اند به میدان مین و شهید و یا مجروح و بعد اسیر شده اند.
رضا هم که با ما بود اصلاً دل حرف زدن نداشت فقط مثل مار زخمی به خودش می پیچید. مجبور شدیم برگردیم بنا شد شب بعد برویم دنبالشان که اتفاقا همان روز از لشکر دستور رسید که سریع جمع کنید و بیایید اهواز. هاشم با رضا و یکی دوتای دیگر ماندند تا تکلیف آن ۴ نفر را روشن کنند.رفته بودند و خورده بودند به کمین های دشمن و معلوم شده بود که اتفاقی برای تیم افتاده است.
هر چه بعد از آن چهار نفر هیچ خبری نشد هاشم خیلی برایشان ناراحت بود . بچههایی بودند که واقعاً از جان مایه میگذاشتند. هیچ وقت فراموش نمیکنم که یکی مثل حمید ترکی نژاد چه دل و جربزه ای داشت. چند شب قبل از مفقود شدن از او به تنهایی از جناح چپ رفت و من و هاشم از راست. یک وقت نزدیک خط دشمن من و هاشم ایستاده بودیم ، دیدیم یکی دارد به طرف ما میآید. فکر کردیم باید عراقی باشد که یکدفعه هاشم گفت :اینکه ترکی نژاد چرا از اینجا سر درآورد؟!
گفتم نه بابا این عراقیه!
هاشم گفت: نمیبینی چطور خم میشه راه میره؟!
و آرام صدا زد ترکی نژاد؟!
دیدیم جا خورد و بعد آمد طرف ماند این یکی از خصوصیات هاشم بود که حتی توی دل تاریکی افراد را از حرکات و راه رفتن شان می شناخت.
آنجا من به ترکی نژاد گفتم: تو چطور اعتماد کردی که با یک صدا زدنی بیای طرف ما؟!
گفت :راستش کمی هم ترسیدم ولی گفتم این اگه عراقی بود که اسم منو نمی دونست.
هاشم از دلیل این که چرا از این محور سر درآورده پرسید و معلوم شد و همراه را اشتباهی آمده. کاش مسیر را به او نشان داد و از ما جدا شد و رفت.
یک چنین صمیمیت هایی بین بچه ها بود با یک مرتبه ۴ نفر از بهترین ها یک شبه مفقود شدند.
بعد از جنگ ما رفتیم در همان مسیر دنبال جنازهها گشتیم فقط قسمت هایی از بدن ناصر را پیدا کردیم. مثلاً استخوان ران شهید جا افتاده بود فک و دندان هایش را جای دیگر و بخش عمدهای از اسکلت اش را هم توی یک شیار دیدیم.
اصل نفر دیگر خبری نشد تا اینکه بعدها عراق جسدشان را تحویل داد. معلوم شد که با همان مین والمر شهید شده بودند. البته به احتمال زیاد آن سه نفر مجروح و در حالت زخمی اسیر عراقی ها شده بعد شهید شده بودند.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷آقای اسلام نسب، در محله آستانه، دو سه خانه پائین تر از ما، در یک خانه کاه گلی مشترک در یک اتاق با زن و بچه اش زندگی می کرد. زمستان سال 54 بود که کم کم بچه های محل را به عنوان کلاس قرآن به همان اتاق کوچک خانه شان دعوت می کرد. هر کس که جلسه بعد یک نوجوان را با خودش همراه می کرد جایزه ای ویژه پیش محمد داشت.محمد واقعاً برای بچه ها وقت می گذاشت، روز شنبه کوهنوردی، یک شنبه دارالرحمه، دوشنبه زیارت آستانه و... تا جمعه که کلاس در اتاق خودش بود. در این کلاس ها محمد همه جوره اعتقادات ما را می ساخت و پرورش می داد. به مرور، در کنار روخوانی قرآن، پای بحث های اعتقادی
هم به کلاس های محمد باز می شد.
