eitaa logo
گردان چهارده معصوم (ع) خمینی شهر
192 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
امام صادق علیه السلام: 🔹إنَّ اَلْعِلْمَ خَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ وَ اَلْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ اَلْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ اَلرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اَلْبِرَّ وَالِدُهُ. 🔸همانا علم دوست مومن است و بردباری وزیر اوست. عقل فرمانده لشکر او، مدارا کردن برادرش و نیکی پدر اوست. 📚 الخصال (باب الثانی) جلد ۲ صفحه ۴۰۶ اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
دکتر زیبا کلام ..... دلم میخواست یک شیرپاک خورده ای به اسرائیلیها میگفت دیگه چیز بدردخوری درسوریه نمانده که نیازی به بمباران داشته باشه.یه مشت آهن‌ قراضه چدنی،مسی،مفرق، شوفاژ شکسته، بخاری کهنه،کارتن خالی،لوله های پوسیده،روزنامه های باطله،ضایعات انباری مونده. اونارو هم بذارین وانتی هاي ما میان میخرن. اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
40.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«تحلیلگر نادانِ» مورد نظر آقای خامنه‌ای که بود؟ ⚫️ @jedal_siasi | جدال سیاسی
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
🔴فضای رسانه درباره‌ی سوریه انقدر خرتوخره، بعضی رسانه‌ها گفتن صدام هم تو زندان‌های سوریه بوده :)) اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فرهاد را مدت زیادی نبود که می‌شناختم. او بچه یکی از روستاهای کنار کرخه کور بود. یک روز من برای شناسایی با موتورسیکلت داشتم عبور می‌کردم که فرهاد را دیدم که با اسب عبور می‌کند. راستش را بخواهید به او مشکوک شدم. او را متوقف کردم. از اسب پیاده شد و گفت که به بازار رفته و خرید کرده است. در همین حین که داشت با ما صحبت می‌کرد، بچه‌ها آمدند و او را شناختند و به من هم معرفی کردند. بعد از آن، جزء گروه ما شد. آن شب، تنها کسی که به فکر خوراک بچه‌ها بود، همین فرهاد ما بود. فرهاد که بدنی ورزیده و قوی داشت، علاوه بر مین ضدتانک و کوله‌پشتی خودش، یک کوله‌پشتی اضافه هم با خودش آورده بود که تا آن لحظه کسی نمی‌دانست داخل آن چیست. به آنجا که رسیدیم و داشتیم از گرسنگی و خستگی از حال می‌رفتیم، فرهاد کوله‌پشتی‌اش را باز کرد و دیدیم خدا بده برکت، پر است از کنسرو، کمپوت، کشمش، تن ماهی و نان خشک. فرهاد اول ما را دست انداخت و گفت: "شما باید برای خودتان غذا و خوردنی می‌آوردید. من برای خودم آورده‌ام!" من با لحن تحکم‌آمیزی به فرهاد گفتم: "به بچه‌ها غذا بده!" فرهاد هم دستورم را اجرا کرد و کوله‌پشتی‌اش را میان بچه‌ها گذاشت تا آنها غذاهای داخل آن را مصرف کنند. نیم ساعتی بچه‌ها خوردند و استراحت کردند. سیر که شدند، جانی گرفتند و آماده‌ی عملیات شدیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 16 سال قبل یک خبرنگار عراقی با لنگه کفش به جرج دبلیو بوش حمله کرد! ♦️این پاسخی بود به جنایات آمریکا و متحدانش در عراق. هرچند کم به نظر می‌رسید اما آغازی شدن برای آنکه عراقی ها در حد توان خود، دست آمریکا را از حکومت کشورشان کوتاه کنند. اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از منتخَبِ اَخبار ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥توطئه علیه مقاومت، کارویژه بلینکن در سفر به بغداد 🔹شبکه‌ی سی‌ان‌ان به نقل از یک مقام آمریکایی گزارش داده که بلینکن در دیدار با نخست‌وزیر عراق از او خواسته است «اقدامات قاطعی» علیه گروه‌های مقاومت مورد حمایت ایران در کشورش انجام دهد. 🔹بلینکن همچنین از السودانی خواسته است تا مانع انتقال سلاح به گروههای سوری از طریق خاک عراق شود اخبار را در ببینید↙️ eitaa.com/joinchat/1231028412C5231d1781b
