eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول 📚
2.5هزار دنبال‌کننده
555 عکس
413 ویدیو
6 فایل
📚حکایات شیرین بهلول و..📚 💚شامل پندها واندرزهای حکیمانه ست💙 #کپی نمودن آزاده👌وباعث نشر وگسترش آگاهی ودانائی میشه شما هم دوستانتونو به این کانال دعوت کنید🙏 تادراین چرخه قرار بگیرید🙏 🔍تبادل و تبلیغ 🔰🔰 @Mn8888 @Eng_movahedzadeh @mahdimovahed110
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 مورچه لجباز⛓💠 مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد… هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد: ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم. یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت: مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد! مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…! بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است. مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم. بالدار گفت:عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند. مورچه گفت:اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد!!! بالدار گفت:خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی… مورچه گفت:اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان،اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید! بالدار گفت:ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم. مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت. بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید: یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد. مگسی سر رسید و گفت: بیچاره مورچه! عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم…مورچه گفت: آفرین، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند حیوان خیرخواه!!! مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت… مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند…! مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند… مور را چون با عسل افتاد کار / دست و پایش در عسل شد استوار از تپیدن سست شد پیوند او / دست و پا زد، سخت تر شد بند او هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد: عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید.اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم !!! گر جوی دادم دو جو اکنون دهم / تا از این درماندگی بیرون جهم مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت:نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است… این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد…💙🦋 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فرار را بر قرار ترجیح دادن🦋💙 🔸️این کنایه در کل یعنی ترک کردن جایی به جای ماندن، برای در امان ماندن از آسیب‌هایی که ممکن است در آن مکان وجود داشته باشد و یا ترک مکان و محیط و یا جمعیتی، برای حفظ امنیت. گاهی اوقات برای طعنه زدن به کسی به کار می‌برند که در بحثی با دیگران شکست خورده به همین دلیل به سرعت آن محیط را ترک می‌کند. 🔹️یا کسی که ریاکاریش یا دروغش فاش شده و می‌داند در آن لحظه فرار بهتر از ماندن است. در همه این موارد می‌گویند: فلانی فرار را بر قرار ترجیح داد ✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 ما در مثل فارسی داریم که خواستن توانستن است، اما در عمل اگر دقت کنیم این جمله را فقط کسانی به کار می‌برند که به هدف خود رسیده‌اند و مغرور شده‌اند و همه این کامیابی را به خود نسبت می‌دهند تا بر خود ببالند. و در این میان توفیق خداوند را در موفقیت خود فراموش می‌کنند. این افراد یک‌بار بیشتر در زندگی به پیروزی نمی‌رسند و اگر برسند زود آن را از دست می‌دهند. چون