از صحبتش فهميدم رانندهي تانكر نفتكش است. داشت براي صاحب مغازه درددل ميكرد. گفت: اگر اين احمد كاظمي رو پيدا كنم، ميرم بهش التماس ميكنم كه يه مدتي هم بياد طرف #زابل و #زاهدان! بياختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكي از نيروهاي تحت امر سردار كاظمي بودم. گفتم: شما #حاج_احمد رو ميشناسي؟ گفت: از نزديك كه نه، ولي ميدونم آدم خيلي با حاليه! پرسيدم: چطور؟
گفت: من يه مدت كارم توي #كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شبها توي كردستان رانندگي نميكردم، ولي نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهكهاي ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو ميبردن توي بيراههها، سوختش رو خالي ميكردن و بعد هم ولم ميكردن. مكث كرد. ادامه داد: ولي اين احمد كاظمي كه اومد اونجا، خدا خيرش بده، طوري #امنيت به وجود آورد كه ديگه نصف شبها هم توي جادهها رانندگي ميكردم و هيچ اتفاقي برام نميافتاد.
آخر صحبتش گفت: حالا كارم افتاده #سيستان_و_بلوچستان ، همون بدبختيها رو از دست اشرار اون جا هم داريم ميكشيم و هيچ كي هم نيست كه جلوي اون نامردا قد علم كنه .
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی همرزم شهید کاظمی
#سيستان_بلوچستان
#شهدای_امنیت
#مرزبانی_کشور
#ایران_قوی
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi