eitaa logo
گم‌گشته
83 دنبال‌کننده
16 عکس
4 ویدیو
10 فایل
يا الهی...! لَأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ! همانند "عزیز گم‌کرده‌ها" به آستانت گریه می‌کنم! 🌐 شبکه‌های اجتماعی گم‌گشته: https://zil.ink/gomgashte59 📬 ارتباط: @gomgashte_59 📪 پیام ناشناس: https://daigo.ir/secret/6823640857
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📝 هیاهوی نگاه...! 🏷 به مناسبت شهادت سید حسن نصرالله ✍ مهدی رسولی | گم‌گشته 🔹 چه هیاهویی به‌پاست! عده‌ای فریاد «إذٰا غٰابَ سَیَّدٌ، قٰامَ سَیَّدٌ • هرگاه بزرگی رفت، بزرگی دیگر آمد» سر داده و عده‌ای نیز غم «إِذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ اَلْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ لاَ يَسُدُّهَا شَيْءٌ•هنگامی که مؤمنِ فقیهی بميرد رخنه‌اى در اسلام به‌وجود آيد كه قابل ترميم نيست» را در دل می‌پرورانند! 🔹 حال چه کنیم؟! مطمئن باشیم که این عَلَم بر زمین نمی‌ماند‌ و رهبری دیگر نصیب امت می‌شود و مسیر پیروزی را ادامه می‌دهد؟ و یا اینکه از عواقب پَر کشیدن یکی از رهبران مقاومت بترسیم و نالان و ترسان باشیم؟ 🔹 پاسخش چیست؟ نه این و نه آن! و هم این و هم آن! 🔹 حتما قصۀ پر غصۀ پیامبری را شنیده‌اید که وقتی به لب و دندان او سنگ خورد و فریاد «محمد (ص) کشته شد!» در کِشاکِش جنگ اُحد در زبان‌ها افتاد، عده‌ای ایمان خود را در همانجا دفن کرده و حتی به سوی امان گرفتن از دشمنان شتافتند! در این گرد و غبار بود که ندای خداوند سر داده شد: «...أَفَإِيْن مَّاتَ أَو قُتِلَ ٱنقَلَبتُم عَلَىٰٓ أَعقَٰبِكُم...•...اگر او (پیامبر) بميرد يا شهيد شود، آيا به عقب برگشته و از اسلام دست مى‌كشيد؟!...» آل‌عمران/۱۴۴ 🔹 حال ای امتی که دیگر دستان پُر صلابت نصرالله را در میانۀ جنگ نمی‌بینید، همان ندای الهی اکنون در میان شما و خصوصا امت لبنان سر داده شده! اگر پاسخ شما «کلّا: هرگز» است، به‌هیچ وجه نترسید که خداوند بهتر از «نصر الله» را بر شما رهبر می‌کند تا پیروزی همیشگی شما را ادامه دهد؛ هرچند که کسی نصرالله نمی‌شود و نبود او ضربه‌ای بر پیکر مقاومت می‌زند، اما راه‌های رسیدن به خدا بسیار است و اگر استوار باشید، راه دیگری و راهبر دیگری بهتر از گذشته نصیبتان خواهد شد که رنگی دیگر دارد! اما اگر پاسخِ تردید و نااستواری به این ندای الهی دادید، بترسید و «مَا نَنسَخ مِن ءَايَةٍ أَو نُنسِهَا نَأتِ بِخَير مِّنهَآ أَو مِثلِهَا•هر آیه‌ای که از میان برداریم یا از یاد ببریم، بهترش یا مثلش را می‌آوریم... بقرة/۱۰۶» را زمزمه نکنید و خود را دلخوش به وعدۀ «يَنصُركُم» نگردانید؛ چراکه «إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ» است که «يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدَامَكُم... محمد/۷» را می‌آورد! 🔹 پس ترسانِ از خود و امیدوار به لطف خدا باشید و هیچ یک از ایندو را بدون دیگری در دل خود جای ندهید که رنج‌هایی در راه و بلاها در پیش است که استواری و امید را توأمان می‌خواهد و نبایست به اطمینان بدون استواری اکتفا کرد. ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59
