eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
79 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_هجدهم #بازگشت_کوتاه_امین 💕وقتی امین رسید واقعاً امین
❤ بسم رب الشهدا ❤ قرار بود پدر و مادرم برای تاسوعا و عاشورا به شهرستان بروند. دلم نمی‌خواست با آنها بروم. 🔸 به پدرم گفتم «شوهرم قول داده عاشورا بر گردد...» 🔹بابا گفت «اگر بیاید خودم قول می‌دهم حتی اگر خودم هم نیایم، تو را با اتوبوس یا هواپیما بفرستم» 🔸گفتم «اگر بیاید چند ساعت تنها بماند چه؟» مادرم واسطه شد و گفت «قول می‌دهم به محض اینکه خبر بدهد، تو را به تهران می‌رسانیم. حتی قبل از رسیدن او تو را به آنجا می‌رسانیم.» به اعتبار حرف بابا و مامان قبول کردم که بروم. ✳مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم. داشتم اخبار را تماشا می‌کردم که با پدرم تماس گرفتند. نمی‌دانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم. پدرم بدون اینکه چهره‌اش تغییر کند گفت «نه. من شهرستانم.» تمام مکالمات بابا همین‌‌قدر بود اما با گریه و فریاد گفتم «بابا کی با شما تماس گرفت؟»با اینکه اصلاً‌ دلم نمی‌خواستم فکرهایی که به ذهنم می‌رسد را قبول کنم اما قلب و دلم می‌گفت که امین شهید شده. 🍃بابا گفت «هیچ‌کس نبود.» نمی‌دانم به بابا نگفته بودند یا می‌خواست از من پنهان کند که عادی صحبت می‌کرد تا من شک نکنم. واقعاً‌ هم اگر می‌فهمیدم شرایط خیلی بدتر می‌شد مخصوصاً اینکه تا رسیدن به تهران مسیر طولانی را داشتیم. 🌟در سایت مدافعین حرم، خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده می‌شد. با خودم می‌گفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است. به پدر این حرف‌ها را زدم. 🔹بابا می‌گفت «نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمی‌رود؟ امین مسئول است شهید نمی‌شود.» 🔸به بابا گفتم«این تلفن درباره شوهر من بود؟» 🔹گفت «اسمی از شوهر تو نیاورد...» شماره تماس را دیدم. شماره اداره امین بود! گریه کردم. 🔹بابا گفت «در رابطه با کار خودم بود. وقتی کیفم را دزد برد، مدارکی در آن بوده. حالا که مدارک پیدا شده با شماره چک و ... شماره تماسم را پیدا کردند و تماس گرفتند.  چرا فکر می‌کنی در مورد شوهر تو است؟» حرف‌ها را باور نمی‌کردم... ✔به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است. پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود. او هم چیزهایی شنیده بود اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد.... 👈با ما همراه باشید..
نمی دانستم در کجا مشغول به کار است، تا اینکه یک روز سر چهارراه منتظر تاکسی بودم، همین دوست ما جلو آمد و سوار کرد. کمی با هم حال و احوال کردیم، اما متوجه شدم چند شیشه مشروبات الکلی روی صندلی عقب ماشین قرار دارد، می خواستم سوال کنم که اینها چیست اما بدون اینکه حرفی بزنم پیاده شدم و از او خداحافظی کردم. یکی دو سال بعد، یکی از پیرمردهای مسجد به سراغ من آمد و گفت: فلانی را می شناسی همان که تا چند سال قبل مسجد می آمد و در بسیج فعال بود. گفتم بله او را می شناختم، اما دو سالی هست از او خبر ندارم. پیر مرد گفت دوست شما از دختر من خواستگاری کرده و نظر شما برای من مهم است. من شما را خیلی قبول دارم، یاد آن روز و بسته های مشروب افتادم و گفتم: از من چیزی نپرس، خودت تحقیق کن. من یک مورد از او دیدم که ... اصلا ول کن. برو از کس دیگری تحقیق کن. همین حرف من کافی بود که جواب خواستگاری را منفی اعلام کنند. این ازدواج به هم خورد. من چند ماه بعد و در آن سوی هستی و موقع بررسی اعمالم، متوجه اصل ماجرا شدم. این دوست من در قسمت اطلاعات نیروی انتظامی مشغول بود و را از یک متهم گرفته بودند و در مسیر رفتن به مقر نیروی انتظامی بوده. ولی این جمله من سرنوشت او را تغییر داد........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند و خدا را نمی شناسند بواسطه آشنایی با تو ، با خدا آشنا شوند...