هر هفته بخشی از در آمد خیاطی اش را به من می داد و می گفت این را بذار برای خرج کلاس
جمعه ها... بچه هایی که از پای جلسه محمد شدند سربازان انقلاب
راوی سردار مجتبی مینائی فرد
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خاطرات_شهید
همیشه از پوشیدن لباس نو ابا داشت...
اگر کفش نو میخرید اول آن را خاکی میکرد بعد آن را میپوشید.
برای کارهای خانه خدمتکار داشتم که همهی کارها را انجام میداد ولی امین اجازه نمیداد خودش همهی کارهای مربوط به خودش را انجام میداد.....
✍راوی: مادر شهید
#شهید_امین_رحمتی_کامل
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهادت
شھادت دَرد دآرد
درد ڪشتن لذت...🍃
دردگذشتن ازدلبستگےها
قبل از اینڪه با دشمن بجنگے
باید با نفست بجنگے||
°•شهآدت را به اَهلِ درد میدهند•°🕊
#شهادت_آرزومه
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🌸🥀🌸🥀🌸
🍃غریبانه رفتید و من !
ملتمسانه میگویم:
مدد کنید تا طی کنم این راه ِ ناهموار را ...
#شهادت روزیمون ان شاءالله🕊
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
فقط 1⃣ روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
✍امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
✅ كسى كه در روز عيد غدير هر ساعتى كه خواست، دو ركعت نماز بخواند و بهتر اينست كه نزديك ظهر باشد
🕚 كه آن ساعتى است كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در آن ساعت در غدير خم به امامت منصوب شد، (هر كه چنين كند)
👈همانند كسى است كه در آن روز حضور پيدا كرده است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#وصیت_تکان_دهنده_شهید*
خیلی از شهدا وصیت کردند و به وصیتشان عمل نشد .😔
اگر قرار باشد من هم وصیت کنم و کسی عمل نکند پس چرا وصیت کنم ؟؟؟؟
بروید به وصیت شهدا عمل کنید .
#شهید سید عبدالرسول سجادیان*
#سالروزشهادت
#شهدای_فارس
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_بیست_و_نهم*
🎤 به روایت مجتبی مینایی فرد
نهایت غیرت هاشم را در همان ماجرای مفقود شدن ۴ نفر از بهترین های واحد اطلاعات دیدم . حالا من که مسئول واحد بودم باید می سوختم و زجر می کشیدم . اما سوختن هاشم یک چیز دیگری بود . سرش را به دیوار سنگر می کوبید و داد و فریاد می کرد که خدایا چرا من تنهایی نرفتم تا این بچه های نازنین از دست رفتند ...
عجیب دلسوزی می کرد کار به جایی رسید که ما هاشم را دلداری میدادیم ولی مگر کوتاه می آمد؟!
چندشب همه کارها را گذاشته بود کنار و فقط دنبال آن ۴ نفر می گشت. سخت تر از همه عبور از رودخانه سرد سومار بود که بعد بچهها به من گفتند که ها شما را کوله میکرد که خیس نشویم. ولی خودش خیس شدن و سرمای استخوان شکن آن منطقه را تحمل میکرد . آخر سر هم که کارش به نتیجهای نرسید و این حسرت تا آخر به دلش ماند.
شاید به جرئت بشود اعتراف کرد که این ماجرا تنها گرهی بود که هاشم با همه تلاشی که کرد باز نشد. این موضوع خیلی اذیتش کرد ما از روحیاتش خبر داشتیم اما تا این حد باورش نمی کردیم.
🎤 به روایت محمدعلی شیخی
به دوستان و نزدیکان پشت جبهه اش نمی گفت که توی جبهه در کار شناسایی کار میکند . حتی به پدر و مادر هم چیزی نمی گفت.
مرخصی که میآمد طوری وانمود می کرد که همه فکر میکردن توی جبهه کارش بخور و بخواب است. یکی دو بار هم به پدر و مادرمان گفته بود که آنجا فقط برای رزمندهها چای دم میکند.
پایش که به خانه می رسید پدر به حساب خودش اورا می برد توی باغ تا ازش کار بکشد که تنبل بار نیاید.
