eitaa logo
رادیو دلگویه ها، هادیها.گوینده و مجری پادکست نویسنده و قصه گو،شاعر
288 دنبال‌کننده
97 عکس
87 ویدیو
11 فایل
هادی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
مناجات ،محمدزاده ،هادی‌ها_1.mp3
زمان: حجم: 4.6M
ستار خدایا! خداوندگار! برمحمد و آلش درود فرصت و بر پیروان راه و آئینش رحمت، پس از آن مرا حفظ کن از خطا! که بی نگاه تو بس خطاکارم. خدایا! مصونم بدار از گناه! که بی لطف و عنایت ذات احدیتت گناه کارم و معصیت پذیر. بار خدایا! مبادا به غفلت، عصیان کنم! به لغزش طغیان کنم! که در سایه ی رهایی من به خودم باشد. بار پروردگارا ! ببخشا جمله جرم و گناهم را ! بده توفیق توبه از خطا هایی که مرتکب شده ام که در این ایام، به دریای بی کران رحمتت پناه آورده ام. پرده پوشی کن و ستاریت را شامل حالم گردان. مبادا آبرویم از دست رود. به حق محبوبین درگاهت خالصم کن تا عمل امروز و فردایم مقبول تو باشد و موجب رضایت مندی ات ، پس از صالحانم قرار بده، امین یا رب العالمین. : ـمحمدـزاده ـ(الف. م) https://eitaa.com/h_d1011
یا امام رضا. محمدزاده ،هادیها_1.mp3
زمان: حجم: 4.32M
سلام سلام به امام مهربانی ها آقای کبوتر و آهو، آقای زائر و مجاور من! خیره به مهربانی توام. دلم دنبال بهانه می گردد. درست مثل آسمانی ابری و گرفته که مترصد غرش و باریدن است. بغض گلو گیرم شده و دنبال بهانه ای برای ترکیدن است.حالا که آسمان باریده، بغض در گلویم یخ زده است و تنها گرما و لطف و مهربانی ات، یخ بغضم که نه! یخ زندگی ام را باز خواهد کرد. با همین بغض یخزده می گویم؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ. صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ. ـمحمدـزادهـ (الف. م) https://eitaa.com/h_d1011
راهیان نور ، محمد زاده ،هادیها _1.mp3
زمان: حجم: 11.54M
سرزمین رازهای مگو [به بهانه اردوی راهیان نور] اتوبوس که روی جاده می تازد و شتابان پیش می رود، در ذهنم روزهایی را مرور می کنم که درون کامیون های مایلر بودیم و ماشین ناله کنان جاده را می پیمود تا ما را به نقطه رهایی برساند، جاده خاکی شرکت نفت، جاده سیدشهدا و جاده هایی که گواه عبور دل های پاک و شنونده ذکرهای زیر لب بود. شاید! هنوز این مطلب را با خودشان تکرار می کنند و ما صدایشان را نمی فهمیم ‌َ؛ -کربلا کربلا... ما داریم می آییم.. خیلی ها آمدند. خیلی ها رسیدند، خیلی ها جاماندند و نرسیدند. برخی در عالم معنا، به کربلا رسیدند و هنگام پرواز روح از بدن شان بر چهره دوست لبخند زدند. کربلای حقیقی را دیدند و آسمانی شدند. به قدمگاهشان می رویم، به منای دوست و قربانگاه وصل، اگر اذن حضور دهند. شلمچه، اگر زبان باز کند خیلی حرف برای گفتن دارد. آهای شلمچه! آمده ایم که بشنویم. آمده ایم که خاک ره رفته گان را توتیای چش کنیم. آمده ایم که همپای آنها قدم بزنیم. اما آنها کجا و ما کجا،؟ شلمچه روای و روضه خوان نمی خواهد، خودش، عطرش، خاکش، گرمایش برای آنکه چشم حقیقت بین دارد گویای همه چیز است؛ و نام کربلای 5، زنده ساز شب های قدر دفاع مقدس است و چه زیباست این زنده پنداری. آمار شهدای عملیات بدر، خیبر، کربلای 4 و کربلای 5 و بیت‌المقدس را در ذهنم مرور می کنم. نام جانبازان در ذهنم رژه می رود و به خاک می افتم، چه سرها و چه دست هایی که اینجا برخاک نیفتاده است و چه پاهایی که در اینجا زمین‌گیر نشده اند. خاک را ...   ـمحمدـزاده ـ(الف. م) https://eitaa.com/h_d1011
