فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍹تابستان یا پاییز چه تفاوتی دارد!
🍋وقتی عطر وجود دوستانم
🍹بهاری میکند حال وهوای مرا
🍹دوستان عصر زیباتون بخیر
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🌺 امتحانات الهی به اندازه ظرفیت تو هست....
❇️ خداوند هیچ وقت از کسی بیش از ظرفیتش امتحان نمیگیره..
استاد پناهیان
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شاید کندن علف های هرز به نظر کاری بی رحمانه باشد،
اما فرصت زندگی را به گل سرخ می دهد...
دور وبرتون رو پاک کنید از علفهای هرز برای رشد گل سرخ زندگیتون👌😉
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
⇜آنجا شد...
#قتلگاه شما
⇜و اینجا
قتلگاه ما ...😔
شما #تشنه_لب
آسمانی🕊 شدید ....
و ما سیراب از #گناه
آتــ🔥ــش خریدیم
#حسینی شدن...
مسلک شما بود و اما...
همدم #شیطان 😈 شدن
راه ما...!
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان (عج) قبل از ظهور برای بعضیها ظهور میکند...
تو چرا باید محروم باشی!؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند، بیشتر دوست داشته باش
و آنهایی را که زود ترکت میکنند، زودتر فراموش کن
زندگی همین است
تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودن ها و نبودن ها
تعادل میان آمدن ها و رفتن ها
زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستیِ تو را نیست نکند
مرزی برای آنهایی که میگویند "دوستت دارم" و "همیشه با تو خواهم ماند"
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شنیدی میگن ان شالله خونه دلت بزرگ باشه؟!
بعضی ها خونه زندگیشون بزرگه
بعضیا ماشینشون ،
بعضیا اطاقشون ،
بعضیا دماغشون ،
بعضیا لباسشون ،
بعضیا ویلاشون ،
بعضیا فامیلشون.
اما دل بزرگ کم پیدا میشه ..
خیلی ها حسرت میخورن به نداری وخونه کوچیک و نداشته هاشون
اما تا حالا یکبارم نشده ببینن خونه دلشون چقدر میارزه ، تا حالا نگاه نکردن ببینن کی رو میشه تو خونه دلشون جا بدن....
خونه دلتون رو بسپارید به صاحب خونه اش
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت 56
صدای چندش اشکان دوباره حواسم رو جمع کرد
_پارسا این یکی دوستت انگار زیادی پاستوریزست ؟
همشون ساکت شدن و پارسا گفت :
_منظور؟
دود توی دهنش رو یه جا داد بیرون و با لحن مسخرش گفت :
_ بی منظور ! خوشم میاد میگردی دوستای تاپ پیدا میکنی !
_ شک داشتی به قابلیتهام ؟ خواستی بیا یادت بدم !
چشمک پارسا و صدای خنده هاشون که دوباره رفت بالا بازم عصبیم کرد ! منظور اشکان از این یکی دوستت چی بود
!؟ مگه چند تا دوست داشته ؟ اصلا چرا پارسا شخصیتش انقدر با تو شرکت فرق داره ؟!
دچار دوگانگی فکری شده بودم ! موبایلم زنگ خورد . مامان بود ! به ساعت گوشی نگاه کردم 3 بود ..
چقدر خنگم حتی یادم رفته بود به خونه یه زنگ بزنم خدا به دادم برسه !
سریع بلند شدم و از روی تخت اومدم پایین و رفتم اون طرف تر جواب دادم
_الو سلام مامان
_علیک سلام .کجایی ؟
_شرکت ! یکم کار داشتم دیرتر میام چیزی شده ؟
_نه عزیزم . فقط دیدم امروز زنگ نزدی دلواپس شدم .حالت خوبه ؟
_آره مامی جونم خوبم خیالت راحت
_میخوای بگم احسان بیاد دنبالت اگه خسته ای؟
_احسان ! نه بابا خودم میام زیاد کارم طول نمیکشه
_باشه پس مواظب خودت باش چیزیم نخور بیرون ناهار قیمه گذاشتم برات
_باشه الهی فدات شم مرسی . فعلا خداحافظ
_خداحافظ عزیزم
قطع کردم و فکر کردم کاش الان خونه نشسته بودم و قیمه خوشمزه مامانمو میخوردم والا از اینهمه احساسات ضد و
نقیض بهتر بود و بیشتر خوش میگذشت !
