eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
613 ویدیو
835 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⚪️ ️لبخند امام حسین(ع) بخاطر احترام به پدر و مادر عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشکور رضوان الله تعالی علیه فرمود. در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه‌السلام مشرّف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند. یک نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت با لبخند جوابش دادند. فردای آن شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرّف شدم و در گوشه حرم توقف کردم، ناگهان آن جوان عرب معدی که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را ندیدم. مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده‌ای که امام علیه السلام با لبخند به تو جواب می‌دهد؟ گفت: مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شب‌های جمعه که برای زیارت می‌آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ می‌کنم و یک هفته هم مادرم را می‌آورم تا اینکه شب جمعه‌ای که نوبت پدرم بود چون سوارش کردم مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته دیگر زنده نباشم.گفتم: باران می‌بارد. هوا سرد است. مشکل است. نپذیرفت، ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را دیدم و سلام کردم، آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرّف می‌شوم حضرت امام حسین علیه‌السلام را می‌بینم و با تبسم جوابم را می‌دهد. 📚منبع الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۹۷ ........ . 🔶️ (عج) روضه اباعبدالله(ع) خواند شهید عظیم الشأن شیخ احمد کافی واعظ اهل بیت رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود که خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبیلی فرمود: با طلاب پیاده کربلا می‌آمدیم (اوقات زیارتی حضرت اباعبدالله(ع) که می‌شود از نجف ده تا ده تا، بیست تا بیست تا حرکت می‌کنند و کربلا می‌آیند) در بین راه یک آقا طلبه‌ای بود که گاهی برای ما روضه می‌خواند که امام حسین(ع) یک نمکی در حنجره‌اش گذاشته بود. مقدس اردبیلی می‌فرماید آمدم کربلا زیارت اربعین بود از بس که دیدم زائر آمده و شلوغ است گفتم داخل حرم نروم، با این طلبه‌ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن می‌ایستم زیارت می‌خوانم. طلبه‌ها را دور خودم جمع کردم. یک وقت گفتم طلبه‌ها این آقا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: آقا در بین این جمعیت نمی‌دانیم کجا رفته است. در این اثنا دیدم یک عربی مردم را می‌شکافت و به طرف من می‌آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبیلی می‌خواهی چه کنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: «بلندتر بخوان من هم گوش کنم.» زیارت را بلندتر خواندم. یکی دو جا توجهم را به نکاتی ادبی داد وقتی که زیارت تمام شد به طلبه‌ها گفتم این آقا طلبه پیدایش نشد؟ گفتند: آقا نمی‌دانیم کجا رفته است؟ یک وقت این عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی چه می‌خواهی؟» گفتم: یکی از این طلبه‌ها در راه برای ما گاهی روضه می‌خواند نمی‌دانم کجا رفته، می‌خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند. آقای عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟» گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: «آری.» که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبدالله الحسین علیه‌السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد. یک وقت صدا زد یا اباعبدالله(ع) نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه‌ها هیچ کدام یادمان نمی‌رود از آن ساعتی که می‌خواستی از خواهرت زینب سلام الله علیها جدا شوی. در این هنگام دیدم کسی نیست فهمیدم این عرب مهدی زهرا علیه‌السلام بوده واقعاً ساعت حساس و عجیبی بود. 📚منبع کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۷۰ .
