#موفقیت
👈خیاطی میگفت:
اگر شبها جیبهای لباسها رو خالی کنین، لباسها زیباتر میمونن و بیشتر عمر میکنن.
🌷 خالی کردن ذهن هم همینه!
در طول روز مجموعه ای از آزردگی، پشیمونی، اضطراب، ناراحتی، خشم و... رو جمع میکنیم.
انباشته شدن اینها، ذهن رو سنگین و روح رو کدر میکنه.
🌺 اگر به دنبال ذهن، روح و دنیایی زیباتر هستیم باید خودمون رو از سنگینی حسد و خشم و کینه رها کنیم.😊
🌸وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ🌸
📚
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این نابغه همهچیزدان، قرآن را اشرف علوم میدانست ❗🤷🏻♂️
💠 سراینده ی شعر 👇
تا کی به تمنای وصال تو یگانه 😍
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه 😭😭😭
ببینم شما میدونید این عالم مشهور کیه ⁉️
پس کلیپ رو حتماً ببینید 😎
#کلیپ_قرآنی
#حفظ_قرآن
#دانستنی
#مشاهیر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_16 او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم
♥️⃟📚دمشق شهر عشق♥️⃟📚
#Part_17
بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند امشب انتقام فرحان رو میگیرم!« دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف می بافت :»سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا
چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!« از حرف هایش میفهمیدم شوهرش در عملیات انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :»چته؟ دوباره ترسیدی؟«دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :»فقط کافیه چهارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه شون رو میفرستن به درک!« چشمانش شبیه دو چاه از
آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد :»میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه!« نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :»باشه...« و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد خدا باشد که مرتب لبانش می جنبید و قرآن میخواند. پس از سالها جدایی از
عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد
جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدمهایم می-
لرزید. عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت
مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود
که نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق را
با یک دست از دیوار پایین کشید و بی شرمانه صدایش را بلندکرد :»جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد، زنها
همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه
ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :»شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می لرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند. با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :»این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید!« دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم
و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :»مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!« و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست. زیر دست و پای زنانی که به هر سو
میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم با چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بالخره از حرم خارج شدم. در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم
نمیشد رها شده باشم و میترسیدمهر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم
را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی وحشت زده می چرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و
تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را
لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام
صورتم را با چادر پوشاندم و وحشت زده دویدم. پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان
هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان های گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن
در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی ام آتش گرفت..
✒️
ادامه دارد....
📚
@goranketabzedegi
❤️ نه سست شوید نه غمگین، و شما برترید اگر مومن باشید
📖 سوره آلعمران - آیه ۱۳۹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
📚
@goranketabzedegi
#مسجد
✅قرآن ی جا گفته
✴️الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا📜 (کهف46)
👈 اموال و بچه های شما زینت حیات دنیان
✅جای دیگه گفته
✴️يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ
📜(اعراف31
👈 مسجد رفتنی زینت هاتون رو هم با خودتون همراه داشته باشید
✍خب یکی از زینت های ما بچه هامون هستند
پس باید وقتی مسجد میریم ببریمشون دیگه
📚
@goranketabzedegi
🔴راهپیمایی با کودکِ نفس!
✍ بزرگی میگفت: چنین نیست که انسان راه بندگی را حتما باید با ترشی و تلخی برود. درست است که باید خلاف نفس برود، اما باید نفس را ریشخند کند؛ همانطور که نفس به انسان خدعه میزند، انسان نیز باید او را مثل بچه، کمی بازی بدهد تا تلخ و سرد نشود و این راه طی شود.
وقتی که میخواهید کودکتان را دو کیلومتر راه ببرید، اگر از ابتدا به او بگویید که دو کیلومتر راه در پیش است، یا نمیآید یا میگوید بغلم کن.
