eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _پیشنهاد غافلگیرانه ای بود.... چرخیدم سمتش و نگاهی گذرا به او انداختم. هنوز همانطور محجوب و متین، جذاب به چشمم می آمد. _از امروز هم میتونی کارت رو شروع کنی. _ببخشید جسارتا قضیه‌ی تعويض ویزیتورها چی شد؟! نشستم پشت میزم و گفتم: _دوباره با ویزیتورهای قبلی کار میکنم.... لیستشون رو دارم.... دیگه ریش و قیچی رو میدم دست خودت... باهاشون یه جلسه بذار، از خودشون کمک بخواه که اگه یه وقتی با یه مورد مشکوکی توی فروش مواجه شدن، حتما اطلاع بدن. _ممنونم به خاطر اعتمادتون به بنده.... نگاهش پایین بود که گفتم: _و یه کار دیگه هم دارم.... مکثی کردم که با کنجکاوی سر بلند کرد. _چه کاری؟ اصلا نفهمیدم چرا، چرا همچین دروغی گفتم. نمیدانم چرا عقده‌ی چهار سال زندگی نکبتی با شراره را داشتم سر او خالی میکردم. _من عاشق شراره بودم.... ولی خب یه جورایی باهم دعوامون شد و.... کار شراره به طلاق کشید.... الان خیلی خیلی پشیمونم.... رنگ غم نگاهش را میدیدم. و عجیب‌تر این بود که مثل یک آدم مریض، حریصانه میخواستم این زجر نگاهش را ببینم. _راستش توی دادگاه خیلی سخت بود اعتراف کنم بهش که دوستش ندارم.... من دروغ گفتم... اونم طلاقشو گرفت و رفت.... نفس پری کشیدم و تکیه زدم به پشتی صندلی‌ام. _خیلی تو دادگاه جلوی قاضي گفت میخواد بره تا ببینه من بعد رفتنش چکار میکنم.... می گفت میخواد ببینه اصلا کی میتونه بیاد با من زندگی کنه! خندیدم. به تمسخر و بیصدا. _حرصم گرفت.... این حرفش باعث شد تا بدجوری بیافتم روی دنده ی لج.... سرش را پائین انداخت باز و گفت : _این حرفا به من چه ربطی داره جناب فرداد؟! _ربطش اینه که میدونم، تو هم به خاطر پول، چندین سال پیش، برای دو ماه، همسر یه مرد 60 ساله شدی.... حتما دلایلی هم برای خودت داشتی... من کاری به دلایلت ندارم.... اصلا هم دیگه نمی پرسم چرا همچین کاری کردی... اما.... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
❣ انّی وُلدْتُ لکی أحبَّڪْ متولد شدم تا دوسـ♡ـتت داشته باشم یاصاحب‌الزمان💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح به جای "صبح بخیر" براش مثل امیررضا کاردانی بنویس: "تو همان صبح عزيزی و دلیل نفسی" دیگه تا شب پُر از حس خوبه.. :) صبحتون بخیر
هربارچیزی گم‌میڪنیم، ‌مےگویندچندصلوات‌بفرسٺ! ا‌نشاءالله‌پیـدامےشود! مولای‌عزیزتر ازجانمـان💔 ‌چندصلوات‌بفرستیم‌تاپیدایت‌ڪنیم؟ 🌸
فوائد اظهار محبت به امام هادی علیه السلام🌺 پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: کسی که دوست دارد خداوند را ملاقات کند درحالیکه خداوند حسابش را آسان محاسبه می کند، و خدا او را داخل بهشتی نماید که پهنای آن به اندازه آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده، پس تولای امام هادی (علیه السلام) را داشته باشد. جامع الاحادیث شیعه ج1 ص103
حک شده کُنجِ ضریحت خوشه‌ی انگور ناب تا که هرکس بوسه‌اَت زد، بی‌هوا مستَت شود..!🌱♥️
🟣 مرحوم شیخ انصاری مادرش را بر روی شانه میگذاشت و به می برد تا زنها او را بشویند و بر روی شانه به منزل می آورد. 👥 پرسیدند : در منزل قاطر یا الاغی نداری ؟ فرمود : دارم.ولی نمی دانید وقتی را بر دوش گرفتم، زیر این بار سنگین چه «# گره هایی برایم باز شد». 📚سلوک
غالِبوا انْفُسکم علی ترک المَعاصی یَسْهل علیْکم مَفادتُها الی الطّاعات در ترکِ با نفسِ خویش دست و پنجه نرم کنید! تا کشاندنِ آن به سوی طاعات و عبادات بر شما آسان شود. مولا علی«علیه‌السلام»
🔴نگو ✍ چون زنگ نزد بهش زنگ نزدم چون سلام نکرد سلامش نکردم چون دعوتم نکرد دعوتش نکردم چون محل نذاشت محلش نذاشتم چون عذرخواهی‌نکردعذرخواهی‌نکردم بجاش بگو: بـاران به همه جا می‌بارد چه زمین حاصلخیز چه شوره زار 🌧 تو بـــاران باش 🌧😍 ✨️خدا میگه : بدی دیگران را با نیکی دفع کن، ناگهان خواهی دید همان کسی که میان تو و او دشمنی است،گویی دوستی گرم و صمیمی ❤️ تو شده است.
