🖤معادل قرآنی گناه، «ذنب» است از مادۀ «ذَنَب» یعنی دُم و دنباله. چون گناه، یک لحظه انجام میشود اما پیامدهایش یک عمر است؛ یک لحظه هوسرانی، یک عمر پشیمانی.
📖مُلک آیه ۱۱
@goranketabzedegi
#ضرب_المثل
✅شنیدی میگن
«چوب خدا صدا نداره هر کی بخوره دوا نداره»
✍به نظرم خیلی با این آیه میخونه
✴️فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَهُمْ يَنظُرُونَ*فَمَا اسْتَطَاعُوا مِن قِيَامٍ وَمَا كَانُوا مُنتَصِرِينَ 📜(ذاریات45)
👈حرف خداشونو گوش ندادن پس همینطور که داشتن نگاه میکردن ناگهان صاعقه گرفتشون نه میتونستن کاری کنن و نه کسی کمکشون میتونست بکنه
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هفتم 💠 خودروی وانت باری مقابل در بیمارستان پارک بود و به نظرم اراّبه مرگم همان بود
#سپر_سرخ
#قسمت_هشتم
💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفسنفس افتادم :«شما رو به #خدا قسم میدم بذارید برگردم #فلوجه!»
اما همین چشمان بسته و صورت شکستهام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید :«من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!»
💠 و او به هیچ قیمتی دست از این غنیمت نمیکشید که پیشنهاد همپیالهاش را به ریشخند گرفت :«اگه قراره کسی به خاطر پول از این عروسک بگذره، تو بگذر! من یه پولی بهت میدم، دهنت رو ببند و همینجا سر پستت بمون!» و همین حرفش جانم را گرفت که سدّ صبرم شکست و بیاختیار امام زمانم را صدا زدم :«یا #صاحب_الزمان!»
به حال خودم نبودم که این دو وحشی #داعشی به چشم یک دختر #اهل_سنت برای کنیزیام لَهلَه میزدند و حالا این دختر #شیعه را چطور زجرکش میکنند که فریادی مثل پتک در سرم کوبیده شد :«خفه شو مرتد نجس!» و فریاد بعدی را افسر تفتیش کشید :«والله اگه همین الان تحویلش ندی، میکُشمت!»
💠 نمیدیدم چه میکند اما دیگر حتی نفس مرد داعشی هم شنیده نمیشد و به گمانم با تهدید اسلحه جانش را گرفته بود که بیصدا زوزه کشید :«اسلحه رو از رو سرم ببر عقب! مال تو!» و افسر تفتیش این بازی را برده و صاحب من شده بود که با لحنی محکم حکم کرد :«بیا پایین! در رو باز کن پیاده شه!»
هنوز با هر نفس میان #گریه حضرت را صدا میزدم تا به فریادم برسد که صدای درِ ماشین پرده گوشم را لرزاند. مرد از ماشین پیاده شده بود، درِ عقب را باز کرد و افسر داعشی سرم فریاد کشید :«بیا پایین!»
💠 با دستان و چشمان بسته خودم را روی صندلی میکشیدم و زمین زیر پایم را نمیدیدم که قدرتی زنجیر دستم را گرفت، با یک تکان بدنم را از ماشین بیرون کشید و ظاهراً همان افسر تفتیش بود که دوباره رو به مرد #داعشی تشر زد :«برو سوار شو!»
میشنیدم هنوز زیر لب نفرین میکند و حسرت این غنیمت قیمتی جان #جهنمیاش را به آتش کشیده بود که رو به هممسلکش شعله کشید :«من اگه جا تو بودم این #رافضی رو همینجا مثل سگ میکشتم!»
💠 و حالا هوسم به دل این افسر داعشی افتاده بود که در جواب پیشنهاد دیوانهوارش، با لحنی خفه پاسخ داد :«گمشو برگرد #فلوجه!»
شاید هم مقام نظامیاش از این پلیس مذهبی بالاتر بود که در برابرش تنها چند لحظه سکوت کرد و از صدای درِ ماشین فهمیدم سوار شده است.
💠 نمیتوانستم سرِ پا بمانم، ساق هر دو پایم به شدت میلرزید و دستان زنجیره شدهام مقابل بدنم به هم میخورد.
دلم میخواست حالا به او التماس کنم تا از خیر زیباییام بگذرد و دیگر نفسی برایم نمانده بود که پارچه را از مقابل چشمانم پایین کشید و تازه هیبت وحشتناکش را دیدم.
