eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
195 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 «چهار منهای یک» ۲ حسن اسدپور ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ روزها و هفته ها در بِل بشوی جنگ و بمباران ها و تعطیلی گاه و بی گاه مدرسه می‌گذشت! ایست و بازرسی های شبانه در محله ها و مساجد و میادین... و غیب بی شمار بچه های کلاس که رفته رفته امری معمول شده بود ... در آن ایام بود که پس از تعطیلی دوسه هفتگی مدرسه، دانش آموزان دوباره گردهم آمدیم اما تعدادی از دوستان غایب بودند! شاید همان روز اول بود که خبر شهادت «علی مهدیان» به مدرسه رسید! شهادت «علی» برای ما، در آن دوران نوجوانی و سرشار از هیجان و احساس، چنان شُکی بود که از کم وکیف آن، محل شهادت و یگان آن، هیچ مطلبی بخاطر ندارم! فقط همین «علی مهدیان» رفت! شهادت «علی مهدیان» اگر چه تمام کلاس را در بهت و سکوت برد اما برای ما «سه نفر» سنگین و غیر قابل باور بود! آقای «مهرگان» دبیر ادبیات در حالی که می گریست بهمراه آقای «اسلام دوست» ناظم مدرسه در کلاس حاضر شدند و خبر شهادت «علی مهدیان» را رسماً اعلام کردند! این درحالی بود که غرور نوجوانی گریستن را بر ما ممنوع می کرد! حقیقت تلخی بود! «چهار ، منهای یک شده بود»! و دیگر کلاس، کلاس سابق نشد! شهادت «علی» کلاس را اگر چه از نشاط و خنده انداخت اما بحث اعزام و جبهه بر فعالیت مسجد و پایگاه افزوده شد! رفته رفته بچه های کلاس با شلوار نظامی بر سرکلاس حاضر می شدند و در اولین اقدام پایگاه بسیج مدرسه راهنمایی شهید عظیم تشکیل شد! همان ایام بود که در رفتار «عبدالحسن باوی» تغییراتی احساس شد اما هیچ گاه فکر متأهل شدن او(در آن سن و سال) به ذهنم خطور نمی کرد! ازدواج های زود هنگام ذکور اگر چه در «عرب» سنت است اما برخی والدین آن را «شگِرد» و ترفندی برای پای بند کردن جوانانشان به زندگی و اجتناب از رفتن به جبهه می دانستند ، مضافاً آنکه خانواده «عبدالحسن» پیشتر «عبدالحسین»اش را در این راه داده بود!! یک روز از جبهه پاسگاه زید به مرخصی آمده و سری به مدرسه زدم و مورد استقبال گرم و برادرانه بچه های کلاس قرار گرفتم! هنوز کامم از آن دیدار که آخرین دیدار با دوستان و هم محله ای هایم بود، شیرین است! «مردم پائین دست چه صفایی دارند» اگر چه دیگر کلاس و مدرسه دایر نشد اما در گروهان ما «سه نفر»، «حسن اسدپور» «عبدالحسن باوی»، «احمدرضا ناصر» ، همرزم و همسنگر بودیم! و کربلای۵... در یک روز از کربلای۵ ، در نبردی سنگین و خونین، زیربارش هزاران گلوله و موشک، جسم بی جان «عبدالحسن باوی» را دیدم که پشت وانت لانکروز در میان دهها شهید قرار دارد! چشمانش باز بود! هنوز چهره اش زرد و بی رمق نشده بود! راوی گفت؛ که در آخرین وضعیت او را دیده که پیکر «شهید گازرپور» را کشان‌کشان از زیر تیربارهای دشمن عقب می آورد! ناخودآگاه از جان‌پناه بیرون رفتم و نیمرخ صورتش را وارسی کردم... چشمانش خیره، به من می نگریست! یکی از گوشه‌ای نهیبم زد؛ « برو تو جان‌پناه ... نزدیک به وانت نشو ... ممکنه هلی کوپتر بزنه ... » به جان‌پناه برگشتم و خبر شهادت «عبدالحسن» را به «احمدرضا» و «سیدباقر» دادم ... احمد، متأثر شد اما حتی به اندازه روی برگرداندن و دیدن جسم بی جان «عبدالحسن» را طاقت نداشت! و بدین سان«چهار » منهای «دو» شدیم! ادامه دارد.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر روز به این سه بزرگواران سلام بدید السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع السلام علیک یا صاحب العصر والزمان عج https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا بحق امام حسین ع همی بیماران راشفای عاجل عنایت فرماید خداوندا بیماران روی تخت بیمارستان همیشه چشم براه خبر خوشی هستند پس امشب همی بیماران را خدا بحق اقا قمر بنی هاشم ع باب الحوائج خبرخوبی بهشان برسان ..خداوندا اعضای این گروه را حاجت روا بگرداند انشاالله. شب خوبی داشته باشید ...رضایی