•°~🌸🌿 -میگفت‌.. اگردیدید‌ڪسی‌ساڪت‌و‌ڪم‌حرف‌است‌به‌او نزدیڪ‌شویدتاازاوحڪمت‌بیاموزید. خدا«حڪمت»رابردلِ‌«آدم‌هایِ‌ساڪت» جارے می‌ڪند. 🌱
+ روحت رو کجا جا گذاشتی؟ - پیشِ شهدا ، وسطِ بارونِ تیر و خمپاره💔
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ نگاهم را مستقیما به چشمانش دوختم و او هم نگاهم کرد. _اما حالا میخوام برگرده.... _متوجه منظورتون نمیشم. _منظورم کاملا واضحه.... شراره تو دادگاه میگفت میخواد بره تا ببینه من چطور میتونم بعد از اون زندگی کنم.... منم میخوام نشونش بدم چه طوری.... نگاهش روی صورتم خشک شد. یا منظورم را نگرفته بود یا شوکه شده بود از منظور کلامم. و ناگهان با جدیت برخاست و عصبانی گفت : _اشتباه گرفتید جناب فرداد... هنوز منو نشناختید. منم همپایش برخاستم و گفتم: _اتفاقا خوبم تو رو شناختم.... واسه پول با یه مرد 60 ساله ازدواج کردی.... خب چی میشه الانم با پیشنهاد من موافقت کنی.... پول خوبی بهت میدم. با حرص نگاهم کرد و خواست چیزی بگوید که حتما ادب نگذاشت. لبانش را باز روی هم فشرد و رفت سمت در اتاق و من با گامهای بلند نگذاشتم. سمت در رفتم و کف دستم را روی تنه‌ی در گذاشتم تا مانع خروجش شوم. _چه زود عصبی میشی!.... داریم حرف میزنیم. _این حرف شما توهینه نه حرف! _باشه.... معذرت میخوام ولی بذار بگم. چپ چپ نگاهم کرد. _مگه بازم چیزی مونده که بگید؟! _بله.... چشم بست لحظه‌ای و چشم گشود. _بفرمایید... میشنوم. _من پیشنهاد دوستی بهت ندادم که ناراحت شدی.... من ازت خواستم چند ماه موقت همسرم باشی.... تا زمانی که شراره برگرده... یعنی اونقدر حرص بخوره که مجبور بشه برگرده. بدجوری حرص میخورد و من! من چه ذوقی داشتم برای دیدن این حرصش! شراره و زندگی نکبت بار چهار ساله با او مرا مریض کرده بود شاید. مريضی که شاید نیاز به درمان داشت حتی. من میخواستم انتقام سختی‌های زندگی‌ام را از کسی بگیرم که حتی روحش هم از این اتفاقات خبر نداشت. او حتی خودش هم ناخواسته در دام بی رحمی‌های عمو گرفتار شده بود. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ 🦋مثبت اندیشی به معنای انکار مشکلات و بدی‌ها نیست 🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست 🦋به هرچیزی فکرکنی ارتعاش آن را جذب خواهی کرد 🦋پس نیک‌اندیش باشیم тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
•🌎📘• اۍروشنےبخشِ‌دلم،توآفتابے 🌤 کِےمیشودبےپرده‌بردنیابتابے؟🌍 🌿 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
فردی از اهل دلی سوال کرد؛ برای من که سر تا پا گناه هستم چه نفعی دارد؟ اهل دل جواب داد: بنده خدا ! ماه رجب برای عرفا نیست بلکه برای هست وگرنه برای عرفا همه سال ماه رجب هست. 🌿
در بالای ایوان طلای حضرت امیر(ع) نوشته شده است: رسول خدا(ص) فرمود: "اگر همه مردم بر محبت علی(ع) گرد می‌آمدند، هرگز خداوند آتش جهنم🔥 را نمی‌آفرید" -آیت اللّٰه بهجت(ره)- ˹
میگفت؛کربلاکه‌نبردیمون حداقل‌اذن‌راهیان‌وبده(: خیلی‌‌‌دردداره‌حس‌جاموندن؛💔 این‌که‌هرجامیری‌ببینی‌همه‌دارن‌میرن‌و فقط‌توموندی‌که‌نرفتی:)
