.
#روضه_مكتوب
#حضرت_رقیه_س
#روضة_الذاكرين
#محرم_الحسين
#کمیل_کاشانی
🔸مجلس سوم
🔸(روضة حضرت رقیه بنت الحسین)
اى نفس گرم تو عطر بهشت
آب و گل حسن تو زهرا سرشت
پاك نژادى ز تبار حسين
دسته گل باغ بهار حسين
خيمه زده مهر تو در سينهها
نور تو گل كرده در آئينهها
آينه در آينه نور و نمك
برخى خورشيد رخت نه فلك
نه فلك افتاده و آواره ات
چرخ زند به دور گهواره ات
خنده زيباى تو اى حسن ناب
چنگ زده به تار قلب رباب
دل از حسين فاطمه مى برى
راه برو كه جلوه كوثرى
نشسته بر سفره لطفت زمين
رشته چادر تو حبل المتين
چادر كوچكى كه بر باد رفت
كرببلا به دست بيداد رفت
سه ساله خون خدا رقيه
كتاب داغ كربلا رقيه
كتاب عمر تو ورق ورق شد
قاتل تو خرابه و طبق شد
عمة كوچك امام زمان
كه دارى از يوسف زهرا نشان
گرمى آغوش على اكبرى
همنفس اشك على اصغرى
حسين وقتى كه عنايت كند
سوره چشم تو تلاوت كند
سه ساله حسين، بلبل عشق
طبق طبق نثار تو گل عشق
دختر، احساس و عاطفهاش نسبت به پدر بیشتر از پسر است. وابستگی اش نیز هم بیشتر است. حالا حساب کنید این دختر رقیه و پدرش هم حسین باشد، چقدر یکدیگر را دوست داشتند مخصوصا اینکه دختر شباهت بسیاری به مادر بزرگش حضرت زهرا داشت. هر وقت مولا دلتنگ مادرش حضرت زهرا میشد راه رفتن رقیه را تماشا میکرد و خاطرات مادر را تازه میکرد. برای دختر عادت شده بود که قبل از نماز سجادة پدر را پهن میکرد و چادر نماز کوچکش را به سر میانداخت و کنار سجادة پدر مینشست. آن قدر به این کار عادت کرده بود که حتی بعد از روز عاشورا مثل همیشه کنار سجادة پدر نشسته بود و ناگهان پردة خیمه با شتاب بالا رفت و مردی درشت هیکل شمشیر به دست وارد خیمه شد. نگاه رقیه به سمت او برگشت و آرام پرسید آهای مرد عرب! تو بابای مرا ندیدی؟ مرد عرب پاسخی جز سیلی برای دختر نداشت! آخر تازه از روی سینة حسین در قتلگاه بلند شده بود. شدت سیلی به حدی بود که رقیه با صورت روی سجادة پدر افتاد. از خیمه بیرون دوید و خودش در آغوش عمه جانش زینب رها کرد. بی بی زینب تا نگاهش به صورت کبود رقیه افتاد بی اختیار دلش یاد سیلی مدینه افتاد...
باید که با یتیم مدارا کنی
بغل برای گریههاش وا کنی
یتیم به جز خدا کسی نداره
غریبه و همنفسی نداره
هدیه ببر واسه یتیم شاد بشه
دلش یه لحظه از غم آزاد بشه
خبر دارید که گوشة خرابه
یه دختری اسیر التهابه
چند روزه از باباش خبر نداره
شبای غربتش سحر نداره
از کربلا تا کوفه، کوفه تا شام
سیلیش زدند و خورده سنگ و دشنام
از بس بهونه باباش گرفته
نا نداره دیگه صداش گرفته
خسته شده پاهاش پر از آبلهست
طفلکی دیگه زحمت قافلهست
تو خواب و بیداری باباشو میخواد
داد میزنه کی میشه بابام بیاد
کی میشه از سفر بیاد بابایی
تموم شده طاقتم از جدایی
شبهای انتظار او سر اومد
پدر با سر دیدن دختر اومد
اگر چه مثل بغضی در گلوم شد
قصة دختر یتیم تموم شد
مدتها گذشت تا نیمه شبی که دوباره منتظر نشسته بود و گریه میکرد. این دفعه دید به جای یک نفر چند نفر آمدند، ترسید از آنها سوال کند و سراغ بابایش را بگیرد. فقط نگاه میکرد یکی از آنها پرسد بابایت را میخواهی؟ جواب داد بله! دلم برایش تنگ شده است. مرد عرب طبقی که روی سر داشت را مقابل رقیه بر زمین انداخت و فریاد زد این هم بابایت! مگر باورش میشود. روپوش طبق را کنار زد.
بوسهای از صورت بابا گرفت
اشک در چشم رقیه پا گرفت
سفره دل پیش بابا باز کرد
بعد مدتها برایش ناز کرد
گفت بابا صورتم نیلی شده
دختر تو خسته از سیلی شده
بارها از ناقه افتادم پدر
مادرت آمد به امدادم پدر
زجر زجرم داد در این قافله
خستهام از طعنههای حرمله
آمدی بابا مرا با خود ببر
دختر تو خسته شد از این سفر
روضه خوان خرابه غوغا کرده بود و عجب روضه ای شده بود! آن شب شهر شام از صدای گریة اهل خرابه خواب نداشت. ناگهان صدای روضه خوان قطع شد. بی بی زینب با همة وجودش فریاد کشید وا حسینا...
صل الله علیک یا ابا عبدلله الحسین
#حضرت_رقیه #شب_سوم_محرم
.
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سنگ قبر حضرت رقیه سلام الله علیها 👆
#زمزمه
#حضرت_رقیه_س
______
حالا اومدی
حالا که دیگه رقیه افتاد از پا اومدی
حالا که بار سفر بستم ازاین دنیا اومدی
عمو عباس و نیاوردی چرا تنها اومدی
بابایی
خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی
نمیگی چرا رفتی و مارو تنها گذاشتی
عزیزم
از غصه پُرم
خیلی از نبودنِ داداش علی اصغر دلخورم
عمو عباسم نباشه من همش سیلی میخورم
افتادم روی زمین ولی نیوفتاده چادرم
بابایی
رقیه بمیره که بالای ابروت کبوده
مگه گریه کردی که اینجور سر و روت کبوده
عزیزم
سر جاش دیگه نیست حواسم
واویلا
ببین پاره پارس لباسم
واویلا
یه چند وقتیه که گرسنه
خوابیدم
یه کم نون می آوردی واسم
واویلا
بابایی
بهم خندیدن دخترا تا لباسامو دیدن
به این جرم که بابام تویی من رو بازی نمیدن
عزیزم
بابایی
طناب زخمی کرده همه دست و پا و گلومو
تو بازار که رفتم صدا میزدم حی عمومو
عزیزم
میبینی شکستن پرم رو
واویلا
سوزوندن بابا معجرم رو
واویلا
لگد میزدن توی پهلوم
باباجون
کشیدن موهای سرم رو
واویلا
بابایی
زمین خورده بودی ، سر تو به جایی نخورده؟؟
تو گودال که بودی به لبهات عصایی نخورده؟؟؟
عزیزم
بابایی
بگو که کی اینجوری سوزونده موی سرت رو
بگم تا برات کی زده با لگد دخترت رو
عزیزم
من و با طناب میکشوندن
واویلا
بابا دندونا مو شیکوندن
واویلا
کجا برده بودن تو رو که
اینجوری
سر و صورتت رو سوزوندن
واویلا
#امیر_حسین_الفت ✍
#شب_سوم_محرم