هدایت شده از اصفهان آنلاین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هشدار به مردم؛ مراقب تصادف صوری باشید 🔺سارق خودرو: با ایجاد تصادف صوری خودروها را سرقت می‌کنیم ✴️‌ اخبارمهم رو در کانال اصفهان آنلاین دنبال کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/143393495C8bb484fb9f
هدایت شده از هیات رزمندگان اسلام عاشقان ثارالله خمینی شهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️اینجا ایران نیست ، سوئد است که فریاد لبيك_يا_خامنه_ای را مردم با افتخار سر می دهند... ❤️
هدایت شده از مغز خاکستری
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯دیگه نشنوم از کمبود امکانات بگیدا😁 🗯انگار همه چیز براشون عادیه🥴 🇮🇷 🔺 🔻 @khakestary_amar
هدایت شده از کارمند تراز انقلاب اسلامی
⛔️سنگر سازی دشمن در ذهن‌ها! 🔹امروز دیگر میدان نبرد تنها خاک و خون نیست؛ و میدان جنگی شده‌اند که در آن، دشمن بی‌صدا اما هوشمندانه حمله می‌کند. 🔹این جنگ، است. رویکردی برای تغییر ذائقه فرهنگی و تخریب پایه‌های هویتی جامعه. 🔹با خلق و جایگزینی واژه‌ها، دشمن تلاش می‌کند مفاهیمی برخلاف آیین ملی و دینی ما را در قالبی جذاب و مثبت به جامعه القا کند. 🔹بی‌حیایی می‌شود "خوش‌برخوردی"! 🔹خیانت و هرزگی به‌عنوان "آزادی" تعریف می‌شود! 🔹و بی‌حجابی نام "آراستگی" به خود می‌گیرد! 🔹حیا و عفاف برچسب "خجالتی بودن" و "امّل بودن" می‌خورند. 🔹حتی امر به معروف و نهی از منکر، ستون اخلاقی جامعه، به‌صورت "فضولی" تحقیر می‌شود!!! ‼️این تغییرات رسانه‌ای تاثیرگذار، و را نسبت به واقعیت‌ها تغییر می‌دهند و ارزش‌های بیگانه را جایگزین باورهای اصیل می‌سازند. در چنین جنگی، کشته‌ها کسانی هستند که با میل خود به ارزش‌های تحریف‌شده تن می‌دهند. ⚠️در جهانی که حتی الگوریتم‌ها هم علیه ما برنامه‌ریزی شده‌اند، نیاز به شناخت عمیق و هوشیاری مضاعف داریم. ✓ باید ذهن‌ها را قوی کنیم. ✓ فرهنگ خودی را بازآفرینی نماییم. ✓ و از برای تقویت بهره ببریم. 🔹در این جنگ، پیروزی با کسانی است که هویت‌شان را حفظ می‌کنند. لینک کانال کارمند تراز انقلابی https://eitaa.com/joinchat/2384003173Cad17c5d736
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻  هنگ سوم | ۶۸ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ مدال شجاعت نیز داستان دیگری دارد. معروف است که مدال شجاعت به افرادی داده می‌شود که در عملیات دلیرانه و خارق العاده شرکت کرده باشند، ولی در این جنگ، پس از پایان عملیات سهمیه بین واحدها توزیع می‌گردید. مدال شجاعت که معمولاً دارای بعد معنوی می‌باشد براساس افکار و اندیشه‌های بعثی ها بعد مادی نیز پیدا کرد. به نحوی که صاحب مدال از امتیازات مادی متعددی از قبیل اتوموبیل و چهار هزار دینار وجه نقد برخوردار می‌گردید. علاوه براین، نشانی توسط صدام و در مقابل دوربین تلویزیون بر روی سینه او نصب می‌شد. این ترغیب‌های مادی نقش موثری در تشویق ارتش به مبارزه در جبهه و پشتیبانی از دولت ایفا کرد. وسایل نقلیه مرخصی از جمله مشکلاتی که با آنها مواجه بودیم دسترسی نداشتن