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ نفسش را حبس کرد و فوری گفت : _باشه... پیشنهادتون رو شنیدم. دستگیره ی در را فشرد اما دستم هنوز روی تنه ی در بود که گفتم: _در موردش فکر کن.... حاضرم حتی یه چیزی به نامت بزنم.... از این بهتر؟! عصبانی اش کرده بودم بدجور! خیلی داشت سعی می کرد سرم فریاد نزند و نخواستم بیشتر از آن حرصش دهم. دستم را از روی تنه ی در برداشتم و او در اتاق را باز کرد و خارج شد. بعد از رفتنش چه حالی داشتم. پر انرژی... مشتاق! بعد از ساعت کاری، به دیدن پدر رفتم تا در مورد همین موضوع با او صحبت کنم. _خب چی شده که باز سری از ما زدی؟ نشستم روی مبل تک نفره و دستانم را روی دسته های مبل پهن کردم. مادر برایمان چای آورد که گفتم : _شراره طلاق گرفت و رفت. پدر که موضوع را می دانست اما مادر نه. _رفت؟!.... واقعا طلاق گرفت و رفت؟! مادر با ذوق خاصی دستانش را بالا آورد و گفت : _وای خدا رو شکر.... اما نگاه پدر مرموز روی صورتم آمد. یعنی؛ منظورت از این حرف چیه؟ و من تنها سکوت کردم. گذاشتم مادر تمام درددل هایش را بگوید و خودش را خلاص کند. چای که خوردیم، مادر اصرار کرد برای شام بمانم و قول داد اگر بمانم برایم یک غذای خوشمزه ی خانگی درست کند. و من قبول کردم به شرط اینکه دستپخت خود مادر باشد. اینگونه مادر به آشپزخانه‌ رفت و سرگرم شد که پدر مهلت پرسش پیدا کرد. _تو نیومدی که فقط خبر طلاق شراره رو به مادرت بدی.... باز چه فکری تو سرته؟ لبخند زدم. _فکرای خوب.... با عمو شرط کردم در عوض شراره، که دیگه از دستش خسته شده بودم، باران رو وارد زندگی من کنه. پدر عصبی شد. _چکار کردی؟! _یواش تر... نمیخوام مادر چیزی بفهمه. و پدر با حرص جوابم را داد: _تو مگه مغزت معیوبه پسر!.... تازه از شر یه مار خوش خط و خال خلاص شدی، حالا میخوای خودتو بندازی توی تار عنکبوت؟! _این بهترین راهه که عمو دست از سر من برداره.... باران تنها کسیه که میتونه هویت جعلی عمو رو فاش کنه... شنیدم هنوز خیلی از طلبکارای 20 سال پیشش زنده‌اند.... کسایی الان شاید گردن کلفت تر هم شده باشن.... باران یه جور مهره‌ی شانسه برای من تا عمو نتونه باز از من باج بگیره.... حالا این منم که میتونم ازش باج بگیرم.... من دخترشو سرگرم میکنم که هیچ وقت نفهمه پدرش زنده است... این قول و قرارمون بوده و هست. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
امام‌زمان‌تنهاست‌بیاکه‌ مراقب‌دل‌امام‌زمانتم‌باش.. مشتی‌حتی‌‌‌از شهدا جلومیزنی اگرمراقب‌باشی‌که‌‌دل‌امام‌زمان‌نلرزه؛ پس مراقب‌نفست‌باش.. به‌خواهش‌های‌دلت نه ‌بگو.. وآروم‌آروم‌هم‌دلتم‌میگه، من‌میخوام‌که‌همسفره‌ حضرت مهدی‌بشم.. -قشنگترازاین‌‌مگه‌میشه‌رفیق؟:)💔
{لئِنْ‌شَکَرْتُمْ‌لأزِیدَنَّکُمْ} +اگرشکرگزارنعمتهابودید نعمتهایم‌راافزون‌خواهم‌نمود"
«💙✨ » بسم‌رب‌المهدی|❁ بیـٰاکِه‌رنج‌فـِرآقت‌بریدامـٰان‌مـَرا بِه‌یـُمن‌آمـَدنت‌تـٰازـہ‌کن‌جھـٰان‌مـَرا..! 💙¦↫ ✨¦
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
پیام‌خدا‌بہ‌تو: [بنده‌من! گاه‌انتظارم‌براۍبرگشتن‌تو بسویم‌بسیار‌طولانۍمۍشود.. نمیدانم‌کجاۍدنیاییم‌این‌چنین رسم‌بۍوفایۍآموختۍ..امابدان! تا‌آخرین‌لحظہ‌ۍعمرت‌‌امیدم‌بہ‌ بازگشتت‌پابرجاست..]