لیاقت پیروزی را ندارند. اگر خواستن توانستن بود، هیچ کارگری دوست نداشت کارگر شود، دوست داشت مهندس و دکتر و خلبان و... شود که نشده و کارگر شده است. در این میان باید بدانیم: اول خواستن خدا برماست، دوم خواستن ما بر خودمان، سوم توفیق خداوند، و درنهایت پیروزی است. حتی در قرآن آیه 23 و 24 سوره‌کهف می‌فرماید: ❀وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا «23» إِلَّا أَن یَشَاء الله . ۩ و هرگز نگوید من آن کار را فردا انجام خواهم داد مگر آ‌ن‌که خدا بخواهد. در حقیقت اعمال نیک ما مانند چک دو امضایی می‌ماند که اول باید خداوند متعال امضایش کند و سپس ما امضا می‌کنیم تا نتیجه‌ای بگیریم و به هدفی برسیم. ✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
دروغش از دروازه تو نمیاید در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد. آدم‌های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ‌های زیادی گفتند و او را خنداندند. اما پادشاه همه‌ی آنها را رد کرد و گفت دروغ‌های شما باور کردنی هستند. تا اینکه جوانی دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند تا پادشاه را مجبور کند تا او را داماد خودش کند. پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه‌ی شهر بنشیند و سبدی ببافد که از دروازه‌ی شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود. بعد به سراغ پادشاه رفت و گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید. پادشاه گفت: بگو چه کنم گفت با من به دروازه شهر بیائید با هم به دروازه رفتند جوان زیرک گفت ای پادشاه پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا کرد و برای پدر شما فرستاد. اگر حرف مرا باور دارید پس قرض‌ها را پس بدهید. اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان را به عقد من در آورید. پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره‌ای جز این نداشت. از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می‌گویند: دروغش از دروازه تو نمی‌آید .. ✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍁 فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست! کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است! بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده! گفت: چی را برای چی آتش زدم! و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم! بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی چه چیزی را داریم به آتش می کشیم ! 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃 💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 شوخى زن و شوهر با رضایت خداوند سلمان فارسى حکایت نماید: روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بر پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله وارد شد. وقتى رسول خدا چشمش بر چهره فاطمه افتاد، او را گریان و غمگین دید، به همین جهت علّت را جویا شد؟ حضرت زهراء سلام اللّه علیها در پاسخ پدر اظهار داشت : اى رسول خدا! روز گذشته بین من و همسرم ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام جریانى اتّفاق افتاد که با یکدیگر ضمن صحبت ، شوخى و مزاح مى کردیم و من جمله اى را به عنوان شوخى به شوهرم گفتم ، که موجب ناراحتى او شد. و چون احساس کردم که همسرم ناراحت است ، از سخن خویش غمگین و پشیمان گشتم و از او خواهش کردم تا از من راضى و خوشحال گردد. و او نیز عذر مرا پذیرفت و شادمان شد و با خنده روئى با من مواجه گشت و احساس کردم که از من راضى مى باشد؛ ولى اکنون از خداى خود وحشت دارم که مبادا از من خشمگین و ناراضى باشد. رسول خدا صل اللّه علیه و آله با شنیدن چنین مطالبى اظهار نمود: اى دخترم ! همانا رضایت و خوشنودى شوهر همانند رضایت و خوشنودى خداوند متعال خواهد بود