.
🔖سلسله منبرهای کوتاه
با موضوع :
📚آرزوهای #امام_زمان علیهالسلام
📩شرحی بر دعای پر مغز اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطّاعَةِ
❤️اين دعا آرزوهاي امام زمان علیه السلام است كه انسانها، توفيق بندگي و دوري از معصيت را پيدا كنند و در راه به دست آوردن يك جامعه ايدهآل و زمينهساز براي امر ظهور، تلاشي در خود تحسين داشته باشند. دقت در مضامين دعا و عمل به آن، بهترين راه كار جلب رضايت آن عزيز ميباشد رضايتي كه خشنودي خداي متعال را در برخواهد داشت و بهشت قرين پاداش اين رضايت خواهد بود.
.
1_924984620.mp3
1.11M
🚦حفاظت شدید امام عسکری از دوازدهمین حجت حق
🎙 استاد محمدحسین #رجبی_دوانی
ویژه میلاد باسعادت حضرت #امام_زمان علیهالسلام
#بخش_اول
4_5800757279217158290.mp3
703.6K
📻 #صوت
🚦پس از #میلاد_امام_زمان چه شد...
🎙 استاد محمدحسین #رجبی_دوانی
ویژه میلاد باسعادت حضرت #امام_زمان علیهالسلام
#بخش_دوم
رسولی.mp3
21.71M
﷽
«مناجات شعبانیه»
ارزان خودم را باختم
حاج مهدی رسولی
#مناجات_با_خدا
اصلاً حواسم نیست که فرصت ندارم
خیلی برای بندگی همت ندارم
اینقدر زیر خاک خوابیده اند مردم
چشمی برای دیدن عبرت ندارم
من خراب کردم ....
امروز و فردا می کنم هنگام توبه
حالی برای ترک معصیت ندارم
ارزان خودم را باختم در دار دنیا .....
اما حواسم نیست من قیمت ندارم
وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است
چیزی برای خانه ی غربت ندارم
افتادم اما باز دستم را گرفتی
جایی به جز این خانه من عزت ندارم
آی یه کاری برام بکن ... دیگه سنم گذشت ....
دیگه کوس رسواییه منو دارن تو عالم می زنند نمی خوای برام یه کاری بکنی ....
خراب کردم خراب کردم ....
تو مهربونی همه عشق من همینه ....
وای از شبی که صورتم بر خاک قبر است
چیزی برای خانه ی غربت ندارم
ابکی لخروج نفسی ....
ابکی لظلمت قبری ....
اگه آخرین شب جمعه ی عمرمه جان زهرا نجاتم بده ....
من دلهره دارم ...
من دلم می لرزه ....
امشب دوباره از دور چیزی برای خانه ی غربت ندارم
مطمئنی هیچ چی نداری ؟ نه
باب نجات شیعه ی زهرا حسین است
چشم امیدی جز به این رحمت ندارم
وقتی حسین بن علی را دوست دارم
از هیچ چیز دیگری وحشت ندارم
حسین .......
دلم گرفته آقا .....
حسین .......
جان آقا .......
.
#امام_زمان
#حکایات
#دست_گيرى_امام_عصر_علیه_السلام_از_فردى_بت_پرست
👈🏼👈🏼 آیتالله #سید_علی_میلانی در کتاب #جواهر_الکلام_فی_معرفة_الإمامة_والإمام، مینویسند:
مرحوم والد، آيتالله #سيد_نورالدين_حسينى_ميلانى رحمةاللهعليه، از يكى از علماى شيعه در هند به نام سيّد فرزند على نقل مى كند كه:
روزى يك فرد بت پرست كه جايگاه و شخصيتى در ميان مردم داشت، به من گفت:
«مرا به قتل متهم كرده اند، تلاشهاى فراوان من نيز در روند پرونده مؤثر نشد و قرار است حكم اعدام روز دوشنبه اجرا شود.
اكنون از همه جا نااميد گشته، نزد شما آمدهام. آيا شما مىتوانيد به من كمك كنيد؟»
🍃 سيد مىگويد:
«با خودم فكر كردم كه هر چند او بت پرست است، امّا همه خلايق از نعمت وجود امام زمان برخوردارند. اين شخص نيز به بركت وجود امام زمان عليهالسلام موجود و از رعاياى آن حضرت محسوب است، از اين رو به وى گفتم: صبح روز جمعه لباس تميزى بر تن كن و به قبرستان مسلمانان برو و صدا بزن:
🌱«يا ابا صالح المهدى»!