انار ،هادی‌ها ،خضرایی_1.mp3
زمان: حجم: 6.61M
خدا هست❤️ روز مادر مبارک مردی با انار آمد انارک خش خش لای برگها تکان می خورد. دلش پر از غصه بود. تاج قرمز و کت چرمی اش را تکان داد. با خودش گفت: ((آخه چرا همه رفتن و من را تنها گذاشتند؟؟)) تق وتق صدای کلون در بلند شد. مردی سبز پوش به صاحب خانه سلام کرد و گفت:« شنیده‌ام در منزل شما حتما انار پیدا می شود.» انارک صدای قشنگی را شنید. دونه های سرخ توی دلش بالا و پایین پریدن. خانم خانه با صدای بلند گفت:((همه‌ی انارها را فروخته ایم ،فقط یک انار قرمز اینجا قایم شده است.)) یکدفعه انارک خودش را در کف دستان آقای سبز پوش دید. دست آقا گرم وخوشبو بود. آقادر گوش انارک گفت:«فاطمه جانم، با خوردن تو حتما حالش زود زود خوب می شود.» انارک شاداب به دونهای سرخ توی دلش گفت:«فکر می کنم به جای خیلی خوبی می رویم،الکی غمگین بودیم.» آه وای... آه وای... آقای مهربان در گوشه‌ی خرابه‌ای صدای ناله های‌ پیر مردی را شنید. آقای مهربان دلش تاپ و توپ برای پیرمرد زد. کنار او نشست. دست پیر مرد را گرفت و گفت:((چه قدر تب داری! فکر می کنم بدانم چه چیزی حالت را بهتر می کند!» مرد با صدای لرزان گفت:« خیلی درد دارم و گرسنه ام چیزی داری به من بدهی؟» آقا مش‌اش را باز کرد به انارک نگاه کرد. تاج و کت چرمی انار را ناز کرد. درگوش اش گفت:((اگر فاطمه ام اینجا بود، حتما تورا به او می داد. مطمئنم اگر پیش پیر مرد بروی، فاطمه خوشحال تر است.)) انارک اولش کمی ناراحت شد. رنگ سرخ از کت چرمی‌اش پرید. کمی به حرفهای آقای مهربان فکر کرد. ... 🖌 : سادات خضرائی 🧕: هادی‌ها https://eitaa.com/h_d1011
بابا اکرم سالاری فاطمه هادیها .mp3
زمان: حجم: 5M
از تو می نویسم تویی که هیچ گاه نداشتمت وقتی آمدم، زود رفتی قبل از اینکه یادم بدهی چگونه بگویم :  " بابا " راستی.. بابا گفتن چه لذتی دارد؟ کسی می داند؟ می گفتند، مهربان بودی دلت پَر می کشید برای بوسیدن بچه هایت پس چرا زود پر کشیدی! کاش مرا هم می بوسیدی راستی.. بوسه های پدر چه لذتی دارد؟ کسی می داند؟ می گفتند ؛ هنر مند بودی کاشی طراحی می کردی ،با آیات قرآن نقش هایت را هنوز بر گنبد دارند مساجد و امامزاده ی شهرمان به پاس این بود که وقت رفتنت آرامگاهت دادند در صحنِ شاهزاده یحیی درست در جوار کاشی هایت پس از آن زیارتگاهِ امنِ من شد خشتِ گلین و آن صورتِ چون ماهت اما تو از آنجا هم رفتی! بر روی تو مرمر سپید کاشتند! دیگر ندیدمت تو پلاکی شدی بر دیوار به اندازه ی یک کاشی! زدند بر روی کاشی هایت. کاش، به جای نامت تو را ، می نوشتند تا هرگاه می بینمت بخوانمت : " بابا" نویسنده : اکرم سالاری https://eitaa.com/h_d1011