اما برای اینکه این راه طی شود به او میگویید:«الان میرسیم؛ چیزی نمانده». او را مشغول میکنید تا یادش برود که راه دور است؛ اما منظورتان این است که راه طی شود. نفس هم باید این راه را طی کند. اگر از اول به او تلخ و سخت بگیرید، نمیآید؛ اما اگر اول کار کمی سهل بگیرید، درست میشود.
📚
@goranketabzedegi
حافظ عزیز
هیچ راهی برای رسیدن به محفوظات مسلط وجود ندارد ، مگر اینکه این موارد را هر روز در برنامه خود داشته باشید
ترتیل /ده درس/ مباحثه
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#یک_لغت_قرآنی
🌟صوت:
صوت در قرآن صدایی است که از یک موجود زنده مانند انسان یا جن ایجاد میشود.
وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ (64 - اسراء)
⚡هر كدام از آنها را میتوانی با صدای خودت تحريك كن.
صوت انسان دارای فرکانسهایی است که اگر بلند باشد بر فرکانسهای مغناطیس مغز حالت هجومی و حمله وارد میکند و شنونده آزار شده و سعی در دفع و ساکت کردن منبع صوت دارد. برای همین در کلام وحی تأکید شده است با صدای بلند سخن نگویید.
وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19 - لقمان)
⚡از صدای خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشتترين صداها صدای خران است.
اگر صدای الاغ با فرکانس پایین بود چه بسا برای انسان شنیدنش هم جالب بود.
لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ (148 - نساء)
خداوند دوست ندارد كسی با سخنان خود بديها را اظهار كند مگر آن كسی كه مورد ستم واقع شده باشد.
حق تعالی صدای بلند را نزد پیامبرش هم عملی حرام محسوب میدارد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ (2 - حجرات)
⚡ای كسانی كه ايمان آوردهايد صدای خود را فراتر از صدای پيامبر نكنيد.
حتی حق تعالی به بنده اجازه تضرع با صدای بلند را نزد خویش نمیدهد.
ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55 - اعراف)
⚡پروردگار خود را از روی تضرع و در پنهانی بخوانيد (و تعدی و تجاوز نکنید) همانا خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.
⁉چرا صدای بلند نزد خداوند حتی در دعا منفور است؟!
مصداق آیهای که ذکر شد صدای بلند فقط برای دادخواهی مجاز شده است. پس کسی که با خداوند یا پیامبرش با صدای بلند سخن میگوید، گویی به نوعی طلبکار است. برعکس صدای کم و ضعیف نشانِ نوعی بدهکاری و التماس و تواضع و شرمندگی است.
📚
@goranketabzedegi
#اعداد_در_قرآن
چند نمونه از اعجاز عددي قرآن
-واژه (بحر) که به معناي درياست 41 بار در قرآن آمده است و واژه (بر) که به معناي خشکي است 12 بار و اين به نسبت سطح خشکي و سطح آب زمين اشاره دارد.
#دانستنی_های_قرآنی
📚
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق♥️⃟📚 #Part_17 بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند امشب انتقا
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشـق ♥️⃟📚
#Part_18
کف هر دو دستم را روی زمین عصا
کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید برا
چی فرار میکنی؟ صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان
اجیرشده های وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :»از آدمای ابوجعده ای؟«
گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام به درستی پیدا نبود، اما
آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به روشنی پیدا بود که محو
چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم. خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابی ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و
زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش
پرید. چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت شما اینجا چیکار میکنید؟ شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشدکه در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و غریبانه ضجه زدم من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم.. و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند. میترسید تنهایم
بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه
خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. احساس میکردم تمام استخوان هایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم. مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست برای زیارت اومده بودید حرم؟« صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می لرزید میخواید بریم بیمارستان؟« ماهها بود کسی با این همه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :»نه...« به سمتم برنمیگشت و از
همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد :»خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟« خبر نداشت شش ماه در این شهر زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :»همسرتون خبر داره اینجایید؟« در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :»تو حرم کسی کشته شد؟« سری به نشانه منفی تکان داد و از وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :»الان همسرتون کجاست؟
میخواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود
و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش
آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :»اونا میخواستن همه رو
بکشن...« فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را
پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :»هیچ غلطی
نتونستن بکنن!« جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه
آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :»از چند وقت پیش که وهابی ها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غافلگیرشون کردیم!«و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!