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
«♥️🌸» اِۍتَمـٰامِ‌ۅَصیَتِ‌سَردار دۅستت‌دارَم… ♥️¦↫ ‹›
« ♥️🌙» بِـسـم‌ِاللّٰـھ... ♥️‌¦↫ 🌙¦↫ 🤲🏻¦↫
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _رادمهر... داری دیوونه‌ام میکنی.... این کارای تو شب و روز برام نذاشته.... دست از سر این دختر بردار.... عموت یه آدم روانی خطرناکه.... تو رفتی دست گذاشتی روی نقطه ضعفش؟!... این دختر خودش فکر میکنه من تموم مال و اموال پدرش رو بالا کشیدم و تشنه به خون منه.... اگه الانم بهت بله بگه قصدش گرفتن انتقامه.... این که زندگی نشد باز.... بعد تو میخوای باهاش ازدواج کنی؟! _الان دیره واسه این حرفا.... قبل از طلاق شراره باهاش حرفام رو زدم.... حالا اگه بزنم زیر قول و قرارمون بیشتر شک میکنه..... الان اومدم از شما هم یه کمکی بخوام..... بذار فکر کنه شما بد بودید... بذار فکر کنه پدرش مرده.... اصلا بذار بیاد تو زندگیم ببینم چه جوری میخواد انتقام بگیره.... میخواد مال و اموال فرضی پدرشو چه جوری از من بگیره! پدر عصبی تر تکیه زد به پشتی صندلی‌اش. _ول کن این دخترو رادمهر.... _دیره پدر من... دیره... باهاش حرفام رو زدم..... _همه کارات رو کردی حالا اومدی ازم کمک میخوای؟ _من این دختر رو قبل از ازدواج با شراره میخواستم.... شما که خوب خودتون در جریانید.... الانم شما قضیه رو همون جوری فرض کن.... فقط ازتون خواستم کمکم کنید.... اون که قبلا واسه کار شرکت شما اومده.... دوباره یه قرار باهاش بذارید.... ازش بخواید که پیشنهاد ازدواج منو قبول کنه.... پوزخند پدر بلند شد. _چی میگی آخه؟!.... باران فکر میکنه من ثروت پدرشو بالا کشیدم بعد من بهش بگم پیشنهاد رادمهر رو قبول کن، حتما میفهمه یه نقشه‌ای کشیدی. _خب.... خب بهش بگید از پیشنهاد من بهش خبر دارید و با ازدواج ما راضی نیستید.... این جوری واسه گرفتن انتقام از شما هم که شده پیشنهاد منو قبول میکنه. پدر نفسش را از بین لبانش فوت کرد و نگاهم. _رادمهر.... ببین برای بار چندم میگم،.... دست از سر این دختر بردار.... نمیخوام به خاطر این دختر تو باز بیافتی تو دام عزت.... _نه... این دفعه دیگه عمو تو دام منه.... عمو به خاطر هویت خودش هم که شده مجبور میشه کاری به کارم نداشته باشه.... نگران نباشید.... منم کاری به کارش ندارم..... من فقط دخترشو میخوام.... همین. پدر کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : _من باهاش حرف میزنم ولی برای رضایتش کاری نمیکنم.... اصلا به من چه ربطی داره... تو میخوای راضیش کنی برو باهاش حرف بزن و راضیش کن. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
« ♥️✨» خدایا! توهمہ‌‌ۍدلخوشۍمنۍ؛ زمانۍکہ‌اندوهگین‌شوم:) ♥️¦↫ ✨¦↫ ‹›