🔰 📝 مــادری! مــــــادر...! 📌 ماجرای مادریِ حضرت‌معصومه(س) برای من ✍ مهدی رسولی | گم‌گشته یادش بخیر! طلبه‌ای بودم و اسم «قم» مرا می‌ترساند! با غربتش چه کنم؟ با دلتنگی‌های همسرم چه کنم؟ بی‌پولی را کجای دلم بگذارم؟ کاسۀ جهلم را از کجای این دریای مَوّاج و طوفانی پُر کنم؟ کجا باشم؟ چگونه باشم؟ با چه کسی باشم؟ و چه بسیار بودند این چه و چه و چه ها...! چقدر تصمیم، سخت بود! دوست داشتم مثل بچگی‌هایم بنشینم و خیالم راحت باشد که کارهای بزرگ بزرگ را بزرگترها برایم انجام می‌دهند! اکنون که مردی شده‌ام و بنیان جمعی کوچک و دونفره را در دست دارم، چه کنم؟ تهران، ناصر خسرو، مدرسه مروی... - حاج‌آقا! چه کنم؟ برم؟ + اعتماد و آرامش داری نسبت به او؟ فهمیدم...! یک جمله بود، ولی یک دنیا حرف! زبانم بسته شد! نکته‌ای بود در اوج وضوح، ولی چقدر تازه! انگار اولین بار بود که می‌شنیدم! راست گفتند که حرف زیاد است و تکراری، نَفَس می‌خواد! چه لذتی! گویی با دستان نَهیف و پُر چروکش که عمریست در دستان این خاندان مهر است، دستان لرزان و متحیرم را در دستان مادرانۀ بانوی شهر علم گذاشت! بانو! خودم می‌دانم و خودتان که بینمان چه‌ها که نگذشته...! چه خوشی‌ها که لذتش را با بوسه بر ضریحتان، با شما تقسیم کردم! چه مشکلاتی که داغ دل و رنجش را با پنجه بر شبکه‌های ضریحتان گذراندم! چه تردیدها که با تماشای طلوع خورشید در حیاط حرمتان، از دلم کوچ کردند! چه که با سر گذاشتن بر دامان پُر مهر شما، جایش را به سَرْبه‌راهی دادند! در آغوش شما جای گرفتم و هر روز هم گرمای این آغوش مادرانه را با عمق جانم می‌فهمم! اشتباه کردم! هنوز هم کودکم و بزرگتر دارم؛ اصلا نمی‌خواهم بزرگ شوم! می‌خواهم در این عالم خاکی، همیشه کودکی باشم دست در دست شما؛ گاه بازیگوش و سَربه‌هوا، و گاه مُؤدّب و سَربه‌زیر! کودکم دیگر، مادری کن...! ای کاش می‌توانستم بِنِگارَمَش، بُغْضی که با یاد این مادرانه‌ها گلویم را در آغوش می‌گیرد...! یادم نمی‌رود چقدر با عشق کودکانه‌ای که در قلب داشتم، این شعر را در حریم شما و در نجوای با خالقم سرودم؛ می‌دانم که به وزن و قافیه و تناسبش نظر نکردی و «ای جانم» گفتی! مــادری! مــــــادر...! مــن گـــدای کـــاهِـــل کـــوی تُــــواَم لیـک بـا تکیـه بـه مِـهـرت راجــی‌اَم مــن جــریٖء و عـاصـیٖ و پَـرده‌دَرَم لیـک بـا لطـف تـو در این دَرگــَه‌َم لطف و مِهرَت بود، دُخت هَلْ أتیٰ ثـانـٖـــــــیِ فـــاطـــمـه و اُخـــت رضــــا گـَـــر نــبــودم در حـــریـــم مــــــادرم مـی‌‌شـکـسـت از رَه پـــــرواز، پَـــــرَم گرچه نامم هست ز راه می‌شوم با دست پُر مِـــهرش به راه 📜•تحفه‌ای پسرانه برای مادر• ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59
🔰 | [۱] 📝 آیینۀ دلتنگی...! [قسمت ۱] 📌 شرح ساده و روان دعای ندبه ✍ مهدی رسولی | گم‌گشته ﷽ | روز جمعه؛ ساعت ۷:۴۵ صبح؛ مسجد مقدس جمکران؛ مراسم دعای ندبه؛ می‌نویسم برای اقامۀ دلتنگی...! 🔹 مگر امری مهم‌تر از ارتباط با امامِ هر زمان برای کسی در تمام دوران‌ها هست؟ مگر مهم‌تر از حرف و رفتار و حال امامِ هر زمان هست؟ مگر فکری بالاتر از در فکر امامِ هر زمان بودن هست؟ وقتی تمام عالم حتی اشیاء و حیوانات هم هر لحظه متوجه به امامِ هر زمان‌ هستند، مگر می‌شود گفت که اینگونه نیست؟ 🔸 خُب چه کنیم؟ انسانیم و نسیان و فراموشی بر پیشانی ما هک شده است؛ مگر روزمرّه و مشکلات گوناگون زندگی می‌گذارد به حال غربت پدر و رفیق و شفیق زندگانی‌مان توجه کنیم؟ نمی‌دانم! شاید من سخت‌گیرم! شاید من زیادی شلوغش می‌کنم! عیبی ندارد؛ اصلا برویم سراغ چیزی که دلتنگی و توجّهمان به غریبِ زمان را وزن کردن و به ما نشان دهد! 🔹 چه چیزی؟ به نظر من به سراغ فراق‌نامۀ امام معصومی برویم! به سراغ دل امام معصومی برویم که در فراق مهدی موعود، نالۀ دلتنگی سر داده است! به سراغ ندبۀ امام معصومی برای غریبِ آخرالزمان برویم! به سراغ «دعای ندبه» برویم! دعای ندبه، بسان آیینه‌ای است که با غم معصومی در فراق معصومی دیگر ساخته شده و مدعیان محبتِ و انتظار بقیة‌الله، می‌توانند خود را در مقابل این آیینۀ شفاف قرار داده و میزان دلتنگی‌شان را در آن مشاهده کنند! 🔸 پس ما که انتظار مهدیِ پشت ابرها را فریاد زده و شکایت از فراق او می‌کنیم، بیایید دعای ندبه را بخوانیم و ببینیم که آیا فراز به فراز، همراه با امام معصوم می‌سوزیم و این عبارات را در قلب و فکر خود می‌یابیم؟ ببینیم وقتی این عبارات را خطاب به مهدیِ غریب به زبان می‌آوریم، حقیقتاً زبان قلب‌هایمان هم این عبارات را زمزمه می‌کنند؟ 🔹دعای ندبه، عجب آیینۀ شفافیست برای مشاهدۀ شلختگی‌های قلب یک منتظِر! بیایید تلاش کنیم تا قلب شلختۀ خود در محبت مهدیِ غریب را در مقابل این آیینۀ شفاف، با رنگ و لعاب دلتنگی آرایش کنیم! در صف اول و جلوتر از تمام شما عزیزان هم خود قرار دارد؛ کسی که دلِ شلخته‌اش بیشتر از همه به آرایش دلتنگی و محبت و عشق نیاز دارد...! 📎 در قسمت‌های بعدی از سلسله یادداشت‌های «آیینۀ دلتنگی»، جمعه به جمعه بعضی از عبارات ناب دعای ندبه را بیان کرده و شرح دلتنگی می‌کنیم تا هر کسی -به‌خصوص خود - در مقابل این آیینۀ شفاف، مشغول به آرایش قلب خود برای تپش فراق شود. ⭕️ ادامه دارد... ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59