. 🟨 شفای مرد فلج در حرم امام حسین(ع) شیخ ابوجعفر نیشابوری رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود: سالی با جمعی از رفقا برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از شهر و دیارمان بیرون آمدیم، چون به دو سه فرسخی کربلا که رسیدیم یکی از رفقایی که با ما بود ناگاه بدنش خشک و کم‌کم فلج شد و مثل یک قطعه گوشت گردید. از این وضعیت بسیار ناراحت شد و به ما التماس می‌کرد و قسم می‌داد که او را وا نگذاریم و با خود به کربلا ببریم. شخصی ایستادگی کرد و او را کمک و پرستاری کرد و محافظت نمود و او را بر روی حیوانی گذاشت تا به کربلا رسیدیم. چون داخل حرم شدیم او را در یک پارچه‌ای گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سمت قبر حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام بلند کردیم. آن مرد افلیج دعا می‌کرد و گریه و تضرع و ناله می‌نمود. خدا را به حق حسین علیه‌السلام قسم می‌داد که او را شفا دهد. چون آن پارچه را به زمین گذاشتند آن مرد نشست و بعد برخاست و راه رفت چنانچه گویی از بند رهایی و نجات یافت. 📚منبع الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۵ .............. 🟤 برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام شیخ احمد معرفت واعظ متقی اهل بیت عصمت، در مورد برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام نقل نمود، یکی از مراجع تقلید نقل کرد یکی از علما نجف اشرف که یک شخصیت علمی‌ست، ایشان مقید بود هر هفته حرکت می‌کرده و به کربلا می‌رفته روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل می‌شد. صبح که نماز می‌خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویری بود تقریبا سیزده فرسخ هست می‌آمد کربلا برای زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) و بعد بر می‌گشت. به او گفتند: آقا شما دیگر پیر شده‌اید ناتوان گردیده‌اید سرما گرما حرکت می‌کنید می‌روید کربلا. آخر آن هم پیاده، پس سواره بروید زیرا برای شما زحمت است. ایشان فرمودند: واقعش آن وقتی که چیزی ندیده بودم می‌رفتم، حالا که چیزها هم دیدم نروم. گفتند: چه دیدی؟ فرمود: یک سال تابستان هوا خیلی گرم بود، نماز صبح را خواندم. رسم این بود که یک مقدار غذا، یک کوزه آب، یک عصا که غذا را به آن می‌بستم و با کوزه آب می‌گذاشتم سر عصا و عصا را می‌انداختم سر شانه و راه می‌افتادم. قدری که از نجف بیرون آمدم در آن هوا قلب الاثر تشنه شدم گفتم از این آبها بخورم اما حیفم آمد. دیدم یک کوزه بیشتر آب نیست. به راه افتادم، هوا خیلی گرم بود یک مقدار دیگر راه آمدم کم‌کم آفتاب بالای سرم آمد دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم گفتم: مقداری از این آبها بخورم عصا را برگرداندم کوزه را برداشتم نگاه کردم دیدم تمام آبها بخار شده رفته هوا یک قطره آب هم توی کوزه نیست. و من تشنه وسط بیابان. دیگر نفهمیدم چه شد چشمهایم سیاهی رفت خوردم زمین از هوش رفتم. در حالی بودم نمی‌دانم یک وقت دیدم نسیم خنکی به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم باغ و گلستان و درختها و نهرهای جاری به به چقدر عالی اینجا کجاست؟ این درختها چیست؟ این نهرهای جاری چیست؟ این آدم‌های خوشرو و زیبا و تو دل برو چه کسانی هستند؟ از جای خودم بلند شدم کوزه هم دستم بود ولی خشک و آب داخل آن نبود. آمدم به این آقایانی که تشریف داشتند گفتم: آقا اینجا کجاست؟ من بین نجف و کربلا این تشکیلات را ندیده بودم؟ گفتند: «حالا آب را بخور تشنه هستی کوزه‌ات را هم پر کن چون به دردت می‌خورد بعد ما به شما می‌گوییم کجا هستی.» وقتی از آب خوردم عجب آبی این چه آبی است؟! چقدر لذیذ چقدر عالی. کوزه ام را پر کردم سر حال شده آمدم جلو. گفتم : خوب آقایان اینجا کجاست؟ گفتند: «اینجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسین(ع) است.» یعنی آنهایی که حساب با امام حسین(ع) باز کردند عالم برزخ ایشان اینجاست. یک وقت دیدم باد گرم به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم همان وسط صحرای نجف هستم و هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه که هست کوزه پر از آب است اما از آن آبها. گفت: «حالا منی که به چشمم این چیزها را دیده حالا دیگر زیارت آقایم امام حسین را ترک کنم؟!!» 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۴ ................. . 🔸 ادای قرض توسط امام حسین(ع) عمرو بن دينار روايت می‌كند: حضرت امام حسين(ع) نزد اسامة بن زيد كه مريض بود رفت، شنيد كه اسامه می‌گفت: وا غماه! حضرت امام حسین(ع) فرمود: «اى پسر برادرم! غم و اندوه تو چيست؟» گفت: قرض من می‌باشد كه به شصت هزار درهم رسيده است. حضرت امام حسین(ع) فرمودند: «قرض تو را من ادا می‌كنم.» اسامه گفت: می ترسم بميرم. فرمودند: «تو نخواهى مرد تا من قرض تو را ادا نمايم.» راوى می‌گويد: حضرت امام حسین(ع) قبل از فوت اسامه قرض وى را ادا كرد.» 📚منبع سیره معصومان، سید محسن امین، ج۵، ص۷۴ .