💠 سراپا پوشیده در لباسی سیاه و نقاب #نظامی سیاهی که فقط دو چشم مشکی و برّاقش پیدا بود و سفیدی چشمانش به کبودی میزد.
پارچه را تا زیر چانهام کشید و با نگاهش دور صورتم میچرخید که چشمانم در هم شکست و مثل کودکی ضجه زدم :«تورو #خدا بذار من برم!»
💠 نگاهش از بالای سرم به طرف ماشین کشیده شد و نمیدید فاصلهای با مردن ندارم که با صدایی گرفته دستور داد :«برو عقب!» و خودش به سمت ماشین رفت.
دسته پولی از جیب پیراهن بلندش بیرون کشید، از همان پنجره پولها را به سینه داعشی کوبید و مقتدارنه اتمام حجت کرد :«اینم پول #کنیزی که ازت خریدم، حالا برگرد فلوجه! نه من چیزی دیدم، نه تو چیزی دیدی!»
💠 و هنوز از خیانت چشمان زشتش میترسید که دوباره اسلحه را روی شقیقهاش فشار داد و با تیزی کلماتش تهدیدش کرد :«میدونی اگه والی فلوجه بفهمه یه دختر رو دزدیدی و بیرون شهر به من فروختی، چه بلایی سرت میاره؟ پس تا وقتی زندهای خفهخون بگیر!» و او دیگر فاتحه این دختر را خوانده بود که با همه حرصش استارت زد و حرکت کرد تا من با #شیطان دیگری تنها بمانم.
در سرخی دلگیر غروب آفتاب و تنهایی این بیابان، تسلیم قدرتش شده و از هجوم گریه نفسم بند آمده بود.
💠 برق چشمان سیاهش در شکاف نقاب نظامی، مثل خنجر به قلبم فرو میرفت و میدید تمام تنم از #ترس رعشه گرفته که با دستش فرمان داد حرکت کنم.
مسیر اشاره دستش به سمت بیابان بود و میدانستم حالا او برایم خانهای دیگر در نظر گرفته که دیگر رمق از قدمهایم رفت و همانجا روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💠 خواص سوره توحید
🔹امام رضا (علیه السلام):
هر کس هنگام بیرون رفتن از خانه، ده بار سوره قل هو الله احد بخواند، پیوسته در حفظ و نگهدارى خداوند است تا به خانه اش برگردد.
📚 اصول کافى/ج4/ص320
✍🏼 برکات این سوره زیاد است.
امام صادق علیه السلام: هر کس سه روز بر او بگذرد و سوره توحید نخواند بند ایمان از او برداشته می شود و اگر در آن حال بمیرد، کافر است.
📚المحاسن/ج1/ص95
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مقطعی فوق احساسی و فنی از تلاوت جدید استاد حاج حامد شاکرنژاد
🟡 فرازی بیهوش کننده در مقام فرعی عشاق مصری { شامل بیات + نهاوند } از شمس القرا حاج حامد شاکرنژاد
🕋سوره مبارکه اعراف آیه ی ۴۲ 🕋
@goranketabzedegi
❣ #تدبر_در_قرآن
📢 دفاع از انسانهای مظلوم و ستمدیده، وظیفه واجب اسلامی و انسانی ماست! اگر ببینیم و بشنویم فریاد دادخواهی و مظلومیتشان را و هیچ اقدامی نکنیم، معصیت کردهایم و توبیخ میشویم.
🌴 سوره نساء 🌴
🕋 وَ مَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ «75»
⚡️ترجمه:
شما را چه شده كه در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و كودكان مستضعف نمىجنگيد!!!
#مدافعان_حرم
#فلسطین
@goranketabzedegi
🔴 خوبی کتاب این است که هر جایی می توانی آن را ببری و یک جلسه سرد و کسل کننده را برای خودت تبدیل به یک سفر جذاب و خواندنی کنی. قبل از شروع جلسه سریع کتاب #نا خاطرات شهید محمد باقر صدر از اپلیکیشن طاقچه خریدم و خودم را از سخنرانی نه چندان جالب مدعو تهرانی به زندگی محمد باقر صدر کشاندم.
🔵 کتاب _نا_
خاطرات شهید محمد باقر صدر را روایت می کند شهیدی که چقدر کم از او می دانیم. بی شک محمد باقر صدر یکی از بزرگترین اندیشمندان و علمای معاصر شیعه است. اگر می خواهید از این شهید بیشتر بدانید کتاب روان و خوب نا را تهیه کنید این کتاب را سرکار خانم برادران نوشته اند.