🔰 📝 عشق جاری...! [۱] 📌 شرح عشق استاد من به اباعبدالله(ع) ✍ مهدی رسولی | گم‌گشته | ۲۱ آبان‌ ۱۴۰۳، دوشنبه شب، هیئت ام‌ابیهای مدرسه فقهی امیرالمومنین(ع)، صف ابتداییِ مستمعین، در کنار او...! 🔹 به او زل زده و در فکر فرو رفته‌ام! چرا از او ننویسم؟ مگر می‌توانم ننویسم؟ گویا دستانم به اختیار خودم ‌نیست؛ اصلا مگر اکنون در میانۀ هیئت، جای نوشتن است؟ اما اگر دلم می‌گوید بنویس، پس می‌نویسم؛ اصلا کجا بهتر از اینجا برای نوشتن از او؟ اتفاقا همینجا باید نوشت تا زِ دل بُرون آید و بر دل نشیند! 🔸 بگذارید از اینجا شروع کنم؛ می‌گویند از «شخص» ننویسید، از «حقیقت» بنویسید، از «مُعتقِد» ننویسید، از «اعتقاد» بنویسید! تمام اینها درست، ولی دَرِگوشی بگویم که به‌نظرم همیشه اینطور نیست! گاهی باید اخلاق و اعتقاد و آرمانی را در رفتار یک شخص دید و شنید تا اعتقاد و حقیقتی در فرودگاهِ جانِ انسان بنشیند. •یک کتابْ گفتن و نوشتن از «عدالت»، اثری به اندازۀ نقل داستان امیرالمومنین(ع) و جناب عقیل ندارد! •یک کتابْ گفتن و نوشتن از «حمایت از امام»، اثری به اندازۀ نقل واقعۀ شهادت زهرای مرضیه(س) ندارد! •یک کتابْ گفتن و نوشتن از «صبر»، اثری به اندازۀ نقل رنج‌نامۀ زینب کبری(س) ندارد! •در مقیاس پایین ‌تر، یک کتابْ گفتن و نوشتن از «توکل و نترسیدن»، اثری به اندازۀ نقل انقلاب شیرمرد خمین ندارد! •یک کتابْ گفتن و نوشتن از «شجاعت و غیرت»، اثری به اندازۀ نقل دلاوری سیدالشهدای مدافعان حرم ندارد! 🔹 پس بر من خرده نگیرید! چون می‌خواهم در مقیاسی پایین‌تر به جای گفتن و نوشتن از «عشق و غم حسین(ع)»، از یک عاشق و دلسوخته‌ای بگویم و بنویسم که سرتا پای او از اعتقاد و اخلاق و رفتارش، مُعطّر به عطر حسین(ع) است و در سرزمین وجودش، نوای حسین(ع) دائماً می‌پیچد. 🔸 استادِ سربازخانۀ بقیة‌الله است و من هم کوچکترین شاگردش! 🔹 استادی که همیشه در ابتدای شروع سال تحصیلی و در اولین جلسۀ تدریس خود، عشق حسین(ع) را در گوش طلاب خود زمزمه کرده و با همان صلابت همیشگیِ کلامش می‌گوید که: «این مقدمه، اصل تمام حرف‌ها و آموزه‌هاست و هرآنچه از علوم و مطالب گوناگون که قصد دارم در طول سال به شما بگویم، فرع و حواشی این اصل است»! 🔸 استادی که وقتی فلسفه هم می‌گوید، شهد شیرین حسین(ع) از زبانش می‌چکد! باور می‌کنید وقتی که «اصل واقعیت» را در فلسفۀ ناب علامه طباطبایی شرح می‌دهد و اینچنین می‌گوید که:«انکار آن، اثباتش را می‌رساند»، باز هم از حسین(ع) مثال می‌زند؟! اینگونه در کلاس فلسفه‌ش روضۀ حسین(ع) می‌خواند که: «مصداق أتمّ در تجلّیِ این واقعیت اصیل، وجود نازنین حسین(ع) است که دشمنانش انکار را در حق او تمام کردند، اما هرچه بیشتر انکار کردند و به فکر نابودی او بودند، بیشتر اثبات شد و در قلب‌ها ریشه دواند»! 