eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
😍حوله مسافرتی😍 در طرح ها ورنگ های متنوع 👈با ضمانت مرجوعی کالا 💯 😍 🌈سبک وکم حجم مناسب برای👇 👈سفر 🚃استخر🏊‍♀باشگاه 🏋‍♀ ✨🌞خشک شدن سریع با 👇 👈قدرت جذب آب بالا☀️⚡️ 😮 🌿❣الیاف طبیعی بدون پرزدهی 🌿❣نرم ولطیف با کیفیت عالی 🌿❣رنگ ۱۰۰ در صد ثابت 🌿❣سازگار با پوست 🎁ارسال رایگان به سراسر کشور ✈️ 📌فروش آنلاین به صورت عمده وتک لینک کانال 👇ایران کالا 🇮🇷🛍 https://eitaa.com/joinchat/3945332755Ce2519e9a3c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ آغازی زیبـاتر از ســـلام نیست روزتون پر از مهر و محبت و برکت ســــــــــــلام صبح تون بخیر وشادی ╰══•◍⃟🌾•══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الا ای اهل عالم من حسین را دوست دارم... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_نه. _نه؟! به چهره ی مصممش، جدیت هم افزوده شد : _نه. _چرا نه؟! _چونکه اگه پیمان میخواست تا حالا خودش حتما اقدام کرده بود. _حالا چی میشه اگه... اخمش محکم تر شد و صدایش جدی تر. _یه بار ازت یه خواهشی میکنم، امیدوارم تا آخر زندگی مشترکمون یادت نره... من از دخالت توی زندگی دیگران بیزارم... لطفا کاری به کار بقیه نداشته باش... به منو شما ربطی نداره که چرا تا حالا پیمان حرفی نزده. دست به سینه مقابلش ایستادم : _واقعا؟!... پس چرا اجازه دادید که خود همین پیمان تو زندگی شما دخالت کنه و با شما حرف بزنه تا کله شق بازی رو کنار بذاری و به عشق بین ما اعتراف کنی؟... نگو که این دخالت نبوده فقط. چشمانش را برایم ریز کرد. منتظر جوابش بودم ولی سکوت کرد و بی شب بخیر راه اتاقش را در پیش گرفت. وارد بهداری شد و من را در همان حالت بُهت باقی گذاشت! واقعا فکر نمیکردم که اولین دلخوری بعد از عقدمان، بخاطر گلنار و پیمان باشد. اما بود. سمت اتاق ته حیاط رفتم و اگرچه آنروز خیلی خسته بودم اما نمی‌دانم چرا فکرم آنقدر درگیر بود که ساعت ها خواب را از چشمانم ربود. فردا صبح بعد از صبحانه ای که فقط من بودم و خانم جان، خانم جان گفت: _چرا واسه صبحانه حامد رو صدا نکردی؟ _لازم نیست... خودش یه چیزی میخوره. خانم جان یک تای ابرویش را بالا انداخت. _عجب!... فکر کنم دلتنگی ات برطرف شده. _بله تقریبا. _خوبه چون بهتره که امروز برگردیم فیروزکوه. با آنکه خودم حرفی زده بودم که، پیامدش، حرف خانم جان شد، اما با شنیدن کلام خانم جان، قلبم لرزید. ناچار سکوت کردم و حاضر شدم تا همراهش برگردم که.... جلوی در حیاط با آقا پیمان مواجه شدیم. _به به سلام خانم بزرگ... کجا به سلامتی؟... تازه قرار بود واسه من آستین بالا بزنی که. خانم جان لبخند زنان جواب داد: _نه پسرم شما زن بگیر نیستی. صدای بلند خنده ی آقا پیمان برخاست. خانم جان نگاهی به من که پشت سرش ایستاده بودم انداخت و گفت : _برو از حامد خداحافظی کن که الان مینی بوس روستا میره. گوشهایم شنید ولی پاهایم اطاعت نکرد. _کجا حالا؟ آقا پیمان پرسید و خانم جان جواب داد: _فیروزکوه دیگه. _نه منظورم اینه که... خانم پرستار دیگه چرا؟ و همان موقع از سر و صدای صحبت های آقا پیمان و خانم جان، حامد هم سمت حیاط آمد. بالای پله ها ایستاده بود که پرسید: _چی شده خانم بزرگ؟ توجه توجه ❌❌❌❌❌ نویسنده ی رمان راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ این کار شرعا و قانونا و اخلاقا حرام حرام حرام است