چرا كه به اعتقاد ما چنان چه مردم در مشكلات به ايشان متوسل شوند، نتيجه مى گيرند. تو نيز به آن حضرت متوسل شو، شايد نتيجه بگيرى.
🍃 سيّد از قول شخص ياد شده مى گويد: من اين كار را انجام دادم.
شخصى نزد من آمد و فرمود: مشكل تو چيست؟ مشكلم را گفتم و عرض كردم:
«سيّد فرزند على» مرا راهنمايى كرد كه به شما توسل جويم.
🍃 آن جناب پس از شنيدن مشكل من فرمود:
«مشكل تو حل شد. نگران نباش!»
عرض كردم: اگر با وجود غير مسلمان بودن و عدم معرفت من نسبت به شما مشكل مرا حل كرديد، پس چرا گرفتارىهاى مسلمانان معتقد به خود را حل نمىكنيد؟
🍃 ايشان فرمودند:
«اگر مسلمانان، با اين حال كه تو دارى و حاجت خود را خواستى حاجت خويش را از ما بخواهند، مشكل آنان را نيز حل خواهيم كرد».
🍃 پس از اين جريان شخص ياد شده روز دوشنبه در دادگاه حاضر شد و قاضى حكم تبرئه وى را صادر كرد.
او گفته است: من اصلا علت تغيير حكم را نفهميدم و در حالى كه پول فراوان و وكلاى بسيار در حل مشكل من كارساز نشد، توسل به امام شما مشكل مرا حل كرد و قاضى به يك باره از حكمش برگشت و مرا تبرئه كرد!
📚 کتاب جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، ج۱، ص۴۳۶
.
.
#امام_زمان
#فضیلت_ایمان_به_امام_زمان_علیه_السلام
📝 جابر از امام باقر روايت كرده است كه فرمود:
زمانى بر مردم آيد كه امامشان غايب گردد خوشا به حال كسانى كه بر امامت ما در آن زمان ثابت بمانند.
كمترین ثواب آنان اين باشد كه خداوند جل جلاله ندا دهد به آنها :
اى بندگانم به امر نهانی من ايمان آورديد و غيب مرا تصديق كرديد مژده باد به ثواب نيك از طرف من شما بنده ی حقیقی من هستید همانا من اعمالتان را قبول میکنم و عذرتان را میپذیرم و گناهانتان را میبخشم.
و بهخاطر شما بندگانم را از باران سيراب میکنم و بلا را از آنها دور مینمایم اگر شما نبوديد هر آينه عذابم را بر آنان نازل میكردم.
📚كمال الدين وتمام النعمة، ج۱، ص۳۳۰
.
.
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و ...
#حکایات
🍃 سیره حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رحمه الله)
👈🏼شيخ علی، خادم مرحوم آقای #حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) میگوید:
شبی زمستانی خوابیده بودم. صدای در بلند شد. در را باز کردم. دیدم زن فقیری است اظهار کرد شوهرم مریض است نه دوا دارم نه غذا و نه ذغال دارم که اقلاً کرسی را گرم کنم. گفتم این موقع شب که کاری نمی شود کرد! آقا هم میدانم الآن چیزی ندارد که کمک کند. زن ناامید برگشت.
🔻آقا که حرف های ما را شنیده بود صدایم کرد و فرمود: اگر روز #قیامت خداوند از من و تو بازخواست کند که در این ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا او را ناامید کردید؟ ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم آقا ما الآن چه کاری میتوانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی؟ عرض کردم: بله، ولی رفتن در میان آن کوچهها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم.
🔻وقتی که آمدیم مریض و وضعیت منزل را ملاحظه کردیم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد. آقا به من فرمود برو از قول من به صدر الحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. دکتر را آوردم. دکتر پس از معاینه نسخه ای نوشت و به من داد و رفت آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. رفتم دوا را گرفته آوردم. بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو به حساب من یک گونی ذغال بدهد. من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم
🔻بعد فرمود روزی چقدر گوشت برای منزل ما میگیری عرض کردم هفت سیر فرمود نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده، نصف دیگر هم برای ما فعلا بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم.
📚مردان علم در میدان عمل، ص۲۳۴
.
