recording_۲۰۲۴۰۹۰۲-۲۲۳۸۳۳_1.mp3
4.56M
برای دیدنم ای کاش در قلبت باز بود به سوی نگاهم من از نگاهت راهی قلبت میشدم آنگاه جای میگرفتم آنجا و زندگانی میکردم در پس لایه لایههای مغزت مطمئن باش بیرون نمیآمدم از وجودت تا زمانی که قصد پرواز کند روحت به سوی آنجا که باید رفت. بدان دست در دست روحت جاری میشدم در تونل رنگارنگ ازلی و از تو میخواستم باورم را باطل نکنی، من آدم ساده دلی هستم ،که برای مرگ پروانه گریه میکنم. مرا خراب نکن، من بابت این مرگ، چند روزی ،تب میکنم .اگر به خاطر تو باشد، که، در همان لحظه، قبل از تو خواهم مرد.
عشق خودش میآید و خودش خودت را با خودش میبرد .پس، دست خودت نیست. که با خودش باشی، یا با خودت .
پس به من ایراد نگیر، تو نباشی ،اوضاع خوبی ندارم .نمیتوانم یک روز بدون تو، سر کنم. از من آدرسی نپرس ،چون، من همه جا را چشمی بلدم .همه هوش و حواسم، پیش توست .از من خرده مگیر
#فاطمه_هادیها
#دل_گویه_ها
#گوینده
#نویسنده
#پادکست
#به_اشتراک_بگذارید
#فاطمه_هادیها
https://eitaa.com/h_d1011
بوی رضا_1.mp3
5.76M
#بوی رضا
#نویسنده #ابوالقاسم-محمد-زاده
#گوینده #فاطمه_هادیها
#به_اشتراک_بگذارید
بعدِ سه روز ساکش را آورد. لباسهای رضایم، بوی او را میداد . یکی یکی از ساک درمیآوردم و بو میکشیدم و بغل میگرفتم. بلوز سفیدی که برای روز مرد گرفته بودم. با آن عکس گرفته بود. چقدر قشنگ! با کلاه لبه دارسفید و عینک مشکی پسرم چقدر خوش تیپ بود. ورزشکارِ قهرمانِ من! این حرفها را بلند میگفتم و گریه میکردم. اطرافیان زار میزدند و هوار میکشیدند. اما من با لباسهای رضا حرف میزدم وکاری به دیگران نداشتم.
فردای آن روز پیکرش آمد. رفتیم فرودگاه تحویل گرفتیم. با آمبولانس آوردند محلة مهرآباد. همه همسایهها و فامیل آمده بودند حسن آقا و علی آقای فصیحی هم بچه های هیئت دعای ندبه شان را آورده بودند. آنقدر جمعیت زیاد شده بود که آمبولانس نمی توانست حرکت کند، برای همین سرخیابان نگهداشت.
محلة مهرآباد که هیچ، فکرکنم تمام مشهد آنجا جمع بودند. پیکر رضا را بالای دست گرداندند تا به خانه برسد. توی جمعیتی که برای تشییع آمده بودند، هرکسی تلاش میکرد خودش را برساند و چند قدمی هم که شده زیر تابوت رضا را بگیرد. توی این جمعیت چشمم به مدیر دبیرستانی که رضا را ثبت نام نکرده بود افتاد. دیگر اینجا رضا افغانی نبود. حالا دیگر حرف ازکشور و ملت نبود.
آه از نهادم بلند شد وفریادم زدم: «مااااادر! رضاجان... »
https://eitaa.com/h_d1011
🖌شیشه عطر، ترکی زبان، شمیلا، خاطرات مادر شهید رضا اسماعیلی، 1403