. 🛑 توسل به حضرت سیدالشهدا(ع) و تأخیر مرگ مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می‌کنند: در موقعی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را به عهده داشتند برای حضرت آیت الله حاج مصطفی اراکی نقل فرموده بودند. هنگامی که من در کربلا بودم شبی که شب سه‌شنبه بود در خواب دیدم شخصی به من گفت: «شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده سه روز دیگر خواهی مرد.» من از خواب بیدارشدم و متحیر بودم.گفتم البته خواب است و ممکن است تعبیر نداشته باشد. روز سه‌شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، پنج شنبه که تعطیل بود با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم، در آنجا قدری گردش و مباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد. ناهار را همانجا صرف کردیم، پس از ناهار ساعتی خوابیدیم‌. در همین موقع لرزه شدیدی مرا گرفت. رفقا آنچه عبا و روانداز داشتم روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار وخیم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانید. آنها وسیله‌ای فراهم کرده و زود مرا به شهر کربلا آوردند و به منزلم رساندند. در منزل بی حال و بی حس افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد. در این میان به یاد خواب سه‌شب پیش افتادم علائم مرگ را مشاهده کردم. با در نظر گرفتن خواب، احساس آخر عمر کردم‌. ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه می‌کردند و گفتند: «اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم.» در همین حال با توجه عمیق قلبی به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله(ع) متوسل شدم و عرض کردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است، کاری نکردم و زادی تهیه ننموده‌ام، شما را به حق مادرتان زهرا(ع) از من شفاعت کنید که خدا مرگ مرا تاخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.» بلافاصله پس از توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می‌خواستند مرا قبض روح کنند آمد و گفت: حضرت سیدالشهدا(ع) فرمودند:«شیخ عبدالکریم به ما توسل کرده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که عمر را تاخیر اندازد. خداوند اجابت فرموده بنابراین شما روح او را قبض نکنید.» در این موقع آن دونفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند: «سَمعاً وَ طاعَه.» سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده امام حسین(ع) (سه نفری) صعود کردند و رفتند. در این موقع احساس سلامتی کردم. صدای گریه و زاری شنیدم که بستگانم به سر و صورت می‌زدند آهسته دستم را حرکت دادم و چشمم را گشودم دیدم چشمم را بسته‌اند و رویم چیزی کشیده‌اند خواستم پایم را جمع کنم ملتفت شدم که شستم (انگشت بزرگ پایم) را بسته‌اند. دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم. شنیدم می‌گویند ساکت شوید گریه نکنید که بدن حرکت دارد. آرام شدند رواندازی که بر روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز کردند با دست اشاره به دهانم کردم که به من آب بدهند آب به دهانم ریختند کم‌کم از جا برخاستنم و نشستم‌. تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و به حمدالله از آن حالت به کلی خوب شدم این موهبت به برکت مولایم آقا سیدالشهدا(ع) بود. * ایشان سپس در مابقی عمر خود، حوزه علمیه قم را تاسیس کردند که به مرکز علمی جهان تشیع تبدیل گردید. 📚منبع کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۶۳ .