🔵 من که یک نفس تمامش کردم. از جلسه ی آقای مدیر اعزامی از تهران تا نیم ساعت بعد از اذان مغرب.
🔻 برشی از متن کتاب:
_در شبانه روز چند ساعت مطالعه می کنید؟
-جور دیگری این را بپرس اینکه در شبانه روز چقدر با کتاب هستی؟
_چه فرقی بین این دو سوال هست؟
-اگر بپرسی چند ساعت مطالعه می کنی می گویم بین هشت تا ده ساعت.
اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی ،جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خواب نرفته باشد با کتاب همنشینم.
وقتی در خیابان قدم می زنم ،به موضوعی فکر میکنم تا حل شود.
زمانی که با قصاب حرف می زنم، در ذهنم مسئله ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می نشینم تا غذایی بخورم،سوالی برای حل شدن در ذهنم می چرخد.
بنابراین من مدام با کتاب هستم، کتاب با من زندگی می کند و من با کتاب زندگی می کنم.
@goranketabzedegi
✨﷽✨
🌼تلنگر
حر بن یزید ریاحی
اولین کسی بود که آب را
به روی امام بست
و اولین کسی شد که
خونش را در راه امام داد .
عمر سعد اولین کسی بود که
به امام نامه نوشت و
برای رهبری دعوت کرد
و اولین کسی بود که تیر را
به سمتش پرتاب کرد .
خداوند داستان ابلیس را گفت
تا بدانی نمیشود به عبادتت ،
تقربت ، به جایگاهت اطمینان کنی !!!
خدا هیچ تعهدی برای آنکه
تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!!
دنیا دار ابتلاست ،
با هر امتحانی
چهره ای از ما آشکار میشود ،
چهره ای که گاهی خودمان را شگفت زده میکند !!!
🔴 از خدا عاقبت به خیری بخواهیم.....
همیشه سخت ترین نمایش
به بهترین بازیگر تعلق دارد.
شاکی سختی های دنیا نباش،
شاید تو بهترین بازیگرخدایی
@goranketabzedegi
آیه :
سوره نمل آيه 40 :
قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ
ترجمه فارسی :
پيش از آنکه چشم بر هم زني، آن را نزد تو خواهم آورد!
ضرب المثل :
به اندازه يک چشم بر هم زدن
#_ضرب_المثل_قرآنی
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بو
#سپر_سرخ
#قسمت_نهم
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ میزدم و با هر نفس التماسش میکردم :«اگه #خدا و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!»
لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران #اشکم در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیباییام چیزی نمیدید که مقابلم خم شد.
💠 نگاهش مثل #آتش شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو میرفت و نمیدانستم میخواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکستهام را بلند کرد.
دیگر نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد که با گامهای بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش میکشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدمهایش نمیشدم که پاهایم عقبتر میماند و دستانم به جلو کشیده میشد.
💠 من #اسیر او بودم و انگار او از چیزی فرار میکرد که با تمام سرعت از جاده فاصله میگرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی میرود.
میدانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام میکند که با همه ناتوانی دستم را عقب میکشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمیشد که دیگر اختیار قدمهایم دست خودم نبود.
💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بیتابیهای امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به #قیامت میبردم که با هر قدم میدیدم به مرگم نزدیکتر میشوم.
در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را میکشید، حس میکردم بند به بند بدنم از هم پاره میشود و در سرازیری، حریف سرعتش نمیشدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم.
💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوانهایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از #ترس که از شدت درد ضجه زدم.
زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش #خون میچکید و حالا لحنش بیشتر از دل من میلرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خوردهاش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم #دفاع کنم.
💠 مشت هر دو دست بستهام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگهایم میدوید، به صورتش پاشیدم.
از همان شکاف نقاب، چشمان مشکیاش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانهام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار میداد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است.
💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و اینبار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمیشد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلکهایش را پاک کند.
در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوختهاش که زیر پردهای از خاک خشنتر هم شده بود، جان به لبم کرده و میترسیدم بخواهد #انتقام همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس میلرزید.
💠 رعشه دستانم را میدید و اینهمه درماندگیام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند.
تاریکی مطلق این بیابان بیانتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا میکرد و دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده میشدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد.
💠 در نور موبایلش با چشمان بیحالم میدیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب #قبر من خواهد شد.
در ماشین را باز کرد و جز جنازهای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار میخواست هر چه سریعتر از اینجا #فرار کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید.
💠 حس میکردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بیرمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت میپیمود.
