🔅 پویش همگانی #لحظهطلایی
👥 لحظهٔ تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت میکنیم.
🏞 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا میتوانید در تمام شبکههای مجازی منتشر کرده و به عنوان پروفایل خود قرار دهید.
♻️ لطفا تا میتوانید #نشرحداکثری کنید
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عشقٺ تاٺه دنیـ🌏ــا
به جݩڱ هر کسی میرم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡🕊🌿🕊♡
🎥 #ڪݪیپمهدوۍ
بیایید بخاطر #امامزمان دنبال گناه نباشیم
🎤استاد #رائفۍپور
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_82
ناچار شدم اعتراض کنم.
_خانم جان!
دکتر سر به زیر شده بود انگار و اصلا فریادهای شب قبل را از یاد برده بود. چشمی گفت و سر اطاعت خم کرد.
آقا پیمان هم همان لحظه وارد اتاق دکتر شد و گفت :
_خانم بزرگ... من شما رو میرسونم.
_ممنونم پسرم، من مزاحمت نمیشم... با مینیبوس روستا میرم.
_خانم بزرگ!... من خودم دارم از دست این هیولا فرار میکنم.
کلمه هیولا را وقتی گفت که با دستش به دکتر اشاره کرد. که خانم جان تک خنده ای سر داد و آقا پیمان ادامه :
_ والا به خدا... میترسم بمونم و به ظهر نرسیده، یکی از دخترهای ترشیده روستا رو ببنده به ریشمون.
خانم جان دستی در هوا تکان داد و گفت :
_ خوبه حالا خودت همه کم ترشیده نیستی!... پسر جان دلت هم بخواد که یکی از دخترهای این روستا بهت بله بگه.
من مانده بودم منظورشان از دختر های روستا دقیقا کدام دختر ها هست؟!... آخر گلنار تنها دختر مجرد روستا بود و جز او دختر دیگری در روستا نبود.
همین فکر مرا به خنده وا داشت که متاسفانه این خنده جور دیگری برداشت شد.
نگاه هر سه ی آنها سمت من چرخید و تنها آقا پیمان بود که کمی از من دلخور شد.
_ حق داری خانم پرستار... ولی نگاه به این موهای سفید من نکن... به خدا سنی ندارم، از دکتر شصت سالمون، جوون ترم.
دکتر خنده زنان، متعجب پرسید :
_من شصت سالمه!!
صدای خنده بلند خانم جان هم برخاست.
_ آستین بالا بزن دکتر.... ببین شبیه ۶۰ سال ها شدی.
پیمان چشمکی حواله دکتر کرد و ساک خانم جان را برداشت .
خانم جان سمتم چرخید :
_مستانه جان دیگه سفارش نکنم... مراقب خودت باش... آخر هفته هم نمیخواد این همه راه بیای پیش من... من شاید برم یه ماهی پیش افروز بمونم... تو هم همینجا باش... حال و هوای این روستا آدم مرده رو زنده میکنه... خوبه که اینجا بمونی.
و بعد آهسته تر از قبل ادامه داد:
_ البته اگر دکتر بداخلاق نباشه.
از این کنایه بی رودربایستی خانم جان خندیدم. سرم را از نگاه دکتر پایین انداختم تا خنده ام را بپوشانم و قطعا با تیز بینی متوجه شد.
خانم جان را بدرقه کردم. من و دکتر کنار در بهداری ایستادیم تا ماشین آقا پیمان حرکت کرد به سمت فیروزکوه و هم اینکه ماشین آقا پیمان از دیدمان دور شده، دکتر با جدیت گفت :
_تشریف بیارید داخل... کارتون دارم.
همین جمله ی ساده خودش نشان از یک سوتفاهم داشت. این را حسم میگفت.
جلوتر از من به اتاقش رفت و من با تأمل پشت سرش. همین که وارد اتاقش شدم بی مقدمه گفت :
_ واسه چی در گوش خانم بزرگ، پچ پچ می کردید و می خندید؟... اینکه پیمان به من گفت ۶۰ سالمه، اینقدر جالب بود؟!...
باورم نمی شد که داشتم برای شوخی رفیقش بازخواست می شدم!
_من فقط...
نگذاشت حرفم را بزنم.
_خانم تاجدار... من توی این بهداری وقت نمیکنم که آداب معاشرت هم به شما یاد بدهم... لطفاً خودتون یاد بگیرید .
•『🌱』•
.
بـھقولِعلامـہحسنزادھ..
خدایـاازتوبـہهامتوبـہ :)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•『🌱』•
.