این ها را پدر همیشه نقل می کند . هاشم هم علاقه زیادی به کار در باغ داشت . همان قدر که در بحث جبهه و شناسایی کار میکرد توی باغ هم کم نمی گذاشت .
🎤به روایت مجتبی مینایی فرد
در منطقه زبیدات همه بچهها را جمع کرده بود یک جایی و مسابقه پرش گذاشته بود. من رفتم نگاه کردم موی بدنم سیخ می شد. از یک ارتفاع ۵ یا ۶ متری می پرید پایین و مشکلی هم پیدا نمی کرد!!!
میگفت : حاج مجتبی تو هم بیا بپر دیگه !! تو چه مسئول اطلاعاتی هستی؟!!
چیزی نمانده بود که مرا با آن وزن سنگین توی دردسر بیاندازد . هر کاری کرد قبول نکردم.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷کنار خیابان پارک کرد. پیاده شد و گفت: همین جا باشید تا من بیام.نگاهی به انتهای خیابان کردم. ماشین های ارتشی در خیابان مستقر بودند و خیابان پر بود از مأموران ارتشی، احتمالاً آن شب حکومت نظامی بود. سریع رفت پشت ماشین، به سرعت کلید انداخت و در را باز کرد. صدای بهم خوردن شیشه نوشابه می آمد. درب ماشین را بست و با همان سرعت و عجله به سمت دروازه کازرون برگشت. با چشم دنبالش کردم. با سرعت تا پشت یک ماشین ریو ارتشی دوید. نوری در دستش شعله ور شد و بعد هم نور درخشید و به پشت ماشین کشیده شد. در یک لحظه
ماشین ریو ارتشی کوره آتش شد و آتش از پشت آن زبانه کشید. تا سرباز ها و ارتشی هایی که
اطراف بودند به ماشین برسند، محمد در سایه ها گم شد. چند دقیقه بعد دیدم پرید توی
ماشین و بلافاصله دور زد و گفت: حالا بریم خونه!
راوی همسر شهید
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹
ﭘﺎﻫﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸــﻜﻞ ﺩاﺷﺖ.....
ﺷﺐ ﻋﻤﻠــﻴﺎﺕ چشــم هاش از گریه سرخ شده بود.😭😔
گفتم چے شــده سیـــد؟
گـفت: حتمــا" تو هـــم فــکر مے کنے, با این پاے لـنگم نمے تونــم بــیام تو عمــلیات...😞
اما مــن با همیـــن پــا,توے تمـــام آمـــوزش ها, پا به پاے بچه هـــا اومــــدم که بگـــم با یه پای علیـــل هم می شہ از کشـــور دفـــاع کرد و ﻣﻂﻤﺌنــم اگـــر شهـــید شــــدم, جدم #امـــام_حســین (ع) به خاطـــر این پــا ردم نمیکــنہ!
ﺑﺎﻻﺧــــﺮﻩ فرمانــده را راضے کرد...✅
همـــون شب با ذکـــر #یاحســین ع شـــهید شـــد!🌷
#شـــهید_سیـــد_ایاز_خردمنـــدان*
#شهــداے_فارس*
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋*
#علی_ولی_الله🍃💚
🌿ورد لب و ذڪر شبِ عشاق علیسٺ
🌺تاصبح قیامٺ ولےالله علیسٺ
🌺من یاعلےو یاعلے گویم همہ عمر
🌿آنڪس ڪه مرا باب نجاٺ اسٺ، علیسٺ
#عید_غدیر✨🌺
#بر_شیعیان_جهان💕💖
#مبارڪ_باد🌺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🎊🌷🎊🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 #گـــــزارش
💐🌺💐مــژده🌺💐🌺
به لطــف #حضــرت_زهـــرا(س) و #امیرالمومنین ع😭 و نظـــر #شهدا ، با توجہ به مــبالغ جمع اورے شده توســط خادمین و محبین و دوستداران شهدا ، و همچنین همت یکی از خیّـــرین در پرداخت بقیه مبلغ ، امروز مبلغ بدهے آقای (ح.خ) زندانے کشاورز ، پرداخت شــد.....