🔻توبه‌ دقیقه نود🔻 🌺✨🌺✨🌺 بعضی‌ها هستند که پشت سر هم گناه می‌کنند. 👈 گناه... گناه... گناه... ❌ بعد هم با خودشون میگن: «حالا وقت هست، توبه می‌کنیم. خدا بزرگه.»❗️ 📛 امّا حواسشون نیست که ممکنه مرگ به سراغشون بیاد و اصلاً نتونند توبه کنند. ☝️ از این گذشته، ✅ «توبه لحظه‌ی آخری» یا به قول معروف «توبه دقیقه نود» اصلاً قبول نیست، 🔸قرآن کریم:🔸👇 🕋وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ... أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا (نساء/۱۸) 💢 کسانی که تا لحظه مرگ، گناه و کارهای بد انجام می‌دهند، 💢 و هنگامی که مرگشان فرا می‌رسد، 💢 می‌گویند: «الان توبه کردم!»، 💢توبه این افراد قبول نمی‌شود. 💢 اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده‌ایم. ✨بارِ سفر چه بسته‌ای، مرگ خبر نمی‌کند آنکه نبسته بارِ خود، در این سفر چه می‌کند.✨ ⚡️استغفر الله ربی و اتوب علیه را ذکر روزانه خود کنیم...⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁣ 🌟 برای تقویت حافظه بصری این راهکارها را امتحان کنید:⁣ ⁣ ⁦1️⃣⁩تمرکز و بعد نگاه بر جملات و عبارات و سپس بستن چشم ها و انعکاس مطالب عمده به ذهن و نگاه مجدد به آن⁣ ⁣ ⁣ ✅سعی کنید قبل از حفظ یک آیه حتما چندین بار با تمرکز، آیات و کلمات را نگاه و کرده در ذهن عکسبرداری کنید⁣ ⁣ ⁣ ⁣ ⁦2️⃣⁩تلفيق مطالب با تصویرها ، شکل ها، نمودارها، نشانه ها و شماره های صفحات⁣ ⁣ ⁣ ✅بهتر است سعی کنید کلمات و مفاهیم را برای خود ملموس کنید و از یک کلمه و عبارت ، در ذهن خود داستان و تصویر بسازید ⁣ ⁣ ⁦3️⃣⁩علامت گذاری معنا دار، از خط کشی ساده زیر کلمات تا علائم ابتکاری⁣ مطالعه و سپس تلاش در احضار صفحه و محفوظات بعد از هر پانزده دقیقه⁣
🌻مسلمان بودن شهامت می خواهد! اینکه وسط یک عدہ بی نماز، نماز بخوانی! اینکه وسط یک عدہ بی حجاب تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی! اینکه حد و حدود محرم و نامحرم را رعایت کنی! اینکه به جاى آهنگ و ترانه نامناسب ، قرآن گوش کني. و اینکه حاصل عبادت هایت تقوا باشد و اخلاق نیکو.