بچههادوستخوبیداریدڪهقبلبہدنیا
اومدنتونخودشوبراتونفداکردھباشہ!؟
شھـدٰاقبلاینڪهبہدنیابیاید
جونشــونُبراتونفداکردن!(:
#آرهاینجوریاسرفیق
#حاجحسینیکتا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_82
ناچار شدم اعتراض کنم.
_خانم جان!
دکتر سر به زیر شده بود انگار و اصلا فریادهای شب قبل را از یاد برده بود. چشمی گفت و سر اطاعت خم کرد.
آقا پیمان هم همان لحظه وارد اتاق دکتر شد و گفت :
_خانم بزرگ... من شما رو میرسونم.
_ممنونم پسرم، من مزاحمت نمیشم... با مینیبوس روستا میرم.
_خانم بزرگ!... من خودم دارم از دست این هیولا فرار میکنم.
کلمه هیولا را وقتی گفت که با دستش به دکتر اشاره کرد. که خانم جان تک خنده ای سر داد و آقا پیمان ادامه :
_ والا به خدا... میترسم بمونم و به ظهر نرسیده، یکی از دخترهای ترشیده روستا رو ببنده به ریشمون.
خانم جان دستی در هوا تکان داد و گفت :
_ خوبه حالا خودت همه کم ترشیده نیستی!... پسر جان دلت هم بخواد که یکی از دخترهای این روستا بهت بله بگه.
من مانده بودم منظورشان از دختر های روستا دقیقا کدام دختر ها هست؟!... آخر گلنار تنها دختر مجرد روستا بود و جز او دختر دیگری در روستا نبود.
همین فکر مرا به خنده وا داشت که متاسفانه این خنده جور دیگری برداشت شد.
نگاه هر سه ی آنها سمت من چرخید و تنها آقا پیمان بود که کمی از من دلخور شد.
_ حق داری خانم پرستار... ولی نگاه به این موهای سفید من نکن... به خدا سنی ندارم، از دکتر شصت سالمون، جوون ترم.
دکتر خنده زنان، متعجب پرسید :
_من شصت سالمه!!
صدای خنده بلند خانم جان هم برخاست.
_ آستین بالا بزن دکتر.... ببین شبیه ۶۰ سال ها شدی.
پیمان چشمکی حواله دکتر کرد و ساک خانم جان را برداشت .
خانم جان سمتم چرخید :
_مستانه جان دیگه سفارش نکنم... مراقب خودت باش... آخر هفته هم نمیخواد این همه راه بیای پیش من... من شاید برم یه ماهی پیش افروز بمونم... تو هم همینجا باش... حال و هوای این روستا آدم مرده رو زنده میکنه... خوبه که اینجا بمونی.
و بعد آهسته تر از قبل ادامه داد:
_ البته اگر دکتر بداخلاق نباشه.
از این کنایه بی رودربایستی خانم جان خندیدم. سرم را از نگاه دکتر پایین انداختم تا خنده ام را بپوشانم و قطعا با تیز بینی متوجه شد.
خانم جان را بدرقه کردم. من و دکتر کنار در بهداری ایستادیم تا ماشین آقا پیمان حرکت کرد به سمت فیروزکوه و هم اینکه ماشین آقا پیمان از دیدمان دور شده، دکتر با جدیت گفت :
_تشریف بیارید داخل... کارتون دارم.
همین جمله ی ساده خودش نشان از یک سوتفاهم داشت. این را حسم میگفت.
جلوتر از من به اتاقش رفت و من با تأمل پشت سرش. همین که وارد اتاقش شدم بی مقدمه گفت :
_ واسه چی در گوش خانم بزرگ، پچ پچ می کردید و می خندید؟... اینکه پیمان به من گفت ۶۰ سالمه، اینقدر جالب بود؟!...
باورم نمی شد که داشتم برای شوخی رفیقش بازخواست می شدم!
_من فقط...
نگذاشت حرفم را بزنم.
_خانم تاجدار... من توی این بهداری وقت نمیکنم که آداب معاشرت هم به شما یاد بدهم... لطفاً خودتون یاد بگیرید .
•••🌱
•[ رفتید اگر چه، زود برمیگردید
زیرا که ذخیرۀ ظهورید شما🔆]•
#شهدا
════°✦ ✦°════
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺تقدیم به دوستان زیباتر از گل
🌱ارزو دارم زندگیتون
🌺 پر باشه از اتفاقات خوب
🌱دلتون سرشار بشه
🌺 از شادی اونقدر که
🌱 سرریزش تموم دنیا رو سیراب کنه
🌺روزتون بخیر و شادی
🆔
50.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
جشن ولادت امام حسین ⚘
#حاج_عبدالرضا_هلالی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #ولادت_اباعبدالله 🌸
#حاج_میثم_مطیعی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•