یادم مانده بود از اهل سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات
شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :»درسته ما شیعه های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به حرم برسه!
✒️
ادامه دارد....
#زنان_در_قرآن
مقصود آيه شريفه زير کدام يک از زنان بوده است؟
{{قالَت يا وَيلَتا ءَ اَلِدُ وَ اَنا عَجوزٌ وَ هذا بَعلي شَيخا اِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجيبْ}}
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
ساره همسر حضرت ابراهيم و مادر حضرت اسحاق
________________________
ساره اولين همسر حضرت ابراهيم بود که زني نازا بود و تا سن پيري صاحب فرزندي نشده بود.وقتي فرشتگان عذاب به سوي قوم لوط آمده بودند ابتدا نزد حضرت ابراهيم رفتند و دو مأموريت خود را که يکي بشارت فرزندار شدن آن حضرت و ديگر وعده عذاب به قوم لوط بود به ابراهيم ابلاغ کردند.
آنان به ابراهيم گفتند:ما حامل بشارت به تو هستيم که خداوند فرزندي به نام اسحاق و نوه اي به نام يعقوب به تو عطا خواهد کرد، ساره همسر ابراهيم که در آنجا حضور داشت و به تعبير قرآن ايستاده بود وقتي بشارت فرشتگان به ابراهيم را شنيد خنديد و با تعجب پرسيد:هم من و هم شوهرم پير هستيم چگونه داراي فرزند خواهيم شد؟ فرشتگان در جواب گفتند:آيا از کار خدا تعجب مي کنيد در حالي که هميشه به ابراهيم و خاندانش برکت داده است؟
#دانستني_هاي_قرآني
📚
@goranketabzedegi
#خوراکيها_در_قرآن
در قرآن تعدادي از،گياهان، ميوه ها و خوراکيها آمده است که باعث سلامتي بدن ميشوند......عبارتند از:
1-مَنّ
2-درخت خرما(نخل)
3-زيتون
4-انگور(عنب)
5-انار(رمان)
6-انجير(تين)
7-درخت سِدر
8-درخت گز(اشل)
9-درخت اراک(خمط)
10-کافور
11-زنجبيل
12-عدس
13-پياز(لعبل)
14-سير(فوم)
15-خيار(قثاء)
16-معذ(طلح)
17-کدو(يقطين)
18-خردل
19-ريحان
20-سبزي(بقل و قضب)
همه اين بيست مورد توضيح کاملي دارند که براي هر کدامشان طي هر مرحله پستی براي شما ارسال خواهيم کرد.
#ادامه_دارد
📚
@goranketabzedegi
❣ #تدبر_در_قرآن
🔹 تا وقتی مثل برکه، کم ظرفیت باشیم، با هر مشکل و تلنگری، موج بر میدارد تمام وجودمان و مضطرب میشویم!
🔹 اگر میخواهی وجودت دریایی وسیع شود، راهش انفاق اموالی است که خود خدا روزیات کرده! که تمام بدبختیهایمان، از محبت همین اموال است!
👈 این آیه شریفه، خود انفاق دهنده را به دانهای تشبیه کرده که در فرایند کاشت و رشد، هفتصد برابر میشود! یعنی علاوه بر برکت دنیوی، قلب خود انفاق دهنده نیز دریا میشود.
🌴 سوره بقره 🌴
🕋 مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ «261»
⚡️ترجمه:
مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند به مانند دانهای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد.
📚
@goranketabzedegi
📕#حکایت
روزی واعظی به مردمش می گفت:
ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت:
ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
واعظ، آهی کشید و گفت:
حق،همان است که تو میگویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!