. ✳️ تربت بهشت را از کجا آورده‎‌ای؟! در زمان شاه صفوی، سفیری (که در علوم ریاضیه و نجوم مهارتی تمام داشت و گهگاهی هم از ضمایر و اسرار و اخبار غیبیه می‌گفت) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ایران آمد، در آن زمان پایتخت ایران اصفهان بود. وارد اصفهان شد تا که تحقیقی درباره ملت و اسلام کند و دلیلی برای آن پیدا نماید. سلطان وقتی او را دید و از خیالاتش آگاهی پیدا کرد تمام علمای شهر اصفهان را برای ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجی دعوت نمود که از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فیض کاشانی رضوان الله تعالی علیه که معروف به فیض کاشی بود حضور پیدا کرد. حضرت آخوند کاشی رو به آن سفیر فرنگی نمود و فرمود: قانون پادشاهان آنست که از برای سفارت، مردان بزرگ و حکیم و دانا و فهمیده و با سواد را اختیار می‌کنند. چطور شده که پادشاه فرنگ آدمی مثل تو را انتخاب کرده؟! سفیر فرنگی خیلی ناراحت شده و بر آشفت و گفت: من خودم دارای علوم و سر آمد تمام علمها می‌باشم آنوقت تو به من می‌گویی من حکیم و دانا نیستم؟! مرحوم فیض کاشی فرمود: «اگر خود را آدم دانا و فهمیده و تحصیل کرده می دانی بگو ببینم در دست من چیست؟» سفیر مسیحی به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه‌ای رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبینش پیدا شد. مرحوم کاشی لبخندی زد و فرمود: «این بود کمالات تو که از این امر جزیی عاجز شدی؟ تو که می‌گفتی از نهان و اسرار انسانها خبر می‌دهم چه شد؟» سفیر گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده‌ام که در دست تو چیست و آن تربتی از تربتهای بهشت است لکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا بدست اورده‌ای؟! مرحوم آخوند فیض کاشی فرمود: «شاید در محاسباتت اشتباه کرده‌ای و قواعدی را که در استکشافات این امور بکار برده‌ای ناقص بوده.» سفیر مسیحی گفت: خیر اینطور نیست لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده‌ای؟! مرحوم فیض فرمود: «آیا اگر بگویم اقرار به حقیقت دین اسلام میکنی؟! آنچه در دست من هست تربت پاک آقا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام است.» سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تربت کربلا بود به سفیر نشان داد و فرمود: «پیغمبر ما صل الله علیه و سلم فرموده: «کربلا قطعه‌ای از بهشت است و تصدیق سخن توست.» «تو خود اقرار کردی و گفتی قواعد و علوم این حدیث من خطا نمی‌کند و حدیث پیغمبر(ص) را هم در صدق گفتارش اعتراف کردی و پسر پیغمبر ما در این تربت که قطعه‌ای از بهشت است مدفونست، اگر غیر این بود در بهشت و تربت آن مدفون نمی‌شد.» سفیر چون قاطعیت و برهان و دلیل را مشاهده نمود مسلمان شد. 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۸۶ .