دیگر حتی فکرم کار نمیکرد و نمیدانستم تا کجا میخواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه #فلوجه برای شما امن نیست، میبرمتون #بغداد.»
💠 نمیفهمیدم چه میگوید و او خوب حال دلم را میفهمید که بیآنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با #داعشیها روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✅ چه دعاهای عالی و بلند قرآنی برای خانواده و نسلهای آینده ؟ 👇
1⃣ رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ ...
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺎ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩ ] ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﻣﺘﻲ ﻛﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﺭ ، ... ( بقره /١٢٨)
🤲🤲
2⃣ ... رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
... ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺯﻧﺪﻱ ﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺷﻨﻮﺍﻱ ﺩﻋﺎﻳﻲ .( آل عمران / ٣٨)
🤲🤲
3⃣ رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ [ ﺑﺮﭘﺎﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ] . ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺩﻋﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮ .( ابراهیم /٤٠)
🤲🤲
4⃣ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺷﺪﻟﻲ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺑﺨﺶ ، ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ .( فرقان /٧٤)
🤲🤲
5⃣ رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ .( صافات /١٠٠)
🤲🤲
6⃣ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ..
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎم ﻛﻦ ﺗﺎ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭم ، ﻭ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭘﺴﻨﺪﻱ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ .( احقاف /١٥)
🌹🌹🍀🍀🌹🌹🍀🍀
🌱 ضرورت استغفار و توبه ☘️
🔹حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸حوادثی که اتفاق میافتد، نتیجه کارهای ماست که بر سر ما میآید:
«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ؛ هر مصیبتی به شما میرسد، بهواسطه اعمال شماست».
🔸آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبتها شده است، توبه کنیم؟
⚠️ ولی ما توبه نمیکنیم! چون کارهای خود را بد نمیدانیم!
📚کتاب حضرت حجت(عج)، ص٢٢٠
#بهجت
1⃣- وقتى پاى لجاجت در كار باشد، هيچ دليلى كارساز نيست، حتّى محسوسات را منكر مىشوند.
👈فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ ... إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ
2⃣- نسبت سحر، از رايجترين نسبتهايى بود كه مشركان به پيامبر مىدادند.
👈 «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»
تفسیر نور
@goranketabzedegi
❣یک دقیقه مطالعه
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
❣چه زیبا گفت:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
🔴 عذابهاى روحى و روانى
✍ در قـيـامـت نـوع ديـگرى از عذاب
وجـود دارد كـه نـاگـوارى آن كـمـتـر از
عذابهاى جسمى نيست و
آن عذابهاى روحى استكه در آياتو
روايات بهآن اشاره شده است،ازجمله:
خداوند با آنها حرف نمىزند،
وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَة...
با خطاب تحقيرآميز با آنها
سـخـن گـفـتـه مـى شـود.
ذُقْ اِنّكَ اَنتَ العَزِيزُ الكَرِيمُ
بچش مزه عذاب و قهرخدا را كه همانا
عمـرى در شخـصـيّـت موهـومى زندگى
كردى و خود را انسانى نمونه، كمنظير،
عزيز و كريم مى پنداشتى!
معاد، استاد قرائتی
@goranketabzedegi
قابل توجه مدیران تبادلات
تبادل بنری و ویو نداریم
عذر ما رو پذیرا باشید
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#مشاوره_های_حفظ_قرآن_کریم
#مدیریت_رفع_خطاها
#بازسازی_محفوظات
#ارزیابی_محفوظات
#مرور_محفوظات
💚قرآن آموز عزیز💚
✍️خطاهای حفظی، بخش های بیمار محفوظات حافظ هستند که برای درمان و بهبودی، نیازمند مراقبت و رسیدگی ویژه و تکرار و تمرین بیشتر هستند.
🔰 راهکار رفع خطاهای حفظی 🔰
1️⃣اشکالات کوچکتان را با مداد در قرآن علامت بزنید؛
🔹در زمان مرور، خودتان
🔸و در زمان مباحثه، همبحثتان این کار را انجام خواهد داد.
2️⃣یک دفترچه در کنار قرآن حفظیتان داشته باشید.
مواردی مثل
👈مقایسه مشابهات،
👈اشکالات تکرار شونده و رمز یا راهکار تشخیص و تمییز آن ها،
👈و...
را در دفترچه یادداشت کنید تا قرآن حفظیتان شلوغ و بی نظم نشود.
3️⃣اشکالاتتان را ریشه یابی کنید و به تناسب، برایش راهکار در نظر بگیرید.