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻  هنگ سوم | ۴۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 روز ۱۳ مه ۱۹۸۱ / ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۰ شروعی بود برای طولانی‌ترین تابستان در تمامی عمرم. قرار شد طبق دستور سرتیپ «راجی تکریتی»، به عنوان یک پزشک عازم هنگ سوم از تیپ بیستم شوم. من اولین پزشک وظیفه بودم که واحد صحرایی را به مقصد خطوط مقدم ترک می‌کرد؛ و اصولاً به خاطر وضعیت خاصی که در یگان داشتم، پیش‌بینی چنین روزی دور از انتظار نبود. پس از جمع‌آوری وسایل شخصی از دوستان و دشمنانم در یگان، خداحافظی کردم. از رفتنم عده‌ای خوشحال و عده‌ای دیگر اندوهگین بودند. من با گردن‌فرازی تمام از گروه اول خداحافظی کردم و لبخندزنان از آنها جدا شدم تا از رفتنم بیش از این خوشحال نباشند. به اتفاق ستوانیار «عباس»، بهیار که در این سفر به عنوان راهنما مرا همراهی می‌کرد، سوار آمبولانس شدم. مسیر منتهی به خطوط مقدم بسیار ناهموار بود. او در طول مسیر به من ابراز لطف می‌کرد و یادآور می‌شد که تیپ بیستم یک تیپ قدیمی است که در سرنگونی رژیم سلطنتی به رهبری عبدالکریم قاسم شرکت کرد. او می‌گفت: «هنگ سوم که اینک راهی آنجا هستی، با هدایت سرهنگ عبدالسلام عارف، قصر الرحاب را محاصره و پادشاه را به قتل رسانید.» در بین راه، ضمن اینکه به گرفتاری‌های خود در آینده فکر می‌کردم، به صحبت‌های همراهم نیز گوش فرا می‌دادم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. خوشحال بودم زیرا از آن دار و دسته فاسد دور می‌شدم و از عناصر اطلاعاتی فاصله می‌گرفتم و ناراحت، چون موقعیت خطرناک خطوط مقدم جبهه بسیار نگرانم می‌کرد. حدود ساعت ۱۰ بامداد به مواضع هنگ سوم نزدیک شدیم و چند دستگاه آمبولانس را در ضلع راست جاده که در جایگاه‌های مخصوص پارک شده بودند، مشاهده کردم. دریافتم که آنجا مواضع واحد سیار پزشکی هنگ می‌باشد. جاده خاکی را ترک کرده و به سمت واحد سیار پزشکی روانه شدیم. افراد واحد و در رأس آنها ستوانیار بهیار «محمد سلیم» از ما استقبال کردند. واحد سیار از سه سنگر تشکیل یافته بود. یکی از آنها کوچک و در عین حال محکم بود و در آن داروها را نگهداری می‌کردند. دومی که در مجاورت آن قرار داشت، محل کار بهیاران بود که در ۴۰ متری سنگر دوم واقع شده بود و بالاخره سنگر سوم، محل استراحت رانندگان آمبولانس به شمار می‌رفت. پس از یک استراحت کوتاه و نوشیدن چای، به اتفاق ستوانیار «محمد» به قرارگاه هنگ رفته و ضمن ارائه نامه انتقالی، با برخی از افسران هنگ از جمله ستوان یکم «کنعان» معاون هنگ، ستوان «محمد جواد» معاون وی، سروان سلام افسر اطلاعات و ستوان یکم «جواد» افسر توجیه سیاسی آشنا شدم. سپس به واحد سیار پزشکی بازگشتم و با افراد آن به ترتیب ستوانیار بهیار «عبدالخالق»، استوار بهیار «جاسم»، گروهبان دوم بهیار «خمیس»، معاون پزشکی «غازی» و رانندگان آمبولانس‌ها: «موافق»، «عبدالخمره»، «کریم» و «محمد» آشنا شدم. سنگر مخصوص داروها را به عنوان محل کار خود انتخاب کردم. مواضع هنگ در دشت مسطحی قرار داشت که از جنوب تا شمال، یعنی به سمت مواضع نیروهای ایرانی امتداد یافته بود. در طرف راست هنگ ما، هنگ یکم و در طرف چپ آن، هنگ دوم تیپ بیستم استقرار یافته بودند. یک جاده خاکی که از پشت قرارگاه هنگ و شمال قرارگاه واحد سیار پزشکی عبور می‌کرد، این هنگ‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌ساخت. مواضع خط مقدم هنگ ما در پشت یک خاکریز بلند قرار گرفته و آب مقابل آن بین ما و نیروهای ایرانی مستقر در روستای «کوهه» - حد فاصل بین حمیدیه و سوسنگرد - فاصله انداخته بود. روستای «کوهه» در کنار جنگلی مملو از درختان سر به فلک کشیده و امتداد جنگل بزرگ جنوب اهواز قرار داشت. هنگ سوم، که همان هنگ مکانیزه است، از ۵۰ دستگاه تفریح زرهی ساخت روسیه از نوع PTR60 تشکیل شده بود. وضعیت این بار با وضعیت مأموریت‌های قبلی تفاوت داشت، چرا که اینجا خطوط مقدم جبهه بود و من به راحتی می‌توانستم تحرکات و نقل و انتقال‌های نیروهای ایرانی را مشاهده کنم. این بار به وسیله سلاح‌های مختلف و حتی سلاح‌های ساده به طرف ما تیراندازی می‌شد، در حالی که قبلاً فقط توسط توپخانه هدف قرار می‌گرفتیم. چند روز اول بسیار سخت بر من گذشت، چرا که با موقعیت منطقه، افراد و سیستم هنگ پیاده مکانیزه آشنا نبودم. چهار روز طولانی و خسته‌کننده سپری گردید.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