زبانمان کم است از تشکر الهی و همت شما عزیزان ....
واقعا نمیدانیم چگونه امشب شادی خود را اعلام کنیم ...واقعا شکر خدا ....😭
انشــاءالله در ایام #عیدولایت عید غدیر ایشان در کنار خانواده خود شاد باشند...
☘🎊
خداوند از بانــیان خیــر قبول کند و سبب ظهور منجے موعود را فراهم سازد
.☘🔻☘🔻☘
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#علے_ولے_الله❤️💚
🌱ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﭘﺎے ﮔﻠﻬـﺎ ﻫﻤﭽــﻮ ﺧﺎﺭﻡ
ﺍﮔﺮ سـرمایہ ﺍے ﺑﺮ ڪﻒ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺧﻮﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭے ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻭ ﺍﺭﺍﺩٺ
امیرالمُؤمِنیـنْ ﺭﺍ ﺩﻭﺳٺـ ﺩﺍﺭﻡ✨💚
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#شهــیدغدیرے استان فارس🌹
#نـام : علے
#تخصص: استــاد نهج البلاغه
#تولــد: عیـــدغدیر
#ازدواج: عیــدغدیر
#شهادت: عیــدغدیر
🌷🌸🌷🌸
مراسم #عروسی مان را ظهر☀️ گرفتیم که به چشم نیاید و #حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود👌. آمـدیم توےاتاق ڪہ #ناهـار بخوریـم؛ در را بسـت و پشـت آن ایسـتاد، رو به من کـرد و گفـت:😊 مے دونی که تو این لحظه دعـاے ما #مستـجابه؟
گفتم: آره ولے الان بیا ناهـار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز #عروسےروزه گرفتے؟؟
گفـت روزه ی نذره؟😳
گفتم: چه نذرے؟
گفت: اینکه همـون طـور که خدا منو تو عید #غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه 😍حالا من دعا می کنم تو آمین بگو.
دستم را به #دعا بلند کردم.
گفت:خـدایا همـون طورڪہ منو درعـید غدیر متـولد کردےو در عیدغـدیر مزدوج کردے، در عیـدغدیـر هم به #شهـادت برسان...
غدیرهرسال ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در #سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم.😔
#شهید_حاجعلے_کسایے🌷
#شهداےفارس
☘☘☘
#ﻣﺤﻞ_ﺩﻓﻦ:ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_سی_ام*
🎤 به روایت محمدعلی شیخی
تا جایی که یاد دارم همیشه سرزنده و پرتحرک بود . توی کوچه و خانه شیطنت زیاد می کرد. یک روز پدرم از کوره در رفت و افتاد دنبالش من دیدم از دیوار باغ بالا رفت پدرم هم دید و رفت سراغش فکر میکرد حالا دیگر هاشم نمیتواند از آن طرف بپرد و میافتد توی چنگش . اما زمانی که هاشم پرید پدرم دو دستی زد توی سر خودش .
می دانست که آن طرف دیوار با آن ارتفاع چه وضعیتی هست. با پدر دویدیم که به حساب خود نیمه جانش را نجات بدهیم . اما دیدیم که هاشم با فاصله زیادی داشت دور می شد.
پدر اول خندید و بعد دوباره عصبانی شد من هم خنده ام گرفته بود .
از همان کودکی آمادگی جسمی عجیبی داشت .وقت و بی وقت بازی میکرد . هر وقت چشمت به این بچه میافتاد سرگرم بود. من چندین بار با چشم خودم دیدم که از بالای دو طبقه های نوساز روی تل ماسه می پرید. بعد هم که رفت دور جبهه و جنگ باز هم همین روحیات را داشت.
🎤 به روایت جلیل عابدینی
برای بحث عملیات بدهم من باهاشم و محمد دریساوی و رضا راحمی حقیقی با هم از کنار دجله نفوذ کردیم و رفتیم توی منطقه دشمن.