👈کم کاری در حفظ جدید
👈کم کاری در ده درس و مرور
👈مشابهت
👈عدم توجه به مفهوم آیه
👈ضعف حافظه تصویری
👈و...
میتوانند از علت های اشکالات موجود در محفوظات باشند.
4️⃣چند دقیقه قبل و بعد از مرور هر جزء را به مرور اشکالات آن جزء (که علامت زده اید) اختصاص دهید و شکل صحیحشان را تکرار کنید تا در ذهن ثبت شوند.
5️⃣و هر روز چند دقیقه را به تکرار صحیح اشکالات مرور روز گذشته اختصاص دهید.
✅هر زمان اشکالی به طور کامل و بدون بازگشت، برطرف شد می توانید علامت مربوط به آن را از قرآنتان پاک کنید.
🔚 #موفقیت
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_نهم 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشت
#سپر_سرخ
#قسمت_دهم
💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونههایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش #داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت میکرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم #انتحاری باشه که داره میاد سمت #بغداد. با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.»
او میگفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه #امام_زمان (علیهالسلام) را به چشمم میدیدم و باور نمیکردم که نبض نفسهایم را شنید و #مردانه نجوا کرد :«خیلی دلم میخواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمینمون حوالی #فلوجه لو میرفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدمفروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!»
💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه میفهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال میکردم برای تصاحبم دست و پا میزند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای #غیرتش چشمانم از نفس افتاد.
یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمیدانست با این دختر #نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟»
💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش میچرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟»
از سرگردانی سوالم، اوج پریشانیام را حس میکرد و هول #غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونمتون!»
💠 چراغهای بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بیصدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!»
در برابر بیکسی و ناامیدیام لبخندی فاتحانه لبهایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه #آزاد میشه و برمیگردید پیش خانوادهتون.»
💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطلمان کرده و من هنوز گیج اینهمه #وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشینهای مقابلمان میچرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.»
هنوز ناله یاصاحبالزمانم در گوشش میپیچید و سوالی روی سینهاش سنگینی میکرد که نگاهش به ردیف اتومبیلها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما #شیعه هستید؟»
💠 اکثریت فلوجه #اهل_تسنن بودند و شاید باورش نمیشد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً #شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!»
نگاهش نمیکردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم میچرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای #امام_زمان (علیهالسلام) افتاد :«مگه میشه حضرت #ولیعصر (علیهالسلام) شیعههاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟»
💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه #صبرم شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت میکشیدم اشکهایم را ببیند که گریه را در گلو فرو میبردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده میشد تا وارد #بغداد شدیم.
سوالش هنوز بیپاسخ مانده و شاید شرم میکرد دوباره بپرسد که خودم پیشدستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجوییام تو بغداد زندگی میکنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بیمعطلی پرسید :«آدرسشون کجاست؟»
💠 نمیدانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک #صدر.» تا ساعتی پیش خیال میکردم بین #داعشیها دست به دست میگردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم.
شهرک صدر، شرق بغداد واقع میشد و عبور از روی پل #دجله یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم.
💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت #اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین میشد و به خدا هنوز باورم نمیشد کابوس #کنیزیام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد.
مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه میدید حیوان #داعشی مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
به سادگی عبور نکنیم
قدر داشته هامونو بدونیم ...
گاهی داشته های ما
آرزوی دیگران است
خدایا شکرت برای همه چیز
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجره نامه انبیاء...
حتما ببینید خیلی جالبه👌
خاتم انبیا محمد صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@goranketabzedegi
#تدبر_در_آیات
دوستوهمنشین ؛
وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا
فرقان ۲۷
و در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید:
ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قافلهی انبیاء به سوی خوشبختی جاویدان و رضای یزدان سبحان حرکت میکردم. ای وای! من، بر خود چه کردم؟).
يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا. فرقان۲۸
ای وای! کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم.
🔹برای انتخابِ دوست و همنشین،باید حواسمان باشد....
یکی از ناله های اهل جهنم، همنشینی با رفیق های ناباب است.
پس حواسمان به دوست ورفقایمانباشد و ببینیم که ما را یاد خدا می اندازند یا شوق گناه.
حالا این دوست میتواند:
✔️ همکلاسی...
✔️ همسایه...
✔️ همکار...
✔️ یا حتّی گوشیِ موبایل باشد...
❌ گاهی لازم است بعضی ها را حذف کنیم....
@goranketabzedegi