. ✅ یک دانه تسبیح تربت امام حسین(ع) او را خوب کرد شیخ طوسی قدس الله سره نقل فرموده که حسین بن محمد عبدالله از پدرش نقل نموده: گفت در مسجد جامع مدینه نماز می‌خواندم، مردان غریبی را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت می‌کردند. یکی به دیگری می گفت هیچ می دانی که بر من چه واقع شده؟ گفت: نه گفت: مرا مرض داخلی بود که هیچ دکتری تشخیص آن مرض را نتوانست بدهد تا دیگر نا امید شدم. روزی پیرزنی به نام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت: اگر من تو را مداوا کنم چه می‌گویی؟ گفتم: به غیر از این آرزویی ندارم. به خانه خود رفت پیاله‌ای از آب پر کرد و آورد و گفت این را بخور تا شفا یابی، من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیه گذشت و مطلقا اثری از آن مرض در من نبود. روزی همان پیرزن به خانه من آمد به او گفتم ای سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادی و مرا خوب کردی و از آن روز تا به حال دردی احساس نمی کنم و آن مرض برطرف گردید. گفت یک دانه از تسبیح که در دست دارم. پرسیدم: این چه تسبیحی بود؟ گفت: تسبیح از تربت امام حسین(ع) بوده است که یک دانه از این تسبیح تربت در آن آب کرده به تو دادم. من به او پرخاش کردم و گفتم: ای رافضه (ای شیعه) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودی؟ دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت و الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبی آن را علاج نمی‌تواند بکند و من بر خود ایمن نیستم و نمی‌دانم که حال من چه خواهد شد. در این سخن بودند که موذن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمی‌دانم که حال آن مرد به کجا است و چه به حال او رسیده. 📚 منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۰ .
. 📣 بخاطر مواظبت بر زیارت عاشورا، امام حسین(ع) سه بار به زیارتش آمد مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) در مفاتیح الجنان فرموده که صالح متقی ملاحسن یزدی که یکی از نیکان و مجاورین نجف اشرف است و پیوسته مشغول عبادت و زیارت است نقل کرده از ثقه امین حاج محمدعلی یزدی که مرد فاضل صالحی بود در یزد که دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده. شبها در قبرستان خارج از یزد که در آن جماعتی از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر می‌برد گفت: یکی از رفقا که از کوچکی با هم همسایه بودیم و باهم نزد یک معلم می‌رفتیم و با هم بزرگ شدیم، ما برای خودمان شغلی انتخاب کردیم و او شغل عشاری (باج خواهی و پول زور گرفتن) را برای خود پیشه گرفت و بود تا از دنیا رفت و در همان قبرستان نزدیک محله‌ای که من در آن بیتوته می‌کردم به خاک سپردند. چند روز از فوتش گذشته بود. او را در خواب دیدم که بسیار خوشحال و در جای خوبی است پس نزد او رفتم و گفتم: من می دانم که تو در دنیا کارهای خوبی نداشتی و این حالات در مقام تو نیست و شغل تو مقتضی این مکان نبود و تو باید در عذاب باشی با کدام عمل به این مقام رسیدی؟ گفت: همین طور است که می‌گویی. من از روزی که از دنیا رفتم به بدترین عذاب‌ها گرفتار بودم تا دیروز که همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در این مکان او را دفن کردند و اشاره کرد به موضعی که نزدیک ۵۰ متری بود. گفت: در شب وفات او آقا اباعبدالله سه مرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از این قبرستان و الحمدالله حالم به این نحو است که می‌بینی و در نعمت الهی افتاده‌ایم. از خواب متحیرانه بیدار شدم و حداد را نمی‌شناختم و محله او را هم نمی‌دانستم، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پیدا کردم. از او پرسیدم تو زوجه داشتی؟ گفت: بله، سه روز است که وفات کرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن کردم. گفتم: او به زیارت کربلای آقا اباعبدالله رفته بود؟ گفت: نه گفتم: ذکر مصائب حضرت را می کرد؟ گفت: نه گفتم: مجلس تعزیه داری داشت؟ گفت: نه پرسید برای چه اینها را می پرسی؟ خوابم را برایش نقل کردم گفت: این زن مواظب بر زیارت عاشورا داشت. 📚منبع: الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۱۰ .