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ... ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻰﻣﻴﺮﺩ ﺗﻮﻛﻞ و تکیه ﻛﻦ ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ... (فرقان/٥٨) یه ویژگی عجیبی که بعضی از ما آدم‌ها داریم اینه که بعد از چند ساعت، به یه کلاهبردار، بعد از چند روز به یه دوست، بعد از چند سال به یه همسایه، اعتماد می‌کنیم! ولی بعد از یه عمر، هنوز به خدا اعتماد نداریم!😔
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_نوزدهم #عاشورای_متفاوت قرار بود پدر و مادرم برای تا
❤ بسم رب الشهدا ❤ 😢. با گریه و جیغ و داد مرا به بیمارستان بردند. تلفن همراهم را بالای سرم گذاشته بودم. ⭐ 6 روز بود که با امین حرف نزده بودم، باید منتظر تماس او می‌ماندم. می‌گفتم «صدای زنگ را بالا ببرید. امین می‌داند که من چقدر منتظرش هستم حتماً تماس می‌گیرد... باید زود جواب تلفن را بدهم.» 🌟پدرم که متوجه شده بود دائماً می‌گفت «نمی‌شود که گوشی بالای سر شما باشد. از اینجا دور باشد بهتر است.» می‌گفتم «نه! شما که می‌دانید او نمی‌تواند هر لحظه و هر ثانیه تماس بگیرد. الآن اگر زنگ بزند باید بتوانم سریع جواب بدهم. من دلم برای امین تنگ شده! یعنی چه که حالم بد است...» ✳بابا راضی شد که گوشی کنار من بماند. شارژ باطری تلفن همراهم به اتمام رسید. به سرعت سیم‌کارت را با گوشی برادرم جابه‌جا کردم. دیوانه شده بودم. گفتم «زود باش، زود باش، ممکن است در حین عوض‌کردن گوشی شوهرم تماس بگیرد.» 💮برادرم رضا، اسم شهدا را دیده بود و می‌دانست که امین شهید شده. هم او و هم خواهرم حالشان بسیار بد شده بود. به جز من و مادر همه خبر داشتند. 😢خواهرم شروع به گریه کرد. زن‌داداشم هم همین‌طور. 🔸گفتم «چرا شما گریه می‌کنید؟» 🔹گفتند «به حال تو گریه می‌کنیم. تو چرا گریه می‌کنی؟» 🔸گفتم «من دلم برای شوهرم تنگ شده! تو را به خدا شما چیزی می‌دانید؟» 🔹زن‌داداشم گفت «نه، ما فقط برای نگرانی تو گریه می‌کنیم.» صورت زن‌داداشم را بوسیدم و بارها خدا را شکر کردم که خبر بدی ندارند. همین برای من کافی بود. مثل دیوانه‌ها شده بودم. 🔹پدرم گفت «می‌خواهی برویم تهران؟» 🔸گفتم «مگر چیزی شده؟» 🔹گفت «نه! اگر دوست نداری نمی‌رویم.» 🔸گفتم «نه! نه! الآن شوهرم می‌آید. من آنجا باشم بهتر است.» شبانه حرکت کردیم و حدود ساعت 5 صبح به تهران رسیدیم. 🔸گفتم «به خانه پدر شوهرم برویم. اگر حال آنها خوب بود معلوم می‌شود که هیچ اتفاقی نیفتاده و خیال من هم راحت می‌شود اما اگر آنها ناراحت باشند...» 😢تا رسیدیم دیدم پدر شوهرم گریه می‌کند. پرسیدم «چرا گریه می‌کنید؟» گفت «دلم برای پسرم تنگ شده.» با تلفن همراهم دائماً‌ در موتورهای جستجوگر این جملات را می‌نوشتم: "اسامی دو شهید سپاه انصار" نتایج همچنان تکراری بود: "اخبار مبنی بر شهادت 15 نفر صحیح نمی‌باشد و تنها دو نفر به شهادت رسیده‌اند." ✔نتیجه آخرین جستجوهایم به یک کابوس وحشتناک شباهت داشت: "اخبار مبنی بر شهادت 15 نفر صحیح نیست. تنها دو نفر به نام‌های شهید عبدالله باقری و شهید امین کریمی به شهادت رسیده‌اند." ❌از دیدن اسامی شوکه شده بودم. همانجا نشستم و با ناباوری به پدرم گفتم  «بابا شوهر من شهید شده؟» گفت «هیچ نگو! مادر امین چیزی نمی‌داند.» مادر شوهرم ناراحتی قلبی داشت. مراعات مادر را می‌کردند. 🍃فقط یادم است به سمت مادرم دویدم و گفتم «مامان شوهرم شهید شده» و بیهوش شدم... دیگر هیچ چیز را به خاطر نمی‌آورد ، ادامه دارد ...