به وسیله رفت و برگشت به منزل و جبهه هنگام استفاده از مرخصی عادی و بالا بودن هزینه مسافرت بود، به طوری که برای مسافرت از بصره به نجف توسط اتوبوسهای مسافربری مبلغی در حدود ۸ تا ۱۰ دینار می پرداختم. اما هنگام مراجعت از نجف به بصره پنج دینار می‌دادم. گاهی بهای بلیط سفر از بصره به بغداد به ۲۰ دینار یعنی ۸ برابر بهای مقرری می‌رسید. دولت برای مسافرت نظامیان تسهیلاتی فراهم می‌کرد که از آن جمله رایگان بودن قطار برای نظامیان بود؛ به طوری که واگن‌های درجه یک به افسران و واگن‌های درجه ۲ به سربازان و درجه داران اختصاص می یافت. اما به لحاظ کثرت تعداد نظامیان قطارها گنجایش کافی نداشتند. دولت در سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ اتوموبیل‌هایی را از بصره به بغداد به کار گرفت که از «عماره» و «ناصره» عبور می کردند. مطمئنم که این تدابیر همگی به خاطر تحقق مصالح حزب و دولت بود. طی دوسال خدمت در بصره سه بار به وسیله قطار و یک بار توسط اتوبوس دولتی مسافرت کردم. در اینجا مایلم خاطره ای را از یکی از سفرهایم به بغداد که به وسیله اتوبوس انجام گرفت، تعریف کنم. ساعت ۲ بعد از ظهر از جبهه وارد بصره شدم. وسیله ای برای رفتن به نجف پیدا نکردم. ناگزیر تصمیم گرفتم به وسیله اتوبوس نظامی به بغداد بروم و از آنجا راهی نجف شوم. هوا سرد بود. پالتویم را که در آن درجه نظامی چسبانده نشده بود روی دوشم انداخته بودم. سربازی کنارم نشسته بود. نیم ساعتی از حرکت اتوبوس گذشت. او به تصور این که من هم مثل او سرباز هستم سعی کرد سر صحبت را باز کند. خواستم از گفتگو خودداری کنم، ولی او اصرار داشت که مرا به بحث بکشاند و از من سوالاتی بکند. خود را به عنوان سرباز احتیاط در منطقه اهواز معرفی کردم. او نیز خود را به عنوان سرباز وظیفه که فارغ التحصیل دانشکده فنی کشاوزری بود و در یگان پدافندهوایی ۵۷ میلی متری مستقر در جزیره «بوبیان» کویت خدمت می‌کرد معرفی نمود. با تعجب پرسیدم: مگر نیروهای عراقی در آنجا مستقر شده اند؟ گفت: «بله» نیروهایی از واحد پدافند هوایی و قایقهای جنگی در بوبیان مستقر شده و ماموریتشان مقابله با هواپیماهای مهاجم ایرانی است. پرسیدم: «از کدام گردان هستی؟» جواب داد: از گردان ۹۶ پدافند هوایی.... این اولین بار بود که متوجه می‌شدم دولت کویت مستقیماً با دولت عراق همکاری می‌کند. هر چند قبلاً از همکاری اقتصادی و تبلیغاتی کویت اطلاع داشتم. وارد منطقه «النهضه» در استان بغداد شدیم. قبل از پیاده شدن از اتوبوس پالتوی نظامیم را از روی دوشم برداشتم و درجه نظامیام معلوم شد. همسفرم که متوجه درجه ام شده بود با دستپاچگی پرسید: «آیا تو افسری ؟» گفتم: «مگر درجه ام را روی دوشم نمی‌بینی؟» گفت: «چرا... چرا... ولی...» گفتم «نترس! من پزشک وظیفه هستم نه افسر اطلاعات و به تو سفارش می‌کنم در مورد موقعیت جبهه با احدی گفتگو نکنی احتیاط کن و گرنه به سرنوشی دچار می‌شوی که بعثی‌ها از آن به خوبی آگاهند!» سوار اتوموبیل کرایه دیگری که عازم منطقه «کرخ» بود، شدیم. راننده سعی کرد با انتقاد از جنگ و حکومت به شکل زیرکانه احساسات ما را تحریک کند. خیلی زود فهمیدم که او از عوامل اطلاعاتی است که معمولاً از آب گل آلود ماهی می‌گیرند. بالحنی خشن جوابش را داده و او را از خود طرد کردم. با خود گفتم در جبهه مرگ به سراغ انسانها می آید و در مرخصی نیروهای امنیتی. ساعت ۱۰ شب به گاراژ کرخه رسیدم. سوار اتومبیلی شدم که برای هر نفر ٣ دینار تا نجف اشرف کرایه می‌گرفت.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