. 🔔 احترام به ضریح امام حسین(ع) مرحوم عالم بزرگوار سید اعظم حاج میرزا حسین نوری(اعلی الله مقامه) نقل نموده که استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانی (اعلی الله مقامه) برای سمت غربی صحن مطهر حضرت الشهداء(ع) خانه‌هایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روی آن طاق زدند و مردم مُردگان خود را در آن سرداب ها دفن می‌کردند. چون مدتی گذشت دانسته شد که طاق روی سردابها در اثر کثرت عبور مردم آن توانایی تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود. لذا شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو با استحکام بیشتری بنا کنند و چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابی را خراب کنند و بنا نمایند بعد سرداب دیگر و هر سردابی را خراب می‌کردند یک نفر پایین می‌رفت و خاک بر جسد مرده می‌ریخت به مقداری که کشف نشود، هتک حرمت اموات نگردد. پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابی که مقابل ضریح مقدس بود، چون پایین رفتند برای پوشاندن جسدها دیدند تمام جسد‌هایی که در این قسمت هست سرهایشان که در جهت غرب بوده بجای پایشان که رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پایشان به سمت غرب است. مردم با خبر شدند جماعت بی‌شماری می‌آمدند این منظره عجیب را مشاهده می‌کردند و آن جسدهایی که در این قسمت بوده منقلب گردیده، سه جسد بود که یکی از آن ها جسد آقا میرزا اسماعیل نقاش بود که در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده. پسرش وقتی که منظره جسد پدر را می‌بیند گواهی می‌دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایشان رو به ضریح مقدس بود و الحال می‌بینم سرش رو به ضریح است و آشکار شد بر مردم اینکه این تغییر وضع جسد چند مُرده تأدیبی از طرف خداوند است بندگانش را، که بشناسند راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه(ع) را. 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۱۲۹ . ♻️ روضه خوان آقا امام حسینیم(ع) دو نفر از معمرین و بزرگان اهل منبر در یزد که فعلا هم یکی از آنها زنده و در حیات است با همدیگر قرار می‌گذارند و عهد می‌کنند که هر کدام از آنها زودتر از دنیا رفتند به خواب دیگری بیایند و وضع خود را به هم خبر دهند. یکی از آنها فوت می‌کند و شب بعد از فوتش به خواب دیگری می‌آید و در باغ مصفایی قدم زنان دوست خود را ملاقات می‌کند پس از او می‌پرسد: با تو چه کردند؟! گفت: وقتی مرا در قبر نهادند آن دو ملک بنام نَکیرَین برای سوال و جواب وارد قبر شدند و از من هر چه سوال کردند زبانم بند آمده بود و نمی‌توانستم جواب بدهم‌. فقط یک کلمه به زبانم آمد و گفتم: «من روضه خوان آقا حسینم(ع)» آنها تا این حرف را شنیدند ساکت شدند و چیزی نگفتند و مرا به حال خودم به این حال که می‌بینی گذاردند و رفتند. 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۱۸۶ .
. 📗 نصرانی مهمان، زائر امام حسین(ع) حاجی طبرسی نوری رضوان الله علیه نقل می‌کند: در بصره یک تاجر نصرانی بود که سرمایه زیادی داشت که از نظر معاملات تجارتی، بصره گنجایش سرمایه او را نداشت، شریک‌هایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حرکت خود را به بغداد فراهم ‌کنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلی بیشتر است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه‌اش به طرف بغداد حرکت نمود. در بین راه دزدان به او برخورد کردند و تمام موجودیش را گرفتندُ چون خجالت می‌کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمان در مهمانسرای اعراب که در هر قبیله‌ای یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد. بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم‌کم با آن‌ها انس گرفتُ چندی هم در مهمانسرای آن دسته ماند. یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدندُ علت افسردگی‌اش را سوال نمودند؟ گفت: مدتی است که من در خوراک تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی‌گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جز مصرف همیشگی مهمانان خانه ماست. تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده‌ای نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزی عده‌ای از قبائل اطراف، به عنوان زیارت کربلا با پای برهنه وارد بر این قبیله شدند. جوان‌های آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می‌کرد و از خوراکشان می‌خورد. آنها ابتدا به نجف آمدند، پس از انجام مراسم زیارت مولا امیرالمؤمنین(ع) شب عاشورا وارد کربلا شدند. اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند: تو روی اسباب و اثاثیه ما بنشین ما تا فردا بعد از ظهر نمی‌آییم و برای زیارت به طرف حرم مطهر رفتند. تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد، دید همراهانش با اشک‌های جاری چنان ناله می‌زدند که درو دیوار گویی با آنها هم آهنگ است. مرد نصرانی بواسطه خستگی راه، روی اسباب و اثاثیه خوابش برد. پاسی از شب گذشت، در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواری از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده‌اند به هر یک از آن دو نفر دفتری داده یکی را مأمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هرچه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگری را برای داخل صحن ماموریت داد. آنها رفتند پس از مختصر زمانی بازگشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود: «هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته‌اید.» برای مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: «کاملا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم.» پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روی اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم را ننوشتیم. حضرت فرمود: «چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه ما نیامده؟ نصرانی باشد وارد بر ما است.» تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبدالله(ع) گردید که پس از بیدارشدن اشک از دیده‌گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادی خود را اگر از دست داد سرمایه‌ای بس گرانبها بدست آورد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۲۱ .
. 🟩 ️ درب روی عزاداران امام حسین(ع) بازگردید عالم ربانی، اسطوره تقوا، معلم اخلاق، مخلص اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت(صلوات الله علیهم اجمعین) شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (رضوان الله تعالی علیه) نقل فرمود: «در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه ۱۳۵۸ از طرف حکومت وقت عراق اکیداً از قمه‌زدن و سینه‌زدن و بیرون آمدن دسته‌جات منع شده بود. شب عاشورا برای اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه‌زنی نشود از طرف حکومت عراق اول شب درهای حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهای صحن‌ها را.» «آخرین دری را که مشغول بستن آن بودند در قبله بود که یک لنگه آن را بسته بودند که ناگهان جمعیت دسته سینه‌زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند، درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه‌زنی شدند. ناگهان عده‌ای شرطه (پلیس) با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه‌ای که به پا داشت در ایوان آمده و بعضی را می‌زد و امر کرد آنها را بگیرند.» «سینه زن‌ها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالاخره مزاحمشان شود با کمال التجاء و شکستگی خاطر همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه می‌زدند و می‌گفتند (یا عَلی فُکِّ البابَ) یا علی باز کن در را ما عزاداران فرزندت حسینیم (علیه السلام).» «پس در یک لحظه درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و میله‌های آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شد و بالجمله سینه‌زنان وارد حرم مطهر می‌شوند. سایر نجفی‌ها که با خبر می‌شوند همه در صحن و حرم جمع می‌شوند و شرطه‌ها پنهان می‌گردند.» «موضوع را به بغداد گزارش می‌دهند دستور داده می‌شود که مزاحم آنها نشوند در آن سال در نجف و کربلا بیش از سال‌های گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسباندند.» 📚منبع الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۴۹ .
. ◾️ مشاهده تربت سیدالشهدا(ع) توسط پیامبر(ص) ام سلمه می‌گوید: «پیامبر در خانه من بود و حسین(ع) هم پیش من قرار داشت. امام حسین(ع) نزدیک پیامبر(ص) رفت. من او را گرفتم، به گریه افتاد. او را رها کردم باز نزدیک پیامبر رفت، او را گرفتم. در این هنگام که جبرئیل(ع) بر حضرت رسول اکرم(ص) نازل شده بود به رسول خدا(ص)‌ گفت»: «ای محمد! آیا او را دوست می‌داری؟ به زودی امت تو او را خواهند کشت و اگر می‌خواهی مقداری از تربتی را که او در آنجا به شهادت می‌رسد به تو نشان دهم.» ناگهان پرهای خود را باز کرد و مقداری از تربت کربلا را به رسول خدا(ص) نشان داد، اشک رسول خدا جاری شد. 📚منبع ترجمه الامام حسین(ع)، ابن عساکر، ص۲۴۵ .