TarikhHayateAmirAlmomenin[90].mp3
36.96M
⭕️ #تاریخ_حیات_امیرالمومنین (ع)
🔺 دکتر میثم مطیعی
جلسه ۹۰ | خودداری #امیرالمؤمنین از بیعت با ابوبکر پس از #سقیفه
.
#مقام_روضه_خوان #امام_حسین
خود را روضهخوان میدانم و به آن افتخار میکنم
حجتالاسلام کاظم راشد یزدی سخنران مذهبی در این همایش(همایش خانه مداحان در مشهد) اظهار داشت: من دفتری در جیب خود دارم که روی آن نامم را نوشتم تا اگر روزی در خیابان مُردم و من را نمیشناختند بدانند که هستم. در این دفتر شغل خود را روضهخوان ذکر کردم و به آن هم افتخار میکنم. ما روضهخوانها این شغل را با تمام مناصب دنیا هم عوض نمیکنیم.
وی با ذکر خاطرهای از مراسم عمامهگذاری آیتالله زنجانی برای طلاب جوان گفت: من به این مراسم برای روضهخوانی دعوت بودم که دیدم تمام آیات عظام، حجج اسلام و علما حاضر هستند. روی منبر که رفتم گفتم من برای روضهخوانی دعوت شدم و این جا برای من است. همه تعجب کردند و روایتی نقل کردم که روزی روضهخوانی نزد امام صادق(ع) رفت، امام از او پرسید شنیدم تو روضهخوان هستی او گفت بله. گفت برای من روضهخوان. او خواست شروع کند که امام فرمود صبر کن برای تو کرسی بیاورم. امام پای کرسی نشست و روضهخوان بالای آن رفت. امام حتی به او فرمود مانند روضههای خودتان برایم بخوان. به علما گفتم کجا سراغ دارید امام پای کرسی عالمی نشسته باشد اما پای کرسی یک روضهخوان نشست.
ای خضر رهنما نظری کن بما
راشد یزدی با اشاره به اینکه ما روضهخوانها جایگاه بالایی داریم و حیف است که قدر ندانیم، گفت:
گر میخری شکسته تو خود ما شکستهایم
ور خسته میپذیری ما سخت خستهایم
لطف تو میگشاید اگر کار بسته را
ما پای خود بدست خود ای دوست بستهایم
ای خضر رهنما نظری کن بما که ما
عمری بشد که بر سر راهت نشستهایم
ای رستگان ز خویشتن ای بستگان بحق
لطفی بما کنید که از خود نرستهایم
این سخنران مذهبی با بیان اینکه ما روضهخوان کارهای هستیم گفت: شعری از کمپانی برایتان بخوانم که مرجع تقلید بود. او در این شعر به استقبال شعری از حافظ رفته است:
سینه ی تنگم مجال آه ندارد
جان بهای لب است و راه ندارد
گوشه چشمی به سوی گوشهنشین کن
زآنکه جز این گوشه کس پناه ندارد
گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم
خواجه مگر بنده سیاه ندارد
هر که گدائی ز آستان تو آموخت
دولتی اندوختی که شاه ندارد
گنج تجلی ز کنج خلوت دل جو
نیک نظر کن که اشتباه ندارد
پیر خرد گر بخلوت تو برد پی
جز در آن خانه خانقاه ندارد
مهر تو در هر دلی که کرد تجلی
داد فروغی که مهر و ماه ندارد
مهر گیاه است حاصل دل عاشق
آب و گل ما جز این گیاه ندارد
مفتقر از سر عشق دم نتوان زد
سر برود زآنکه سرّ نگاه ندارد
هر کاری میکنید تلاش کنید به بهشت برسید
وی افزود: شما مداحان علاوه بر شور، شعور بالایی هم دارید. در هر قدم و کلام تلاش کنید که برای بهشت تلاش کنید. هر لحظه از زمان، هر گوشه از کار شما، هر قدم از راه شما میتواند بهشت را برای شما فراهم کند و این خاص مداح و روضهخوان است که باید به آن توجه کنید.
راشد یزدی با بیان اینکه مداحی و روضهخوانی ما باید مُهر استاندارد داشته باشد، گفت: مداحی ۱۰ دقیقهای اگر مُهر استاندارد داشته باشد به آسمان میرود و میتواند شما را هم بالا ببرد. این مُهر همان اخلاص است که گذشتگان بسیار داشتند.