و غضب و ناراحتى شوهر سبب نارضایتى و ناراحتى خدا مى گردد. و سپس افزود: هر زنى که خداوند را همچون حضرت مریم عبادت و ستایش کند؛ ولیکن شوهرش از او ناراضى باشد، عبادات و اعمال او مقبول درگاه خدا قرار نمى گیرد. اى دخترم ! بدان که بهترین اعمال ، فرمان بُردارى و تبعیّت از شوهر است ، البتّه در مواردى که خلاف اسلام و قرآن نباشد بعد از آن ، بهترین کارها براى زن ریسندگى است ، یعنى کارهاى سبک و فردى ، به دور از نامحرمان را انجام دهد. اى دخترم ! هر زنى که زحمات و مشقّات خانه دارى را تحمّل کند و خانه دارى نماید و براى رفاه و آسایش اعضاء خانواده اش تلاش ‍ نماید، همانا او اهل بهشت خواهد بود. 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼 زیبا برای همه ایام 👇👇👇👇 خدایا شکرت برای نعمت وجود تو 😍 خدایا شکرت برای نعمت آگاهی 🧠 خدایا شکرت برای نعمت آرامش ✨ خدایا شکرت برای نعمت ثروت 💲 خدایا شکرت برای نعمت تفکر 🧠 خدایا شکرت برای نعمت دعا 🤲 خدایا شکرت برای نعمت آزادی 🕊 خدایا شکرت برای نعمت لبخند 🙂 خدایا شکرت برای نعمت دیدن 👁 خدایا شکرت برای نعمت سلامتی 🥰 خدایا شکرت برای نعمت زیبایی 🤩 خدایا شکرت برای نعمت تغییر 😎 خدایا شکرت برای نعمت احساس خوب ☺️ خدایا شکرت برای نعمت قدردانی 🤲 خدایا شکرت برای نعمت وجود تو ♥️ خدایا شکرت خدایا شکرت 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃 💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝 پیامبر اکرم (ص) برای درمان بیماری حسن و حسین (ع) که در اثر چشم زخم بیمار شده بودند به توصیه جبرئیل (ع) از این حرز استفاده نمودند: « اللٌهمٌ یا ذا السلطان العظیم و المنٌ القدیم و الوجه الکریم ذا الکلمات التامٌات و الدعوات المستجابات عاف الحسن و الحسین من انفس الجنٌ و اعین الانس». 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
چند مرده حلاجی! ریشه این کنایه برمی‌گردد به همان ماجرای حسین بن منصور حلاج، از نامی ترین عارفان وارسته ایران که بخاطر عقایدش دو دستان او سپس چشمان او و بعد زبان و سرش را بریدند و در آخر او را به آتش کشیدند که امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند گفته می شود، چند مرده حلاجی؟ یعنی: ببینیم تاب و توان تو چقدر است. ✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🍃 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از استیکر ایتا
لـیست هشتگ های کانال ⬇️⬇️⬇️ برای دسترسی آسان به استیکرها ، هشتگ های زیر را دنبال کنید : .. ... لیست بروز رسانی میشود ✅ 💯 @sticker1000💯 لطفا کانال رو به دوستانتون معرفی کنید👌💖🙏
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃 💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂 🍃🍂💜🍃🍂 🍂💙🍂 💝خواندن قرآن 🌹🌹🌹👇👇👇 📗لطائف قرآنی 📗 @h_bohlol از دانشمندی پرسیدند: کسی که قرآن می خواند و نمی داند که چه می خواند، آیا هیچ اثری دارد؟ گفت: کسی که دارو می خورد و نمی داند که چه می خورد، اثر می کند؛ چگونه قرآن اثر نکند، بلکه بسیار اثر می کند!؟ پس چگونه خواهد بود، اگر بداند که چه می خواند. 💯 @sticker1000💯 🥀📚 @h_bohlol 📚 🌼📚 @h_bohlol2 📚 🍂🌼🍂 🍂🌼🍂🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 بهلول وقتي در بصره بود به او گفتند: ديوانه هاي اين شهر را براي ما بشمار گفت: ديوانه هاي شهر آنقدر زيادند كه نمي شود شمرد ، اگر بخواهيد عاقلان و خردمندان را براي شما ميشمارم که اندکند.