🔹 استادی که وقتی «أصالة الوجود و إعتباریة الماهیة» می‌گوید، با آن چهرۀ حزین و مهربانش اینچنین کلاس را هیئت عشاق می‌کند که: «رفقا! هر چه از اصالت وجود گفتم، در غیر دستگاه حسین(ع) است؛ در دستگاه حسین(ع)، ماهیت جسم او چنان باید در دلتان اصالت داشته باشد که هر زخم آن، آتشی‌ زبانه‌دار به دلتان بیاندازد و یک عمر با همین ماهیتِ در خون تپیده، سِیْلی از خون در چشمانتان جاری باشد»! 🔸 استادی که عشقش در تدریس معارف کلامی، تشریح «رجعت حسینیه» است؛ باید رخ‌به‌رخش باشید تا ببینید که وقتی از رجعت حسین(ع) می‌گوید، چشمانش هم می‌خندند! 🔹 استادی که بهترین راه مصونیت و رهاییِ انسان از مشکلات روحی و معنوی و فرهنگی و اجتماعی و خصوصا مشکلات جنسیِ رایج در جامعه را ترویج عشق حسین(ع) و بکاء بر مصائب او می‌داند! 🔸 استادی که خودم از او شنیدم که گفت: «اگر اختیار با من بود، به جای مدرسه و مجموعۀ علمی، هیئتی را تأسیس می‌کردم و تمام شاگردانم را در میانۀ عشق‌بازی با حسین(ع) و بکاء بر او، عالِم دهر می‌کردم؛ چراکه بهترین مسیر رساندن علم به مقصد الهی، تهذیب حسینی‌ست»! 🔹 استادی که به تمام کادر مدرسه‌اش، با اعتقاد و قاطعیت تمام اعلام کرده است که بخش تربیتِ معنویِ طلاب را بایستی از ناحیۀ هیئت و بکاء بر حسین(ع) تامین کنند! 🔸 استادی که مسئول هیئتِ مدرسۀ خود را معاون تهذیب آنجا می‌داند! 🔹 استادی که تمام توصیه‌اش در دو کلمه خلاصه می‌شود: «درس» و «حسین(ع)»! 🔸 استادی که می‌گوید: «تنها راهی که می‌توانم نفوسِ لطیف و کشتزارگونۀ فرزندانم را در آنجا ساکن کنم تا دانۀ اخلاق و ادب را در وجود آنان بکارم، دستگاه اباعبدالله‌الحسین(ع) است»! 🔹 استادی که وقتی بحث از تنبیه فرزند می‌شود، باز هم ما را سر سفرۀ حسین(ع) مهمان می‌کند! ⭕️ ادامه دارد...👇 [۱] ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59
🔰 📝 غمش برای حسین(ع)، فرق می‌کند! [۲] 📌 شرح عشق استاد من به اباعبدالله ✍ مهدی رسولی | گم‌گشته ⭕️ ادامه... 🔹 استادی که وقتی بحث از تنبیه فرزند می‌شود، باز هم ما را سر سفرۀ حسین(ع) مهمان می‌کند! می‌گوید: «وقتی فرزندم اشتباهی کند که مجبور شوم مقداری عتابِ تربیتی با او داشته باشم، اگر ببینیم که از ناراحتی و ترس، حسین(ع) را پناه خود قرار داده و مداحی گوش می‌کند، محال است او را عتاب کنم»! می‌دانم که با خواندن چند سطر فوق، چه چیزی در ذهن شما بی‌قراری می‌کند! پاسخ آن را هم اینچنین داده است که: «اگر فرزندم همین را بیاموزد که در هنگامۀ مشکلات و ترس‌هایش باید به سمت حسین(ع) برود، همین برای تربیت او کافیست، فَمٰاذا بَعْدَ الحَقّ إلّا الضَّلال...»! بعدها هم موید آن گفتارش را دیدیم؛ وقتی که کاری را در خلال آماده‌سازی هیئت در کنار فرزند ۱۳ سالۀ او به اشتباه انجام دادیم و به او گفتیم که اگر پدرت بفهمد حتماً اخراجمان می‌کند، با چهره‌ای خندان و مصمم جوابمان داد که: «محال است پدرم در زیر خیمۀ اباعبدالله(ع)، کسی را مورد عتاب خود قرار دهد»! 