با افراد به همان بدی که با شما رفتار کردند رفتار نکنید... به اندازه خوبی خودتان، با آنها برخورد کنید...!
🌵 سعی كنید برای تكرار محفوظات قرآنی خود و مرور آیاتی كه قبلاً حفظ كرده اید، از هر فرصتی استفاده نمایید و آن را در هر شرایطی كه ممكن است انجام دهید. * اگر میتوانید، در هنگام خیاطی كردن، ظرف شستن، قدم زدن، بازار و پارك و باغ رفتن، در صف و نوبت بودن، آشپزی كردن، لباس شستن، جارو نمودن، سبزی پاك كردن، نظافت نمودن، پیاده روی كردن، حیاط شستن، ورزش نمودن، رانندگی كردن به تكرار و مرور محفوظات قرآنی خود بپردازید. 🌵حفظ قرآن را با عزم راسخ و تصمیم جدی آغاز کنید. چرا که شما انجام کاری را هدف قرار داده اید که به پایان رساندن آن، همتی بلند می خواهد. انگیزه ی سست، سبب دلسردی و عدم توفیق خواهد شد. 🌵در هنگام حفظ، آیات را با صدای بلند نخوانید، چرا که علاوه بر خستگی زودرس، بیماری های صوتی و حنجره ای را نیز در پی خواهد داشت.
♥️🍁🍂🍁 ♥️ آرامش مهم ترین فاکتور زندگی است و آن را برهم نزنید. به که در خیابان به شما تنه میزنند راه بدهید تا عبور کنند. به رانندگان عصبانی و بی منطق که می خواهند از هر گوشه ای به مقصد برسند راه بدهید. به کسی که در خیابان به شما بی احترامی میکند بی اهمیت باشید. دربرابر کسی که بی مهابا به شما ناسزا میگوید، سکوت کنید و محیط را ترک کنید. دربرابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت میدهد، کوتاه بیاید. دربرابر کسی که مدام دروغ می گوید لبخند بزنید و بگذرید و در پی انتقام نباشید. آنها به راحتی هر کاری که بخواهند را میکنند و شما را وارد بازی های زشت خود میکنند. آنها همیشه حق به جانب هستند و انسان سالم و با شرافت از پس آنها بر نمی آید. المثل"باید با هر کسی مثل خودش بود" را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه تان را دست هر دیوانه ای ندهید! 🌿 🍁
🔹️کلاغی بر بالای درختی نشسته بود و تمام روز را بیکار بود و هیچ کاری انجام نمی داد! خرگوشی در حال عبور از او پرسید : چگونه آسوده نشسته ای و تمام روز را به استراحت می پردازی و زندگی مرفهی داری! آیا من نیز می توانم اینگونه باشم؟! کلاغ ریاکار گفت : البته که می توانی، این یک درخت جادویی، مستحکم و پرمنفعت است! بهترین درخت در تمام جنگل! بیا و آسوده زندگی کن! خرگوش خوش خیال زیر درخت نشست و مشغول استراحت شد که ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد! خرگوش در حالیکه نیمه جان در بین دندان های روباه گیر اُفتاده بود نگاهی معنا دار بر کلاغ انداخت و کلاغ سیاس خنده زنان گفت : من هیچ دروغی به تو نگفتم! این درخت به راستی جادویی، مستحکم و پر منفعت است! من تنها یک چیز را به تو نگفتم و آن این بود که برای این که بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی، باید این بالا بالاها بنشینی!
