eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۴۰ کمی خم شدودرصورتم دقیق شد. –خوبی؟ با نگاه کردن به لیوان آب محبتش راسرکشیدم وباسرجواب مثبت دادم. –اگه حالت خوب نیست امروز روبروخونه. خواستم بگویم حالم باتوخوب می شود، کجابروم، حداقل اینجا امیدبه دیدنت دارم. به صفحه ی مانیتوراشاره ایی کردم. –ممنون که زحمت کشیدی، حتما خیلی اذیت شدی. دوباره سردوجدی شد. –مجبوربودم انجامشون بدم، امروزبایدتحویل داده میشد. ازحرفش خجالت کشیدم وچیزی نگفتم. –اگه نمیری خونه پس کارها تا ظهر روی میزم باشه. بعدخیلی زود رفت. لیوان رابرداشتم وجرعه ایی ازآب خوردم. چشم هایم رابستم وبوکشیدم هنوزعطردستش روی لیوان بود. لینک پارت اول رمان زیبای آرش و راحیل👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊
🔅🌼 . . آری؛ چـادُر دست و پا گیر است..🍃 این چادر جاهایے دست مرا گرفتہ ڪہ فڪرش را هم نمےکُنے🧐❌ . . . 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هر روز براے خودٺ براےِ دلٺ کارے بکُن!🍃 اين بايد بہ دنبال حآلِ‌خوش دويد | حالِ‌بد | هرکجا کہ باشے کميݩ ميڪند.. :')♥️ ⊰• •⊱ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. . يا اَللّٰہ.. لستُ فلِماذا كُل هذهِ الغيومْ فےعَينـی؟! خدایا من کہ آسمان نیستم پس چرا این همہ اَبر در من است..؟..🌩 . . 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
5 دقیقه گذشته بود ولی من هنوز داشتم به این فکر میکردم که رئیسم علاوه بر جذابیت و اقتدار و فرهنگ خیلیم پرروعه !!خدا رو شکر اون روز دیگه با نبوی برخوردی نداشتم چون تقریبا نیم ساعت بعد از توی سالن خداحافظی کرد و رفت دنبال کارهای چاپخونه . سعی کردم حرکات امروزش رو ندید بگیرم و به کارام برسم چون اینجوری بیشتر به نفعم بود ! . تازه رسیده بودم خونه که عمه زنگ زد و گفت بیا بالا کارت دارم . چون پنجشنبه بود زودتر اومده بودم ... خیر سرم میخواستم یکم استراحت کنما ! به مامان گفتم و رفتم بالا . سانی هم اونجا بود ... یه بوهای خوبی هم میومد. رفتم مستقیم توی آشپزخونه _به به سلام ... جمعتون جمع بود الی بالتون کم بود ! سانی : به به علیک سلام ! جمعمون جمع بود ولی هیچیمون کم نبود عمه مریم که کنار گاز بود لبخندی زد و گفت : سلام عزیزم . تو رو خدا این کل کل رو بذارید کنار بجنبید که دیر شده ! _ چه خبره عمه جون؟ باز مهمون دعوت کردی ؟ سانی : نه آی کیو ! آش رشته درست کردیم برای مادرجون ... آش پشت پا دستامو کوبیدم بهم و با خوشحالی گفتم : وای دمتون گرم ! من عاشق آشم . اونم آش کربلای مادرجون ! سانی : نه فدات شم ! بگو اونم آشی که حاضر و آماده بذارن جلوم بگن بفرمایید بخورید _ بابا خوب توام بیا برو سر کار . آخه مگه من جلوتو گرفتم حسود؟ _ اییش ! دیگه چی؟ پاشم برم تو یه شرکت دره پیت خصوصی چهارتا خط بکشم بیام خونه بگم میرم سرکار؟ _ببین عمه به خاطر گل روی شما بهش چیزی نمیگما ! وگرنه دارم براش _حالاشما این یه بارو جواب بده عمه چیزی نمیگه! _اصلا ولش کن سانی انقدر خودتو درگیر من نکن . شنیدم یه سری سی دی اومده تو بازار واسه رژیم درمانی و اینا ! محشره یعنی معجزه میکنه ... میگن تو یه هفته میتونی 03 کیلو وزن کم کنی ... بخرم برات ؟ _ ببین کجا حالتو بگیرم حالا ! منتظر باش _ منتظرم بخندم ... هه هه هه _دخترا ! برید خونه هاتون نخواستم کمک اصلا. الان حسام و حامد میان از شما بیشتر به فکر من هستن والا دو تایی از عمه عذرخواهی کردیم و مثل دخترای خوب نشستیم کمک کردیم . من که فقط روی کاسه های آش رو با کشک و مخلفات تزیین میکردم صدای باز کردن در که اومد معلوم شد یکی از پسرا اومده ... حسام بود چون از توی سالن بلند گفت : سلام مامان جون خسته نباشی چه آشی پختی واسه مامانت ! یه وجب روغن روشو بده خودما گفته باشم ساناز با دست زد به پهلوم و گفت : بیچاره حسام خبر نداره دو تا مارمولک تو آشپزخونه منتظر همون یه وجب روغنن ! _ وا ! خودتو با من قاطی نکن عزیزم .من از روغن حالم بهم میخوره _ عه سلام نمیدونستم مهمون داریم شرمنده
جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
21.73M
✴️ شماره ۲۷ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ◻️🔸◻️🔸◻️ پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله): إِنْ أَرَدْتُمْ عَيْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ الظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَى يَوْمَ الضَّلَالَةِ فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ‏ فَإِنَّهُ‏ كَلَامُ‏ الرَّحْمَنِ‏ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِي الْمِيزَان؛ اگر و و (قيامت) و و در را مى‌خواهيد، (قرائت ومعارفش) را ياد بگيريد كه آن، سخن خداى مهربان و است در مقابل و در . 📚جامع‌الاخبار(للشعیری)، ص41. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم. آرش به لیوان پر از آب در دستم نگاه کردو پرسید:😳 –چرا نمی خوری؟ از سالن بریم بیرون می خورم.😌 کنترلم می کرد. از سالن که خارج شدیم گفت: –بخور دیگه.😉 نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم. –راحیل چه فکری تو سرته؟ جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی بریزم و فرار کنم.🤨 از پشت صدایم کرد. –راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمی‌آمد، نکند فکرم را خوانده. ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید. صدای بلندش می‌آمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.😶 ولی با دیدن مرد پشت سرم شوکه شدم و خنده ام محو شد و هین بلندی کشیدم. لینک پارت اول رمان زیبای آرش و راحیل👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد خبر از حضـرتِ دلدار که صبح است خورشید برافروخته ای یار که صبح است برخـیز و بخـوان نغمـه‌ی دلشادِ صبوحی در باغِ فلک، گل شده بیدار که صبح است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . دلم گِرفتہ ومیخوام بيام بہ ڪَربَلا...🥺 . . 👣 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•