لبم خشکیده اما دلم از دوریت آبه - @Maddahionlin.mp3
11.43M
روضه ای 🍃لبم خشکیده اما دلم از دوریت آبه 🍃نگفتی میری دخترت شبهارو بی تابه 🎤 👌بسیار دلنشین 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شهید آوینی: این ‌جوانان ما به راه‌های آسمان آشناترند ؛ تا به راه‌های زمیـن ... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خانم جان سمتش چرخید : _هیچی پسرم... رفع زحمت میکنیم. با همان یک جمله، حامد از پله ها پایین آمد و مقابل ما ایستاد: _چقدر زود!... تازه دیروز تشریف آوردید که... _گویا دلتنگی بعضی ها برطرف شد. اصلا توقع همچین حرفی را از خانم جان نداشتم. سرم بالا آمد از تعجب که نگاه گِله مند حامد توی صورتم نشست. _بی رودربایستی بگم خانم بزرگ... من اینجا به کمک یه پرستار نیاز دارم... بالاخره این روستا هم نوزاد داره هم زن باردار... هم یک نفره نمیشه به کارهای بهداری رسید... اگه قراره که مستانه خانم با شما بیاد و برگرده، من مجبورم درخواست یک پرستار جدید کنم. نگاهم به جدیت چهره ی حامدی بود که با گذشته های دور و روز اول آشنایی مان هیچ فرقي نداشت. _راست میگه خانم بزرگ... منم شاهدم. با تایید آقا پیمان، خانم جان نفس بلندی کشید و نگاهش سمت من آمد. _چی میگی مستانه؟... با من میای یا میمونی؟ سرم را کمی خم کردم. _اگه اجازه بدید... میمونم... حق با جناب دکتره. به وضوح نفس بلندی که حامد از سینه کشید را دیدم. اما خانم جان با جدیت گفت: _پس من با هردوی شما چند دقیقه ای صحبت دارم. نگاه هر سه ی ما رفت سمت آقا پیمان. که چند ثانیه ای متوجه ی منظورمان نشد ولی یکدفعه با اشاره ی ابروی حامد گفت : _آهان... من برم یه سر به ماشینم بزنم. و از حیاط بهداری بیرون رفت. خانم جان بی تعارف زل زد به چشمان حامد و گفت : _ببین پسرم... ما از این رسما نداریم که دختر رو تو عقد با پسر تنها بذاریم... ولی شرایط کاری شما دوتا اینجوریه... نمیشه کاری کرد اما من میخوام بهم قول بدی که تا رسما براتون مراسم ازدواج نگرفتیم... آب شدم از خجالت. آنقدر سرم را پایین گرفتم که گردن درد گرفتم و حامد بدتر از من، با سری که خم کرده بود مقابل خانم جان گفت: _چشم خانم بزرگ... خیالتون راحت... من توی بهداری میخوابم و اتاق ته حیاط برای مستانه خانم. _ممنون پسرم که درک میکنی... پس من دیگه برم که به مینی بوس روستا برسم. خانم جان اینرا گفت و در میان بدرقه ی من و حامد رفت. همین که خانم جان از دید من و حامد دور شد، حامد دستم را گرفت و مرا سمت بهداری کشید. دنبالش کشیده شدم. وارد اتاقش در بهداری شد و در را پشت سرش بست. بی جهت قلبم تند میزد و نگاهم. از او فرار می‌کرد. توجه توجه ❌❌❌❌❌ نویسنده ی رمان راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ این کار شرعا و قانونا و اخلاقا حرام حرام حرام است
ماھ‌رمضونـ‌یه‌فرصتھ ڪھ‌ازتوبھ‌کردنامون توبهـ‌کنیم :) ⸤ '🌻 ⸣ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
1.16M
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ♩♬♫♪♭ ره که توام راه نمایی 💚🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پروردگارا ! به هر چه بنگرم... تـو در آن آشکاری .. 🌸 و چه مبارک است روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ و با توکل بر اسم اعظمت. آغاز می گردد ای صاحب کرامت 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ... پناهمان باش ای بهترین ╰══•◍⃟🌾•══╯