🌷سوال: قرآن به چه مناسبت سوره حج، اسم ذباب یعنی مگس راآورده‌.؟ جواب:آنانکه به عنوان خدا میخوانید، یک مگس نمیتوانندبیافرینند حتی اگریک مگس مزاحمشون بشه نمیتوانندمزاحمتش رادفع کنند 🌷سوال: قرآن به چه مناسبت اسم عنکبوت راآورده.. جواب:تکیه به غیرخدا مثل تکیه به لانه عنکبوت است که سست ترین لانه هاست 🌷سوال: اسم غراب یعنی کلاغ درسوره مائده به چه مناسبت آمده کلاغ، دفن کردن مرده را عملا به قابیل یادداد 🌷اسم مار درقرآن کریم باتعبیر حَیَّه تَسعَی و ثُعبَانُ مُبین به چه مناسبت آمده جواب:معجزه حضرت موسی ع 🌷سوال قرآن درسوره ص و سوره فجر به چه کسی لقب ذوالاوتاد یعنی صاحب میخ ها، داده؟ به فرعون که مخالفانش رابه ۴ میخ میکشید
🔅 ✍️ تنبیه هوای نفس در تشییع‌جنازه 🔹در تشییع‌جنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم. ندایی درونی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان می‌اندازد که حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی دارم. 🔸به‌ناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا می‌دهد: دوستان! برای نهار تالار... منتظرتان هستیم. 🔹هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول می‌کند و با تداعی لذتی از دنیا‌، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من می‌گیرد. 🔸آری شیطان به‌راستی چنین قصد دارد حال‌وهوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند. 🔻در بحارالأنوار از امام باقر «علیه‌السلام» آمده است: 💠 «دعوت به تشییع‌جنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو می‌اندازد، و حضور در ولیمه را اگر هم‌زمان با تشییع‌جنازه به آن دعوت شده بودی، نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است.» 🔸به‌راستی که بدعت‌ها چنین به‌دست شیطان ما را از حقیقت فهم زندگی‌مان غافل می‌سازد. برای همین است که طبق حدیث نبوی در پنج امر اطعام جایز و نیک است: 🔹۱. خرید خانه؛ ۲. سفر حج؛ ۳. عروسی؛ ۴. تولد فرزند؛ ۵. ختنه فرزند ذکور. 🔸اگر دقت داشته باشیم در فوت و مرگ، اطعام جزو سنت‌های نبوی نیست؛ چون باعث می‌شود هوای نفسمان ما را از بهره‌وری از برکات معنوی تشییع‌جنازه محروم کند. 🔹از سوی دیگر در پنج مورد ذکرشدۀ اطعام، انسان می‌تواند هر زمان آمادگی داشت به آن اقدام کند؛ ولی مرگ بی‌خبر می‌آید و چه‌بسا در فقر انسان، انسان را گرفتار سازد.