📚
@goranketabzedegi
#نکات_طلایی_حفظ
✍عدم وابستگی به شماره صفحه
حفظ شماره صفحه یا سایر ویژگی های صفحه خوب هست
اما نباید وابسته شد
از جمله وابستگی ها به شماره صفحه، عدم انتقال یک صفحه به صفحه بعد با ندانستن شماره صفحه هست .
بلکه حافظ باید همیشه متکی به حافظه خود باشد که حتی اگر نتوانست شماره صفحه به یاد آورد از یک صفحه به صفحه بعد انتقال دهد و از حفظ بخواند .
📚
@goranketabzedegi
🔹️هیچوقت دیر نیست!!!
👤آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد !
👤ونگوک در سراسر زندگی اش حتی یک تابلو هم نفروخت اما امروز آثارش میلیون ها دلار ارزش دارد !
👤گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن رمان صد سال تنهایی سه سال در را بر روی خودش بست . در این سه سال همسرش برای آنکه از گرسنگی نمیرند حتی پلوپز خانه را هم فروخت اما در نهایت اثری بی مانند خلق شد و برای نویسنده اش جایزه ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد !
👈این آدمها هیچ نبوغ خاصی نداشته اند، نبوغ آنها در شناخت خود و فریاد کردن خویشتن خویش بوده است. نبوغ آنها در دنبال کردن راه منحصر به فرد خودشان بوده است.نبوغ آنها در تواناییشان در جور دیگری فکر کردن و نپذیرفتن "قوانین بعنوان یک اصل غیر قابل تغییر" بوده است.
♦️نبوغ آنها در شهامت رو برو شدن با مشکلات است
📚
@goranketabzedegi
#دانستنی_های_قرآن_کریم
پرسش و پاسخ کوتاه
❗️چرا #قرآن معجزه است؟
✅ پاسخ:
اگر قرآن کتابی الهی و فرود آمده از عالم ملکوت نبود علیالقاعده باید در ترسیم خود از آسمان و زمین و انسان و حیوان و مباحث فلسفی و حقوقی تحت تاثیر افکار ناقص آن دوره قرار میگرفت و لااقل در برخی از موارد در طول زمان برخی از پیش فرض هایش ابطال می شد.
ولی عجیب آنجاست که انسان هرچه در این کتاب عزیز و نفوذناپذیر بیشتر تامل می نماید، میبیند مطالب در قرآن کریم به گونهای مطرح شده که هرگز در تنگنای اشکالات متوقف نمیشود.
📚
@goranketabzedegi
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#اصول_حفظی
🔷 چند نکته کلیدی و بسیار ارزشمند...
1⃣ خواندن ۱۰۰ درصد از برنامه ها با کیفیت ۷۰ درصد در طول یک روز، با ارزش تر از خواندن ۵۰ درصد از برنامه با کیفیت ۱۰۰ درصد است.
2⃣ خواندن همه برنامه های مشخص شده به میزان متعادل و برنامه ریزی شده، در طول روز ،با ارزش تر از خواندن فقط یک قسمت از برنامه به صورت فشرده است.
3⃣ استراحت در حین انجام برنامه که احساس خستگی میکنید( حتی یک ربع)، خیلی ارزشمندتر از انجام برنامه در حالت خستگی و بی حوصلگی است.
4⃣ انجام برنامه حفظ جدید به صورت روزانه هر چند با حجم کم( با رعایت انجام برنامه های مرور و..! در کنار حفظ )، خیلی ارزشمندتر از حفظ یک صفحه به صورت نامنظم و بدون مرور محفوظات است.
5⃣انجام برنامه ها در فواصل زمانی مختلف در طول روز خیلی ارزشمندتر از انجام برنامه به صورت فشرده در یک مقطع زمانی است.
6⃣ تمرکز روی یک هدف مثبت برای آینده خیلی با ارزشتر از تفکر برروی گذشته های منفی است.
📚
@goranketabzedegi