😂 🌹مجموعه حکایات وسخن بزرگان 👌💚 @h_bohlol 💚👌 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 بهلول و سرتراشی روزی بهلول سر شخصی را مشغول به تراشیدن شد. در حین کار دستش لرزید و سر آن شخص زخم برداشت. آن مرد شروع به داد و فریاد کردن که سر مرا بریدی. بهلول گفت : خفه شو ! سربریده که حرف نمی زند. حکایات وسخن بزرگان 👌💚 @h_bohlol 💚👌 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀 🍃🍂🍀🍃🍂 🍂🍀🍂 🍀 غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند. مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید: «اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»  غلام گفت: «خداوند مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد. مجموعه حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 🍀 🍂🍀🍂 🍃🍂🍀🍃🍂 🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼 🍃🍂🌼🍃🍂 🍂🌼🍂 🌼 ‌زرتشت را پرسیدند :👇 زندگی خود را بر چه بنا كردی ؟ پاسخ داد : بــــــــر چهار اصل اول دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم ، دوم دانستم كه خدا هرلحظه مرا می‌بیند پس حیا كردم ، سوم دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم و چهارم دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم. مجموعه حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼 🍃🍂🌼🍃🍂 🍂🌼🍂 🌼 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا از بهلول روزی ماموران هارون الرشید، بهلول را دستگیر ڪردند و نزد خلیفه آوردند. سرڪرده ماموران گفت: این دیوانه در شهر شایعه ڪرده است ڪه خلیفه مرده است! هارون خشمگین شد و از بهلول پرسید: # بهلول! برای چه این خبر ڪذب در شهر می پراڪنی، در حالی ڪه من زنده ام؟ گفت: ماموران تو بر مردم بسیار سخت می گیرند. این همه ظلم را ڪه دیدم یقین ڪردم خلیفه مرده است ڪه ماموران این گونه ستم می ڪنند و از حد خود تجاوز می نمایند!!! ✍کانال: حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از #بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼 🍃🍂🌼🍃🍂 🍂🌼🍂 🌼 فقط خداست که می‌شود با دهانِ‌بسته صدایش کرد، می‌شود با پای شکسته هم به سراغش ‌رفت تنها خریداریست که ‌اجناس ‌شکسته را بهتر برمی‌دارد، تنها کسی‌ است که وقتی‌همه رفتند او می‌ماند.. حکایات وسخن بزرگان 📚 @h_bohlol 📚 🌼 🍂🌼🍂 🍃🍂🌼🍃🍂 🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃 فضیلت نماز 🍃 روز شنبه 🍃 خداوند اورا در درجه 🍃 پیامبران و شهدا و صالحین 🍃 قرار می دهد 🍃 نماز روز شنبه 🍃 چهار رکعت به دو سلام 🍃 در هر رکعت بعد از حمد 🍃 توحید و آیة الکرسی 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🍀 🍂🍀🍂 🍃🍂🍀🍃🍂 🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
‍ 💠🔹آیت الکرسی 💠🔹بسم الله الرحمن الرحیم 🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ 🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ 🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ 🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ 🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ 🌸 أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ 🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🍀 🍂🍀🍂 🍃🍂🍀🍃🍂 🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــلام🕊🍉 صبح بخیر دراولیـن روز از شروع هفته 🕊🍉 بهترین ها را براتون آرزومندم الهی حال دلتون خوب🕊🍉 رزق و روزی تون افزون و دنیا همیشه به کامتون باشه اول هـفتـه تـون بـخیر و خـوشی 🕊🍉   ان شاءالله🕊🍉 🕊🍉🕊🍉🕊🍉🕊🍉🕊🍉🕊🍉🕊🍉 💯 @sticker1000💯 📚 @h_bohlol 📚 🍀 🍂🍀🍂 🍃🍂🍀🍃🍂 🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
🔰🔰 درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد. چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد. كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند. كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم. ان كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟ درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است. چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد. روزگاری سپری شد. درویش جهت تشكر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد. با دست اشاره‌هایی به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو. كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست. داستانهای شیرین و آموزنده🔰🔰 @h_bohlol