اگر کار شما با اخلاص آبیاری شود، خزان نخواهد داشت
وی با اشاره به اینکه صداها و شعرهای بسیاری در این سالها آمده است اما آن را برمیدارند که اخلاص داشته باشد، گفت: نیت خود را خالص کنید زیرا او که بناست کار شما را بردارد حواسش بسیار جمع است. اگر کار شما با اخلاص آبیاری شود، خزان نخواهد داشت و از بین نمیرود.
در بخش دیگری از روز نخست این همایش با حضور پیرغلامان، مداحان جوان، شاعران و سخنرانان کارگروههایی برای بحث و تبادل نظر درباره مسائل مختلف مداحی شکل گرفت.
منبع:عقیق
.
.
#فاطمه_بنت_الحسین
فاطمه دختر حسین، ستاره ای که خوش درخشید
نویسنده : سید مهدی علیزاده موسوی
کاروان حسینی آخرین نخلهای مدینه را پشت سر می گذارد و به سوی سرنوشتی مقدس، دل کویر را می شکافت؛ گویی در آن سوی دشتها، آوایی ملکوتی، آن را به سوی خود می خواند. قطار شتر، با نظم خاصی، در پی هم آهسته و آرام، سم بر سینه سخت و تب کرده کویر می کوبیدند و به سوی افق پیش می رفتند. محملهایی زیبا، با پرده هایی رنگارنگ، بر پشت شترها، نهاده شده بود و هماهنگ با قدمهای شتران، چون گهواره ای، از این سو به آن سو می رفت. امام حسین پیشاپیش کاروان، سوار بر اسبی سفید، چون خورشیدی می درخشید و دلاوری نستوه که قامتش بر پشت اسب، لرزه بر تن دشمنان می انداخت، در طول کاروان، می تاخت، تا ناقه ای از کاروان جدا نیافتد و یا حرامیان برکاروان نتازند.
در یکی از کجاوه ها، بانویی با ابهت و وقار، در اندیشه ای ژرف، فرو رفته بود و تنها سی بهار، از عمر شریفش، گذشته بود. وجودش در میان کاروان، به ستاره ای می مانست که کاروان کوچک حسین را زینت بخشیده بود. همه مردم مدینه از فضل و شرافتش، سخن می گفتند و در علم و دانش اندوزی بر بسیاری از دانشمندان عصر خود، پیشی گرفته بود. علم حدیث را به خوبی می دانست و در ورع و پرهیزگاری، شهره آفاق بود، تا آنجا که پدرش پیرامون او می فرمود:
«آیا در اسلام کسی را [همانند فاطمه[ می توان یافت که تمامی شب را به عبادت بگذراند.»
اما آنچه بیش از همه به او عظمت بخشیده بود، پیوند او با سالار کاروان، «حسین بن علی» بود. امام حسین پدرش بود. رشته های محبت، آنچنان میان پدر و دختر، ریشه دوانیده بود که هیچ یک تحمل دوری دیگری را نداشت. در میان دختران او محرم اسرار پدر بود و زهد و عبادتش قلب امام حسین را لبریز از شادی می کرد. مادرش نیز زنی پرهیزگار با نام ام اسحاق دختر طلحة بن عبداللّه تمیمی بود.
سینه فراخ کویر و آرامشی که بر آن سایه افکنده بود، طایر اندیشه اش را به سوی گذشته ها می کشاند.
هنگامی که حسن مثنّی [فرزند امام حسن مجتبی] به خواستگاریش آمد، اوج محبت پدر را نسبت به خود، دریافت. حسن مثنی به خواستگاری یکی از عموزاده های خود ـ فاطمه یا سکینه ـ آمده بود، اما امام حسین،فاطمه کبری را برای همسری با او برگزید و فرمود:
«فاطمه شبیه ترین مردم به مادرم فاطمه دختر رسول خدا است و در دیانت همین بس که شبها را به عبادت می گذراند و روزها را روزه می گیرد و در زیبایی همانند حورالعین است.»
این سخن پدر، قلبش را لبریز از شادمانی کرده بود، تا آنجا که هر وقت به یاد می آورد، سر از پا نمی شناخت.
حسن مثنّی را از کودکی می شناخت. او عموزاده اش بود و در فضل و بزرگواری و تقوا زبانزد خاص و عام بود. پس از شهادت امام حسن او وصی پدر و والی صدقات جدش علی گردید. از همان ابتدا، کانون گرم خانواده، رؤیایی شد و به خانه فرشتگان می مانست. روح صمیمیت و تقوا، بر در و دیوار خانه، موج می زد و تعالیم و معارف اسلامی، بر خانواده کوچکشان، پرتو افکنده بود و به راستی چگونه می توانست این چنین نباشد، در حالی که هر دو، فرزندان دو امام و از سلاله فاطمه و علی بودند.