🌹داستان قرآنی🌹 (دنیا و آخرت) 🌸گویند: شخصی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم که دنیا و آخرت را از دست داده ام. ابن سیرین گفت: قدری بنشین. سپس مرد دیگری آمد و گفت: در خواب دیدم دنیا و آخرت را به دست آورده ام. ابن سیرین به اولی گفت: تو قرآن گم کرده ای؟ گفت: آری. 🌸سپس ابن سیرین به دومی گفت: تو قرآن یافته ای؟ گفت: آری. آن گاه مرد یابنده ی قرآن، آن را آورد و به شخص اول داد 📚هزارو یک حکایت از قرآن 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_بیست #منتظر_تماس_امین_هستم 😢. با گریه و جیغ و داد مر
❤ بسم رب الشهدا ❤ 🍃سریعاً‌ مرا بیمارستان شهید چمران رساندند.  فشارم به شدت بالا رفته بود. 🔹صداها را می‌شنیدم که دکتر به برادرم می‌گفت «چرا فشارش بالا رفته؟ برای خانمی با این سن چنین فشاری بعید است!» 🔸رضا گفت «شوهرش شهید شده!» حالم بدتر شد با گریه و فریاد 🔹می‌گفتم «نگو شوهرم شهید شده رضا، امین شهید نشده. فقط اسمش مشابه شوهر من است. چرا حرف بی‌خود می‌زنی؟» 🔸 رضا کنارم آمد و آرام گفت «زهرا من عکس امین را دیده‌ام!» ✳ با این حرف دلم به هم ریخت. منتظر بودم شوهرم برگردد اما ... خیلی خیلی سخت است که منتظر مسافر باشی و او بر نگردد... ✔قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من این‌طور گفته بود. روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت. 🔸گفتم «امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم!» 💕هر روز یادداشت می‌کردم که "امروز گذشت..."  واقعاً روز و شب‌ها به سختی می‌گذشت. دلم نمی‌خواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب می‌گفتم «خدا را شکر امروز هم گذشت.» ⭐باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب می‌کردم. گاهی روزهای باقی‌مانده بیشتر عذابم می‌داد. هر روز فکر می‌کردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... ان‌شاءالله دیگر می‌آید. دیگر دارد تمام می‌شود...  دیگر راحت می‌شوم از این بلای دوری!» 🌟امین خبر داد «فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمی‌گردم.»  با صدایی شبیه فریاد گفتم: «امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمی‌توانم تحمل کنم...» 😢دقیقاً هجدهمین روز شهید شد. ❌حدود 6 روز بعد امین را برگرداندند معراج شهدا. این فاصله زمانی هیچ‌چیز را به خاطر ندارم، هیچ‌چیز را...  وقتی به معراج رفتیم سعی کردم خودم را محکم نگه دارم. می‌ترسیدم این لحظات را از دست بدهم و نگذراند کنارش بمانم. 🔸قبل از رفتن به برادر شوهرم گفته بودم «حسین؛ پیکر را دیده‌ای؟ مطمئنی که امین بود؟» 🔹‌گفت «آره زن‌داداش.» 💔قلبم شکست. گفتم «حالا بدون امین چه کنم؟ ما هزار امید و آرزو با هم داشتیم. قرار بود کارهای زیادی باهم انجام دهیم. با خودم می‌گفتم حالا باید بدون او چه کنم؟» ✴پیکر را که آوردند دنبال امین می‌دویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم. ❤مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم. گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دست‌هایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمی‌داشت روی سینه‌ات می‌‌زدیی و می‌گفتی شوهرت بمیرد زهرا جان! 💟تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟» خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه می‌کردم و می‌گفتم این رسمش نبود بی‌معرفت! خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد.... 👈با ما همراه باشید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پيامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله: ای عمار! اگر دیدی علی به راهی می رود و مردم به راه دیگر، تو با علی باش زیرا علی هرگز بر پستی راهنمایی نمی‌کند و از هدایت خارج نمی‌سازد 📚 بحارالأنوار ج38 ص38 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداوند متعال تمام کمالات را در کدام فریضه قرار داده است؟ 👤استاد قرائتی ✅
🔸این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. ✍می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. 🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ 🔸کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. 🔹گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. 🔸گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! 🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با 12 گلوله به شهادت رسید. 🌹 همان‌ است! به این میگن جوانمرد🌹
استماع ترتیل اگر می خواهید حافظ حرفه ای باشید وعلاوه بر حسن حفظ ،تلاوت زیبایی نیز داشته باشید حتما باید در برنامه روزانه شما باشد . 📎آثار استماع ا ؛از صحت حفظ مطمئن می شوید س ؛سرعت تلاوت تنظیم می شود ت ؛تجوید شما به سطح قابل قبولی می رسد م ؛مواضع وقف وابتدا را تشخیص می دهید ۱ ؛آهنگ ها ونغمات قرانی را می شناسید ع ؛عالی وروان تلاوت کردن در ذهن شما نهادینه می شود