🔸 استادی که در خیلی از اوقات، او را با چشمان پُف‌کرده می‌بینیم! چرا؟ چون اگر مشکل و ابتلائی داشته باشد، برای حسین(ع) گریه می‌کند! اگر بخواهد برای کسی دعا کند، اول برای حسین(ع) گریه می‌کند! اگر یکی از شاگردان یا رفقا، مشکلش را با او درد و دل کرده و قلب او را ناراحت از مشکلات عزیزانش کند، برای آرام کردن قلب لطیف و پُر عاطفه‌اش، برای حسین(ع) گریه می‌کند! حتی در مسیر رفت و آمدش هم اگر تماس یا فعالیت‌های دیگر کاری نداشته باشه، بی‌دلیل روضه می‌گذارد و برای حسین(ع)، های‌های گریه می‌کند! 🔹 استادی که با تمام مشغله‌های فراوان و اعجاب‌آورش، همه می‌دانند که جزو اولین نفرات وارد هیئت شده و از همان ابتدای قرائت قرآن، در صفِ اولِ مستعمین در روبه‌روی منبر می‌نشیند و چنان گریه‌ها و ناله‌‌ها و هروله‌های عاشقانه‌ای در میان سینه‌زنان دارد که تماشای این حالاتش را با تماشای زیباترین مناظر هستی عوض نمی‌کنم! در حالی که امثال من شاید توهم مشغله و پُرکاری داشته و از اواسط هیئت شرکت می‌کنیم و شاید هم گاهی خدایی نکرده شأن خودمان را در صفوف کناریِ مستعمین با تکیه بر پشتی‌های نرم و گریه‌های آرام می‌دانیم! 🔸 استادی که همیشه در ایام عزا، شالی سیاه را پیچیده بر گردن او می‌بینیم که تار‌ و پود آن، سوز دلش در غم حسین(ع) را لحظه‌به‌لحظه دیده و در این راه کهنه شده‌اند؛ همان شالی که دوست دارد در تنهایی و تاریکی قبر، آن را محکم در آغوش بگیرد تا عطر غم حسین(ع)، مونس غربت قبرش شود (خداوند برای ما حفظش کند)! 🔹 استادی که حقیقتاً یک‌سال را برای یک‌ماه زنده است (بیوگرافی پیام‌رسان ایشان)! 🔸 بگذارید به همین سطور اکتفا کنم؛ دستان مشتاق من برای نوشتنِ از او را احتمالِ خستگیِ چشمانتان متوقف می‌کند! 🔹 می‌دانم به هیچ وجه راضی نیست که از او بنویسم و شاید ابروانش هم از دیدن این نوشتار، در هم بپیچد و مرا مستحق عتاب خویش بداند؛ اما می‌دانم اگر بوی اربابش حسین(ع) را از این نوشتار استشمام کرده و نام زیبای حسین(ع) در سطر سطر آن، چشمانِ همیشه گریانش را نوازش کند، محال است را عتاب کند! 🔸 هر چند ترسی هم از قضاوت دارم که بگویند باز هم مُرید و مُراد بازی...! چه بگویم برای این؟ اگر نوشتن برای مُرادی همچون حسین(ع) را سزاست، نوشتن برای همچین مُریدی هم خالی از لطف نیست! اصلاً چه چیز بهتر از اینکه مرا مُریدِ مُریدِ حسین(ع) خطاب کنند؟ چه واسطۀ ارادتی برای ارادت به کسی بهتر از عشق حسین(ع)...؟! 🔹‌ استاد عزیز من! شیخ احمد فرحانی! تمام این سطور را برای غیر تو نوشتم، این سطر آخر را هم برای تو می‌نویسم: «دستت را می‌بوسم که نام حسین(ع) را در قلب من هک کرده و این نوا را در کشور وجودم نواختی که «الخَیر کلُّ الخَیر فی باب الحُسین(علیه‌السلام)»!🖤 [۲] ┄┄┅•✧؛❁؛✧•┅┄┄ ✥ گفتارهای مهدی‌رسولی/گم‌گشته👇 🆔 https://eitaa.com/gomgashte59