فاطمه کبرا از همان ابتدا که به خانه حسن مثنّی پای گذارد، عشق و محبت را نیز با خود آورد و هر روز که می گذشت، بنیانهای خانواده استوارتر و عشق و علاقه، بیشتر می شد.
ثمره این ازدواج مقدس، سه پسر، با نامهای «عبداللّه محض»، «حسن مثلث» و «ابراهیم مغمر» بود. فاطمه بنت الحسین با تربیت علویّ، فرزندانش را پرورد و هر یک بعدها توانستند در مرزهای ایمان و عقیده و علم و تقوا، همچون خورشیدی، بدرخشند و در این راه، بسیاری از «بنی حسن» شربت شهادت نوشیدند و یا در زندانهای مخوف عباسیین، مظلومانه جان سپردند.
روزها به سرعت می گذشت و کاروان امام حسین هر لحظه به قربانگاه خود، نزدیکتر می شد. کمتر روزی بود که پیکی از سوی کوفه، به خدمت امام شرفیاب نشود و نامه های دعوت کوفیان را به او نرساند.
فاطمه کبرا نیز با دقت و هوش سرشار خود، حوادث را یک به یک دنبال می کرد و شاید بوی تعفن خیانت را همچون برخی دیگر، احساس کرده بود. اما کاروان باید رسالت جاودانه خود را، به پایان می رساند. روز دوم محرم سال 61 هجری، کاروان کوچک حسین به کربلا رسید و در اوج قربت، در میان دریای بی کران دشمن خیمه زد. دیگر به سادگی می شد آینده را تخمین زد، یا بیعت با یزید و یا مرگ؟! و حسین کدام یک را می پذیرفت؟
خورشید روز دهم محرم، مضطرب و نگران، خود را با بی میلی، از پس کوههای شرق بیرون می کشید و اشعه های طلایی خود را بر صحرای پر از زره و فولاد می گستراند. ناگهان تیری سفیرکشان، فضا را شکافت و بر یکی از خیمه های امام حسین نشست. این
تیر در واقع پیک جنگ بود و پس از آن، آتش جنگ، زبانه کشید و تنها در نیمروز، خاک کربلا،خون بسیاری از بهترین انسانهای روی زمین را مزمزه کرد و پس از آن تنها حسین مانده بود و خیل زنان
.
فاطمه کبرا، همچون عمه قهرمانش، در آن نیمروز، صحنه هایی را دید، که تا آخر عمر، لحظه ای از برابر دیدگانش محو نگردید.
اینک نوبت امام حسین(ع) بود. چشمان نگران زنان و کودکان به حسین(ع) دوخته شده بود. همه می دانستند، این آخرین نگاه است. حسین(ع) آماده میدان شد؛ اما همین که قصد میدان کرد، نگاهی میان زنان و کودکان افکند و از میان همه، فرزند دلبندش فاطمه کبرا را فرا خواند. فاطمه کبرا با چشمانی نگران و پر از اشک پیش آمد. امام حسین(ع) «صحیفه ای» را که در میان پارچه ای زیبا پیچیده شده بود، به دخترش فاطمه داد. فاطمه با احترام «صحیفه» را از پدر گرفت و این از اوج عظمت و شایستگی فاطمه کبرا، در نزد پدر، حکایت می کند. فاطمه کبرا نیز آن را به برادرش امام زین العابدین(ع) سپرد.
سالها بعد، که یکی از یاران امام صادق(ع) از محتوای آن کتاب پرسید، امام(ع) در پاسخ فرمود:
«به خدا سوگند! در آن کتاب، آنچه فرزند آدم بدان نیازمند است، از زمان آفرینش آدم تا پایان جهان هستی، وجود دارد. به خدا سوگند! تمامی حدود در آن ذکر شده است ...»
بدین ترتیب در آن عصر غمبار، همگان دریافتند که مقام فاطمه کبرا تا چه اندازه رفیع است، که پدرش صحیفه ای چنین گرانبار را به او سپرد.