▪️ نظر رأس الجالوت(دانشمند یهود) در مورد شهادت امام حسین(ع) ابن لهیعه می‌گوید: پس از آنکه امام حسین(ع) در کربلا به شهادت رسید، با یکی از دانشمندان بزرگ یهود به نام رأس الجالوت ملاقات کردم. او گفت: بین من و داود پیامبر هفتاد پشت فاصله است، هرگاه یهودیان مرا می‌بینند احترام می‌گذارند و حق مرا رعایت و مرا حفظ می‌کنند و میان شما و پیامبرتان فقط یک نسل فاصله است، اما فرزند او را کشتید. 📚منبع الخرائج و الحرائج، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۵۸۱ ✅ اعتراف دشمن عیزار بن حُرَیث می‌گوید: عمروعاص در سایه کعبه نشسته بود. ناگاه چشم او به امام حسین(ع) افتاد که از دور می‌آمد. عمرو گفت: «هذا أحَبُّ أهل الأرض إلی أهل السماءِ الیوم؛ این شخصیت در روزگار ما محبوب‌ترین انسان در نزد فرشتگان آسمانی است.» 📚منبع تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، حافظ جمال الدین ابی الحجّاج یوسف المزنی، ج ۶، ص ۴۰۶ ♻️ آثار شهادت حسین بن علی(ع) خلف بن خلیفه از پدرش نقل می‌کند که گفت: چون حسین بن علی علیه‌السلام کشته شد، آسمان تیره و تار گشت و ستارگان آسمان آشکار شدند به طوری‌که در هنگام عصر ستاره جوزا را به چشم خود دیدم و خاک سرخ از آسمان بارید. 📚منبع تاریخ الاسلام ذهبی، شمس الدین ذهبی، ص ۱۶ . ◼️ ثواب اشک بر امام حسین(ع) از دیدگاه احمد بن حنبل حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْرَائِيلَ، قَالَ: رَأَيْتُ فِي كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَنْبَلٍ رَحِمَهُ اللَّهُ بِخَطِّ يَدِهِ، نا أَسْوَدُ بْنُ عَامِرٍ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قثنا الرَّبِيعُ بْنُ مُنْذِرٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: كَانَ حُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، يَقُولُ: مَنْ دَمَعَتَا عَيْنَاهُ فِينَا دَمْعَةً، أَوْ قَطَرَتْ عَيْنَاهُ فِينَا قَطْرَةً، أَثْوَاهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ. (در کتاب احمدبن حنبل بزرگ حنبلیان اهل سنت آمده) امام حسين(عليه‌السلام) فرمود: «هر کس كه چشمانش برای ما پر اشک شود و يا يک قطره اشک بريزد خداوند او را در بهشت جای خواهد داد.» 📚منبع فضائل الصحابه، احمدبن حنبل، ج۲، ص۴۸۰
. ◾️ هدیه رسول الله(ص) به حسنین علیهم‌السلام زمخشری (از علمای بزرگ اهل سنت)، صاحب تفسیر معروف کشاف، در کتاب ربیع الابرار نقل می‌کند: فاطمه علیهاالسلام با فرزندانش حسن و حسین علیهم‌السلام خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و عرض کرد: «یا رسول الله! هدیه‌ای به این‌ها بده!» حضرت فرمود: «پدرت فدایت، من مالی ندارم تا هدیه کنم.» سپس حسن(ع) را بغل کرده، بوسید و روی پای راست خود قرار داد و فرمود: «به این فرزندم، اخلاق و هیبت خود را هدیه می‌کنم» و حسین(ع) را نیز بغل کرد و بوسید و بر روی پای چپ خود نهاد و فرمود: «شجاعت و جود خود را بدو بخشیدم.» 📚منبع ربیع الابرار، زمخشری، ص۵۱۳ .