📚 حکایت_کوتاه 📚 «ناصرخسرو قبادیانی وارد نیشابور شد، ناشناس. به دکّان پینه‌دوزی رفت تا وصله‌ای به پای‌افزارش زند. ناگهان سروصدایی از گوشه‌ای از بازار برخاست. پینه‌دوز کارش را رهاکرد و ناصرخسرو را به انتظار گذاشت و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد که برگشت، لختی گوشت خونین بر سر درفش پینه‌دوزیش بود. ناصرخسرو سؤال کرد: چه خبر بود؟ گفت: در مدرسهٔ انتهای بازار، ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصرخسرو فلان‌فلان‌شده استناد کرده بود که علما فتوای قتلش را دادند و خلایق تکه‌تکه‌اش کردند. هر کس به نیّت ثواب، زخمی زد و پاره‌‌ای از بدنش را جدا کرد، دریغا که نصیب من همین‌قدر شد. ناصرخسرو چون این شنید کفشش را از دست پینه‌دوز قاپید و گفت: برادر کفشم را بده. من حاضر نیستم در شهری که نام ناصرخسرو ملعون برده می‌شود، لحظه‌ای درنگ کنم... این بگفت و به راه افتاد... ». داستانهای شیرین و آموزنده🔰🔰 @h_bohlol
ﺑﻬﻠﻮل ﭘﯿﺶ از آﻧﮑﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﯾﻮاﻧﮕﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎزد زﻧﺪﮔﺎﻧﯽ اﻋﯿﺎﻧﯽ داﺷﺖ و ﭼﻮن ﺑﻪ اﺷﺎره اﻣـﺎم (ع)، ﺑـﻪ ﺟﻨﻮن و دﯾﻮاﻧﮕﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ دﺳﺖ از ﺗﻤﺎم ﺗﺠﻤﻼت دﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﺸﯿﺪ و در ﺣﻘﯿﻘﺖ دﯾﻮاﻧـﻪ ﺣـﻖ و ژﻧـﺪه ﭘـﻮش ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺷﺪ و ﺧﺮاﺑﻪ را ﺑﺮ ﻗﺼﺮ ﻫﺎي ﻫﺎرون ﺗﺮﺟﯿﺢ داد و در اﯾﻦ ﺣﺎل ﺧﻮد را ﺑﻬﺘﺮ از ﺧﻠﯿﻔﻪ و ارﮐﺎن دوﻟﺖ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ . داستانهای شیرین و آموزنده🔰🔰 @h_bohlol
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃🌺 🍃🌺🍃 روزي ﺳﻮداﮔﺮ ﺑﻐﺪادي از ﺑﻬﻠﻮل ﺳﻮال ﻧﻤﻮد ﻣﻦ ﭼﻪ ﺑﺨﺮم ﺗﺎ ﻣﻨﺎﻓﻊ زﯾﺎد ﺑﺒـﺮم ؟ ﺑﻬﻠـﻮل ﺟـﻮاب داد آﻫـﻦ و ﭘﻨﺒﻪ . آن ﻣﺮد رﻓﺖ و ﻣﻘﺪاري آﻫﻦ و ﭘﻨﺒﻪ ﺧﺮﯾﺪ و اﻧﺒﺎر ﻧﻤﻮد . ﭘﺲ از ﭼﻨﺪ ﻣـﺎﻫﯽ اﺗﻔﺎﻗﺎ ﻓﺮوﺧـﺖ و ﺳـﻮد ﻓـﺮاوان ﺑﺮد . ﺑﺎز روزي ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺮﺧﻮرد اﯾﻦ دﻓﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﺑﻬﻠﻮل دﯾﻮاﻧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺑﺨﺮم ﺗﺎ ﻣﻨﺎﻓﻊ زﯾﺎد ﺑﺒﺮم . ﺟﻮاب داد ﭘﯿﺎز ﺑﺨﺮ و ﻫﻨﺪواﻧﻪ . ﺳﻮداﮔﺮ اﯾﻨﺪﻓﻌﻪ رﻓﺖ و ﺗﻤﺎم ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺧﻮد را ﭘﯿﺎز و ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ و اﻧﺒﺎر ﻧﻤﻮد . ﭘﺲ از ﻣﺪت ﮐﻤﯽ ﺗﻤﺎم ﭘﯿﺎز و ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﻫﺎي او ﭘﻮﺳﯿﺪ و از ﺑﯿ ﻦ رﻓﺖ و ﺿﺮر ﻓﺮاوان ﻧﻤﻮد . ﻓـﻮري ﺑـﻪ ﺳـﺮاغ ﺑﻬﻠـﻮل رﻓﺖ و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎر اول ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﺸﻮرت ﻧﻤﻮدم ﮔﻔﺘﯽ آﻫﻦ ﺑﺨﺮ و ﭘﻨﺒﻪ و ﻧﻔﻌﯽ ﺑﺮده وﻟـﯽ دﻓﻌـﻪ دوم اﯾـﻦ ﭼﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎدي ﺑﻮد ﮐﺮدي ؟ ﺗﻤﺎم ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻣﻦ از ﺑﯿﻦ رﻓﺖ . ﺑﻬﻠﻮل در ﺟﻮاب آن ﻣﺮد ﮔﻔﺖ روز اول ﮐﻪ ﻣﺮا ﺻﺪا زدي ﮔﻔﺘﯽ آﻗﺎي ﺷـﯿﺦ ﺑﻬﻠـﻮل و ﭼـﻮن ﻣـﺮا ﺷـﺨﺺ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﺧﻄﺎب ﻧﻤﻮدي ﻣﻨﻬﻢ از روي ﻋﻘﻞ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺟﻮاب دادم. ﻣﻦ، وﻟﯽ دﻓﻌﻪ دوم ﻣﺮا دﯾﻮاﻧﻪ ﺧﻄﺎب ﻧﻤﻮدي ﻫﻢ از روي دﯾﻮاﻧﮕﯽ ﺟﻮاﺑﺖ را دادم . ﻣﺮد از ﮔﻔﺘﻪ دوم ﺧﻮد ﺧﺠﻞ ﺷﺪ و ﻣﻄﻠﺐ را درك ﻧﻤﻮد. داستانهای شیرین و آموزنده🔰🔰 @h_bohlol 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