همان روز هم عملیات با شدت ادامه داشت و ما شهادت شهید مهدی باکری را با چشم خود دیدیم. همانجا بود که خواستیم برگردیم اما هاشم مانع شد. گفت که باید برویم جلوتر ببینیم چه خبر است.
فقط محمد دریساوی را گذاشت برگردد . ما اصرار کردیم که همه دارن عقبنشینی میکنند ما چرا باید برویم طرف دشمن؟! زیر بار نرفت .
خمپاره ۶۰ مثل تگرگ می بارید. دست آخر هم یکی از همان خمپاره ها کار دست مان داد. چنان نزدیک کرد که سه تایی از زمین بلند شدیم . من از کمر و گردن خورده بودم هاشم جفت زانوهایش از کار افتاده بود و رضاا راحمی هم از دو پا خراب بود . فقط خدا میداند چه زجری کشیدم تا خود را به قایق رساندیم.
هنوز به اورژانس جزیره نرسیده بودیم که هواپیماها بمباران کردند و قایق کناری ما متلاشی شد. به چشم خود غرق شدن برادری بهنام محسنی را دیدم او را از قبل می شناختم بچه محله امام بود یک آدم زال و لوری بود .او هم الان امام جمعه یکی از شهرهای کرمان است.پریدم توی آب و موهای سرش را چنگ زدم و کشیدمش طرف قایقی که هاشم و رضا بودند.
توی اورژانس اسکله بود که دیگر نفهمیدم چه شد. زمانی که به هوش آمدم فرودگاه اهواز بودیم.
من و رضا را فرستادن یکی از بیمارستان های مشهد و هاشم را فرستاده بودند یزد . حالا بگذریم که بعد توی لشکر همه فکر کرده بودند که ما شهید شدهاند و برایمان مراسمی هم گرفته بودند.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و گرامیداشت #سالگرد تولد و شهادت شهید غدیری استان فارس #شهید علی کسایی
🌹🌹🌹
و اختتامیه طرح شهید حاج منصور خادم صادق و اهدای جوایز مسابقه کتابخوانی آرزوی فرمانده
🔹🎊 🔹🎊🔹
💢 #بامداحی *کربلایی محمد شریف زاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷عید غدیر سال 1357 بود. دیدم محمد از اتاقش بیرون آمد و آماده شد تا با همسرش و پسرش بیرون برود. گفت: دارم میرم مسجد حبیب جشن!
یکی دو ساعت بعد همسر محمد با ابوذر برگشتند، هر دو خاکی با چشمانی قرمز و اشک بار و سرفه زیاد، می گفت مزدوران رژیم مردمی که برای جشن آمده بودند را به خاک و خون کشیدن... از محمد خبری نبود. هرچه گشتیم کمتر پیدا کردیم. شب ساعت یک بود که بالاخره صدای ماشین پیکانش در کوچه آمد. محمد بود با سر و رویی عرق کرده و خون آلود. گفت خواهر ای ماشین من را بشورید. ماشینش پر از خون دلمه شده و چادرهای خونی بود. می گفت مجروحین را توی ماشین می گذاشتم و این چادر ها را روی سرشان می کشیدم.
و به خانه ای امن می بردم تا مداوا شوند.... شستن این پیکان خونی، پس از هر تظاهرات یا
درگیری مأموران با مردم، ادامه داشت.
