🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
#مثل_پیچک2
#رمان_آنلاین
#پارت_396
#مستانه
چند روزی دلارام خودش را در اتاقش حبس کرده بود.
میدانستم اتفاقی که نباید می افتاده، افتاده.... چه روزهای سنگینی بود.
من با مهیار بخاطر کتک زدن دلارام قهر بودم و مهیار هم انگار بدش نمی آمد چند روزی به بهانه ی قهر، با من حرف نزند و حرفهایم را نشنود.
مهیار هم با دلارام قهر کرده بود و.... این راهش نبود.
آنروز قصد کرده بودم خودم با دلارام حرف بزنم.
داشتم تند و تند کارهایم را میکردم تا به دیدن دلارام در اتاقش بروم که مهیار وارد اتاقمان شد.
برگه های روی میزش را مرتب میکردم که جلو آمد و مچ دستم را گرفت.
نه نگاهش کردم و نه حرف زدم که گفت:
_مستانه!.... تو چرا با من قهر کردی!
مچ دستم را کشیدم تا رها کند اما نکرد.
_ولم کن مهیار....
در یک حرکت سریع مچ دست دیگرم را هم گرفت و مرا مقابل خودش کشید.
_نگاهم کن.
سرم را از او برگردانده بودم که باز گفت:
_به خدا ولت نمیکنم تا نگاهم نکنی.... خدا رو قسم خوردم.... منو نگاه کن.
ناچار با جدیت نگاهش کردم که رگ لبخندی کمرنگ روی لبش آمد.
_میدونی چقدر دوستت دارم؟
_بس کن مهیار....
_جوابمو بده.... میدونی یا نه؟
با حرص گفتم:
_تو بگو.... میدونی جلوی چشمم دلارام رو زدی، من چه حالی شدم؟
_مستانه.... مستانه.... تو حال اون روزم رو نفهمیدی.
_آره من نمیفهمم.... بگو.... حتما چون یه نامادری ام!
اخم کرد.
_چرت نگو خواهشا.... منظورم این نبود.
_چی بود؟!... نذاشتی حتی حرف بزنم.... پس منظورت چی بود؟
_مستانه.... اونروز لعنتی رو ول کن تا باز بهمم نریختیم.
_بهم بریز مهیار اما دست روی دلارام بلند نکن.... قرارمون همین بود.... یادت رفته؟.... گفتیم دعا کنیم سرش به سنگ بخوره، کارشون به عقد نکشه.... خب فکر کنم همین شده.... دخترت الان چند روزه از خونه بیرون نرفته.... اون پسره هم سراغش نیومده... پس وقتی همونی شده که از خدا خواستیم چرا کتکش زدی؟
_دیوونه شدم اونروز.... دست خودم نبود.
نگاهم را در چشمانش ثابت کردم.
_دست خودت باشه مهیار.... تو پدرشی.... باید بدونه در هر شرایطی تو پشتش هستی.... نباید فکر کنه اگه نامزدیش با اون پسره بهم بخوره، تو رهاش میکنی.... برو باهاش حرف بزن.... برو دلش رو بدست بیار.... برو مهیار.
دستانم را رها کرد.
_حالا چند روزی بگذره.
_چقدر دیگه بگذره؟.... الان سه چهار روز شده از اتاقش بیرون نیومده.... میترسم یه کاری دست خودش بده.... برو دیدنش.
نفس پُری کشید.
_وای از دست تو مستانه.
سمت در رفت که ایستاد. برگشت و نگاهم کرد.
_به یه شرط.... صورتمو ببوس که سه چهار روزه با من قهر کردی.
دستمال گردگیری میان دستم رو سمتش پرتاب کردم.
_خیلی پررویی به خدا!
چشمکی زد و رفت.
_پس مینویسم تو حساب دفتری ام که باهات حساب و کتاب کنم.
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_396
و جواب آمد.
هوتن زنگ زد و گفت :
_سلام... جواب اومد.
_سلام.... خب چه خبر؟
_بعله... چه خبری می خوای..... می گه کوکائینه.
وا رفتم.
آنقدر که توان ایستادن را از دست دادم و نشستم روی مبل.
_چه بی شرفیه این زن!
_پی این کار رو بگیر رادمهر وگرنه فردا پس فردا باید با کمپوت بیام دم در زندان ملاقاتت.
_باشه..... ممنون بابت کمکت... به جناب دکتر هم سلام برسون و ازش تشکر کن.
_چشششششم..... ولی یکی طلبت.
_واسه چی؟!
_واسه همون دختره.... نذاشتی تو شرکتم بمونه و خودتم پَرش دادی رفت.
حرصی و عصبانی فریاد زدم.
_برو بابا تو هم... گور بابای اون دختره که به خاطر اون افتادم تو همچین هچلی.
_یعنی چی؟
_ببین هوتن الان وقت توضیحش رو ندارم.... بعدا می گم.... ممنون واسه زحمتت.
گوشی را قطع کردم و بی معطلی شماره ی عمو را گرفتم.
چند زنگی خورد تا برداشت.
_بله....
_سلام... رادمهرم..... می خوام ببینم شما رو.
_کار دارم چند روزه نمی شه.... همین الان بگو.
ناچار نفسم را محکم در گوشی تلفن فوت کردم و گفتم :
_شما خبر داشتید این شراره خانم تو چه کاریه؟
_چه طور؟
_می دونستید آره؟
_بهت می گم چطور؟
_به اسم شراکت داره با برند من مواد مخدر جا به جا می کنه.
_به من چه مربوط.
انتظار هر جوابی را داشتم جز این.
_یعنی چی؟!.... من رو حساب شما باهاش شراکت کردم!
_ببین من این حرفا حالیم نیست با خودش حرف بزن... دیگه هم به من زنگ نزن....
و تماس را قطع کرد!
تازه آن موقع بود که فهمیدم در دام چه تله ای افتادم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............