شهادت پدر، برای فاطمه کبرا، ضربه ای فراموش نشدنی بود. غمی جانکاه بر وجودش، چنگ انداخته بود. فاطمه بنت الحسین(ع) پس از شهادت پدر، به همراه اسرا، راه کوفه را در پیش گرفت. دوشادوش عمه خود، مراقب کودکان بود و تن رنجور خود را سپر نیشهای گزنده تازیانه ها می کرد. کاروان اسرا، پس از چندی، به دروازه های شهر کوفه رسید. رمقی برای اهل کاروان، نمانده بود. بر تمامی چهره ها گرد غم نشسته بود. شاید تنها همدردی ساده ای می توانست، مرهمی بر زخمهای دل زنان و کودکان باشد. اما همین که کاروان وارد شهر گردید، شادی و پایکوبی بر کوفه سایه افکند. اینک شهر علی(ع) بر خاندان داغدار حسین(ع) می خندید. چشمان حیرت زده کاروانیان، از تعجب، باز مانده بود و باری سنگین تر از مصیبت، بر غمهایشان، افزون گشت. ام کلثوم که داغ حسین(ع)، بی قرارش کرده بود، ناگهان فریاد زد:
«ای مردم کوفه! آیا از خدا و پیامبر خجالت نمی کشید که چنین بی شرمانه، به خاندان پیامبر(ص) می نگرید!!»
و پس از آن، قهرمان کربلا، زینب کبرا، همچون شیری برخاست و با خطبه ای جاودانه، رنگ رسوایی را برای همیشه بر چهره مردم بی وفای کوفه نشاند.
اینک نوبت فاطمه کبرا بود. او نیز حرفهای ناگفته بسیاری، در دل داشت. بغض گلویش را به شدت می فشرد و درد ناگفتن، بی تابش کرده بود. از این رو، پس از عمه خود با وقاری کم نظیر برخاست و چنین خطبه خواند:
«ستایش خاص خداست به شمار شنها و سنگریزه ها و هم وزن عرش تا خاک. او را سپاس می گویم و به او ایمان داشته و توکل می کنم و گواهی می دهم که معبودی جز او نیست و شریک ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست، آن پیامبری که فرزندانش را بی هیچ گناهی، در کنار نهر فرات سر بریدند.
بار خدایا به تو پناه می برم که بر تو افتراء و دروغ بندم و سخنی را بر خلاف آنچه نازل کرده ای، به تو نسبت دهم. از آن پیمانها و وصیتی که برای علی بن ابیطالب فرمودی، تا آنکه حقش را گرفتند و او را در خانه ای از خانه های خدا که در آن گروهی بودند که به زبان مسلمان بودند بی گناه کشتند. ننگ بر آن سرها که نه در زمان حیات او و نه در زمان مرگ او، ستمی را از او دفع نکردند، تا آنگاه که خدای تعالی، روح مقدسش را به سوی خویش برگرفت، در حالی که رفتارش پسندیده و خُلق و خویَش حمیده بود. خوبیهایش شاخته شده و راه و روشش، مشهور بود. کسی که در راه تو از ملامت و سرزنش کسی نهراسید. تو او را در کودکی به اسلام هدایت کردی و در بزرگی و مناقب او را ستودی و همواره در راه تو و پیامبرت خیرخواهی کرد تا آنگاه که او را به نزد خود بردی؛ در حالی که نسبت به دنیا زاهد و نسبت به آخرت راغب و مشتاق و مجاهد در راه تو بود. از او خشنود گشته و به راه راست، هدایتش فرمودی. اما شما ای مردم کوفه! ای فریبکاران دغل پیشه نیرنگ باز! ما خاندانی هستیم که خداوند ما و شما را به یکدیگر آزموده و ما را در آزمایش خود، سربلند گرداند و علم و دانش خود را در ما نهاده که ما گنجینه علم و جایگاه فهم و حکم اوییم و حجت او در روی زمین برای بندگان او هستیم. خدا ما را به بزرگواری و کرامت خود، عزیز فرمود و به وسیله پیامبرش محمد(ص)، ما را بر مردمان، برتری آشکاری داده است، اما شما ما را درغگو پنداشته و تکفیر کردید و کشتن ما را حلال دانسته و اموال ما را به غارت بردید. گویا ما فرزندان ترک یا افغان هستیم؛ چنانکه جد ما [علی(ع)] را در گذشته ای نزدیک، کشتید. خون ما به خاطر کینه های گذشته، از شمشیرهای شما می چکد و چشمتان با این اعمال، روشن و دلها