راوی خواهر شهید
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🚨نتایج مسابقه کتابخوانی آرزوی فرمانده🚨
با توجه به برگزاری دوماهه مسابقه کتابخوانی کتاب آرزوی فرمانده مربوط به زندگینامه شهید حاج منصور خادم صادق و استقبال گسترده امت حزب الله طی قرعه کشی انجام شده توسط خانواده های معظم شهدا، اسامی زیر انتخاب گردید
۱.خواهر مریم محمودی
از شیراز
۲.خواهر لیلا نصیری آقجه قشلاق سفلی... از تهران
۳.خواهر مائده یوسفی یوسف آباد از کرج
۴.برادر پوریا شایق از کرج
۵.برادر سجاد فرح بخش از ارومیه
۶.خواهر زینب مروتی اردکانی از شیراز
۷.خواهر زهرا آقاخانلو از کرج
۸.خواهر ناهیده عقیلی از تهران
۹.خواهر هستی میری از شیراز
۱۰.خواهر فاطمه جعفری از زابل
۱۱.برادر سجاد محمد خانی از قم
۱۲.خواهر نرگس تکتاش از یزد
🔹🔹🔹🔹🔹
جوایز عزیزانی مقیم شیراز شامل یک کارت هدیه ۱۰۰ هزارتومانی به همراه یک سری کتاب خاطرات مادری مربوط به کتابهای شهدای شیراز امروز در گلزار شهدای شیراز اهدا شد
جوایز بقیه عزیزان در دیگر شهرهای کشور نیز طی هماهنگی با ایشان در روزهای آتی اهدا خواهد شد
🎊🌱🎊🌱
خداوند روح مطهر شهید والامقام حاج منصور خادم صادق را از این عمل ما خشنود دارد و هدیه ما را از طرف این شهید به ما در روز عید غدیر ،تعجیل در امر ظهور قرار دهد
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
>•🌸•<
زیر لواے علے صف کشیده ایم . .
چشم انتظار مهدے آل محمدیم♥️:))
•
اللهم صل علی محمد وآل محمد. عجل فرجهم🌺🌸
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌷حاج علی کسایی نهج البلاغه درس می داد. خیلی از مطالب کلاس سنگین بود مخصوصا درک معارف قرآن و نهج البلاغه و جذب هدایت الهی که معلوم بود اکثریت کلاس متوجه نشدند. ناگهان شهید کسایی از کلاس بیرون رفت و با یک تنگ و لیوان آب برگشت. لیوان را که تمیز بود به همه نشان داد. مقداری هم با آن آب خورد. بعد دستش را با روغن ماشین کثیف کرد و به بیرون لیوان کشید و مقداری آب تمیز در لیوان ریخت و به بچهها پیشنهاد کرد بخورند. تقریبأ هیچ کس حاضر نشد با رقبت بخورد.
شهید کسایی گفت: معارف الهی چشمه های زلال هدایت هستند که باید ظرف دل راب برایش از زنگارهای دنیایی پاک کنید و در این صورت است که اگر هم لازم شد جرعه ای از آن را به کسی بدهید طرف مقابل رغبت توجه و نوشیدن بهم بزند.
لذا شما هم سعی کنید در ابتدا دل های خود را پاک و بی غل و غش کنیدو از زخارف دنیائی دوری کنید تا هم انوارالهی را درک کنید و هم سخنانتان نفوذ داشته باشند چرا که سخنی کز دل برآید لاجرم بردل نشیند.
#شهید حاج علی کسائی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
اﺳﺎﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ 👇🌺👇🌺
۱-امیر علی طهرانی ۶/۵ ساله از آران وبیدگل
۲-هستی مصلحیان ۲/۵ ساله از شیراز
۳-نگار رویین تن ۷ساله از شیراز
۴-محدثه حیدری ۷ ساله از شیراز
۵-نازنین فاطمه قراباغی ۷ ساله از شهرستان فامنین همدان
۶-آیسودا کیان پور محمود آبادی ۷ساله از شیراز
🌺🌸🌺🌸
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻃﺒﻖ ﻭﻋﺪﻩ اﻱ ﻛﻪ ﺩاﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﮔﻞ ﭘﺴﺮا و ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﺩﺧﺘﺮاﻱ ﻋﺰﻳﺰﻣﻮﻥ ﻳﻚ ﻫﺪﻳﻪ 50 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ اﻫﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ
👏👏👏
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ اﺯ ﻃﺮﻑ ﺷﻬﺪا و ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺑﺮاﻱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻤﻨﺎﺳﺒﺖ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﺑﺨﺮﻧﺪ 😊😍
✅😊✅😊
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75