eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم باز سکوت شد و خانم جان که انگار هیچ از این سکوت خوشش نیامده بود ، بلند و عصبی فریاد زد : ـ حرمت نگه نمی دارید بلند شید برید خونتون ... چقدر بگم من حق مادری گردن این دو تا بچه دارم . آقا آصف فوری جواب داد : ـ شما حق مادری گردن ما هم دارید خانم جان ... ولی وقتی آقا ارجمند راضی نیست به زور که نمیشه . و خانم جان که انگار قصد کرده بود ، همان روز و همان ساعت ، همه چیز را تمام کند ، گفت : ـ ارجمند ... به خدا اگه روی حرفم حرف بزنی دیگه اسمتو نمیارم . و با این تهدید جنجالی خانم جان ، پدر لا اله الا الله گفت و نظر مساعدش را اعلام کرد : ـ باشه ... به احترام شما ، خوبه ؟ و خانم جان دستور صلوات داد و با صلواتی ، همه چیز رنگ و بوی جلسه ی خواستگاری گرفت . دیگر کسی نظر مرا نخواست . حرف ها جدی تر از انی شده بود که من حرفی بزنم . حتی مهیار هم حرفی نزد اما گه گاهی که هردو نگاهمان به هم می افتاد ، لبخند روی لبانمان لو می رفت . صحبت ها تمام شد و قرار شد اگر بله ی آخر را من گفتم فردای همان روز یک جشن مختصر گرفته شود تا من و مهیار یه نامزدی کوچک بگیریم و برویم دنبال کار های عقدمان . من مانده بودم آن بله ، بله ی آخر بود یا اول . وقتی حرف ها تمام شد ، باز برگشتیم سر خانه ی اول ، اینبار عمه از من پرسید : ـ حالا دیگه باید نظرتو بی رودربایستی به ما بگی مستانه خانم ... راضی هستی ؟ ... جواب مهیار ما چیه بالاخره ، آره یا نه ؟ نگاه پر توجه همه سمت من بود . ناچار باز سرم را خم کردم سمت حصیر زیر پایم و اینبار مصمم گفتم : ـ بله . و چه غوغایی به پا کرد آن بله ! خانم جان از همه بیشتر ذوق کرد و چنان محکم کف میزد که انگار واقعا من دختر خود خانم جان هستم . اولین نفر خانم جان صورتم را بوسید و بعد عمه افروز و به پنج دقیقه نرسید که خانم جان دستور داد : ـ بلند شید برید دنبال خرید ... یه نشون واسه نامزدی و روحانی مسجد واسه خطبه ی محرمیت ... اینا باید محرم بشن تا برن سراغ کارهای عقدشون . پدر هنوز کمی مخالفت می کرد : ـ چقدر عجله داری آخه مادر من ! خانم جان اولین نفر از جا برخاست و به پدر گفت : ـ عجله دارم چون می خوام تا زنده ام ، عروسی این دوتا رو ببینم و برقصم . عمه با خنده گفت : ـ خواهشاً شما با این پا درد و کمر دردت نرقص که باز کلی ناله میزنی . و خانم جان با خوشحالی تابی به کمرش داد که همه را به خنده انداخت : ـ نه این فرق داره . و بعد شروع کرد به کف زدن و رقصیدن . 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🦋مولای من چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست و دست استغاثه 🦋و روی حاجتمان متوسل به درگاه تان تا خداوند طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
...|💓°•🚜 ↻|‏گاهی‌وقت‌ها باید تَرَک برداری، تا نور بیاد تو زندگیت^🔗 ----------------------------- 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دعای امام سجاد (ع) - حاج اقا قرائتی.mp3
7.77M
🎧🎧 ⏰ 11 دقیقه 👆 ✅ اهل بیت مظلومند ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🔹 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چند دقیقه ای روی صورتم کار کرد و بعدم با ذوق رفت عقب و گفت : -وای نمیری الی ، مثل ماه شدی ! تا خواستم خودمُ جلوی آینه ببینم در باز شد و مامان اومد تو با دیدنم زد به صورتشُ گفت : _خاک به سرم این چه ریختیه ؟ دیگه سرخاب سفیداب نبود بمالی رو صورتت ؟ سانی : وا زنعمو خوب بیچاره عروسه مثلا، باید یه رنگ و لعابی داشته باشه یا نه !؟ _امان از دست تو وروجک ، مگه نمی دونید حسام و حاج کاظم از این قرتی بازی ها خوششون نمیاد ؟ می خواهی نیومده پشیمونشون کنی؟ سانی قری به گردنش داد و گفت : _بابا بله برونشه ! حسام بیخود می کنه حرفی بزنه ، الهام خودش حالشو می گیره بعدشم زنعمو جونم حاج کاظم بیچاره کی تا حال به صورت ما نگاه کرده آخه ؟ _ من نمی دونم اصلا ، ایشالا که مادرجون خودش دعواتون کنه ! رفت بیرون و درُ بست ، با تعجب رفتم جلوی اینه تا شاهکار ساناز رو ببینم ... یهو زدم زیر خنده مامان این همه گیر داد فقط بخاطر ریمل و خط چشم و یکم رژگونه که اتفاقا اصلا تو ذوق نمی زد و خیلیم کم رنگ بود ؟! سانی زد پشتم _مرض ! انقدر ذوق مرگی که مثل دیوونه ها می خندی ؟ _وای سانی دستت طلا ، یکم قیافه گرفتم ! _قربونت برم قابلی نداشت یه بوس بده به دختر عمو _چه غلطا ! من عیدا فقط تو رو بوس می کنم _بشکنه دستی که نمک نداره ... بی چشم و رو مهمون های ما زودتر رسیدند ، عمه هم تقریبا نیم ساعت بعد با فک و فامیل شوهرش سر و کله اش پیدا شد خوب بود که زیاد خجالتی نبودم وگرنه از دیدن این همه آدم حتما سکته می کردم ! ایستاده بودیم و همینجوری پشت سر هم سلام می کردیم ! یهو ساناز گفت : _یا قمر بنی هاشم ! _چی شد !؟ _ به حسام نگاه نکنیا ! لحن پر از تعجبش باعث شد سریع سرمُ بیارم بالاو زوم کنم روی حسام ، تپش قلبم رفت بالا بیچاره سانی گفت نگاه نکن ها ! مدل موهاشو عوض کرده بود ، به قول احسان خورد زده بود ...
《♥️✨》 گاهی اوقاٺ بہ جاے اینکه فریـاد بزنیم براے تعجیل امام زمان صلوات ^^ فریـاد بزنیـم ~↓ براے تعجیل امام زمان امروزُ گناھـ نڪن (: _ _ _ _ _ _ _ _ _ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
-چه خوش گفت شاعر شیرین سخن:) +چی گفت؟! -دلمان یک بغل سیر میخواهد..! .. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا ابن الحسن شیعه ندارد جز تو کَس ... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
584.7K
♨️بیدار شدن از خواب غفلت 👌 بسیار شنیدنی 🎤 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
کام ما هر روز شیرین گردد ، از دیدارتان ... 🌷شهید حاج حسین خرازی🌷 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای ما بهشت دیده‌ها ؛ جهنم آنجاست که تو نباشی 💫.... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•