_کی بود ؟
چه عجب پارسا یاد منم افتاد ! دوست نداشتم دفعه اولی اینجوری خودشو عشق رفیق نشون بده و یهو منو بذاره کنار
بخاطر همین دلخور بودم ازش .
خیلی کوتاه گفتم : مامانم !
_خوب کار واجب داشت ؟
_نه میخواست ببینه کجام خوبم یا نه همین !
_یعنی میخوای بگی از دور کنترلت میکنه دیگه !؟
حس کردم تو لحنش تمسخر داشت به خاطر همین گفتم :
_نخیر ! مامان من هر وقت بیرونم بهم زنگ میزنه و حالم رو میپرسه به این میگن کنترل ؟
#الهام
#پارت57
_بلــــه ! البته از نوع نا محسوس ... حالا چرا اینجا وایستادی بیا بریم بشینیم
_من خسته شدم نمیشه برگردیم ؟
_به این زودی ؟ تازه میخواستیم با بچه ها بریم کارتینگ !
_ دیرم میشه نمیتونم بیام خودتون برید الانم اگر میخوای بمونی بمون من خودم میرم
_حالا چرا قهر میکنی عزیزم ؟ یعنی انقدر خلم موش خجالتیمو اینجا ول کنم و خودم برم دنبال رفقام؟ بیا یکم
بشینیم خودم میرسونمت خوبه ؟
اینکه دوباره مهربون شده بود و من رو به دوستاش ترجیح داده بود باعث شد نرم بشم یه لبخند کوچیک بزنم و
دوباره باهاش برم پیش بچه ها !!
خیلی نموندیم که من بازم از دست این جمع زیادی راحت و دوستانه حرص بخورم و زودتر از اونها بلند شدیم و
خداحافظی کردیم .ضمن اینکه بازم نگاه عجیب اشکان بدرقه راهمون شد !
وقتی توی ماشین داشتیم برمیگشتیم به پارسا گفتم :
_تو همه دوستات همین مدلی هستن ؟
_چه مدلی ؟اگه منظورت از دوست اشکانه که باید بگم اون دوست من نیست دوسته ایمانه ولی همه جا مثل چتر
خودشو پهن میکنه عادتشه !
پوزخندی زد و ادامه داد :
_منم یه حسابایی باهاش دارم که خیلی وقت پیش باید تصفیش میکردم ! ولی هنوزم دیر نشده
_من نمیدونم دوستته یا دشمنت ولی من که اصلا از نگاه های خیرش خوشم نیومد !
با تردید منتظر عکس العمل پارسا نشستم که ببینم چجوری برخورد میکنه . راهنما رو زد و پیچید سمت چپ نیم
نگاهی بهم کرد و گفت :
_نگاه های خیره اش به کجا !؟
_ به من !!
بلند خندید و دستش رو زد روی فرمون ..
_ چی میگی دختر خوب ! اون خودش هزار تا دوست دختر لارج داره صد بار از تو خوشگل تر و پایه تر !
اگه میگفتن برای حس اون لحظه ام یه اسمی بذارم حتما واژه لال شدن یا میخ کوب شدن رو انتخاب میکردم !
یادمه چند سال پیش که یکی از فامیلای دورمون تو یه مهمونی خانوادگی به من و ساناز خیلی خیره نگاه کرده بود
همین که رفتن من بلند گفتم فلانی چقدر بد نگاه میکرد و همین حرف بی فکرانه من باعث شده بود که احسان دیگه
نذاره جایی که اون هست من و سانی باشیم و کلی هم غیرتی بازی در آورده بود و خط و نشون کشیده بود !
و مامان همون شب بهم گفته بوده که آدم جلوی مردهایی که دوستش دارن مثل داداش یا پدرش نباید از نگاه های
خیره مردای نامحرم بگه چون داره پا روی غیرتشون میذاره و این اصلا چیز خوبی نیست گاهی وقتها بهتره یه
چیزایی رو نادیده بگیریم تا آشوب به پا نشه !