🌷سالهاي ۷۸، ۷۹، منافقين هر چند وقت يك بار، شيطنتهاي تازهاي توي ايران ميكردند. گاهي وسط پايتخت را با خمپاره ميزدند، گاهي افراد را ترور ميكردند، گاهي هم توي مرزها مشكلساز ميشدند. در واقع داشتند جمهوري اسلامي را تست ميكردند! بدشان نميآمدكه بتواننداوضاع واحوال ايران را برگردانند به اوضاع واحوالسالهاي شصت، شصتويك! حاج احمد تازه فرماندهي نيروي هوايي سپاه شده بود. يك كار دقيق اطلاعاتي روي مقر منافقها، توي خاك عراق كرد. طولي نكشيد كه هفتاد موشك نيروي هوايي سپاه، ميهمان مقر آنها شد! كلي تلفات جاني و مالي دادند. ديگر هوس شيطنت توي خاك ايران از سرشان پريد. راوی: همرزم شهید
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
#حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
🌷رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظامي و مسئولین سريلانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفي ميكردم. موقع معرفي احمد گفتم: ايشان فاتح خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نميكردند. احمد به عنوان يك فرماندهي با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه ميگفت، تندتند مينوشتند. احمد راجع به بحثهاي نظامي زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاري كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت. نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهي خدماتي كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفي بزند. خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهي حسين خرازي و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكي از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد
🌷سرماي شديدي خورده بود. احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي فرماندهي لشكرم هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله! گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟ گفتم: خوب نه حاجي! گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن
🌷از صحبتش فهميدم رانندهي تانكر نفتكش است. داشت براي صاحب مغازه درددل ميكرد. گفت: اگر اين احمد كاظمي رو پيدا كنم، ميرم بهش التماس ميكنم كه يه مدتي هم بياد طرف زابل و زاهدان! بياختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكي از نيروهاي تحت امر سردار كاظمي بودم. گفتم: شما حاج احمد رو ميشناسي؟ گفت: از نزديك كه نه، ولي ميدونم آدم خيلي با حاليه! پرسيدم: چطور؟
گفت: من يه مدت كارم توي كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شبها توي كردستان رانندگي نميكردم، ولي نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهكهاي ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو ميبردن توي بيراههها، سوختش رو خالي ميكردن و بعد هم ولم ميكردن. مكث كرد. ادامه داد: ولي اين احمد كاظمي كه اومد اونجا، خدا خيرش بده، طوري امنيت به وجود آورد كه ديگه نصب شبها هم توي جادهها رانندگي ميكردم و هيچ اتفاقي برام نميافتاد. آخر صحبتش گفت: حالا كارم افتاده سيستان و بلوچستان. همون بدبختيها رو از دست اشرار اون جا هم داريم ميكشيم و هيچ كي هم نيست كه جلوي اون نامردا قد علم كنه .
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی همرزم #شهید_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
🌷نام احمد كاظمي، براي خيلي از فرماندهان نيروي زميني، نام آشنايي بود؛ به روحيات و به رويكردهاي او هم آشنايي داشتند. همين كه زمزمهي حضورش در نيروي زميني شروع شد، فلش كارها و برنامهريزيهاي فرماندهان، به سمت ارتقا توان رزم كشيده شد.آنهايي كه توي امور نظامي، به اصطلاح اهل خبره هستند، هنوز هم با قاطعيت ميگويند: فقط اسم احمد كاظمي، سيدرصد توازن رزم نيروي زميني را برد بالا! خودش هم كه وارد نيروي زميني شد، اين توان را هشتاد تا نود درصد بالا برد.
ظرف مدت كوتاهي، بساط كارمندي را جمع كرد. ميگفت: ما نيروي زميني هستيم، سازمان ما، سازمان رزمه؛ توي سازمان رزم، جايگاه كارمندي اصلاً معنا نداره! كارمندها را مخير كرد كه؛ يا از نيروي زميني بايد برويد، يا اين كه رستهي نظامي بگيريد. خدا رحمتش كند؛ تمام اين كارها، از تفكر دفاعياش نشأت ميگرفت، از اين كه بيدار بود؛ ميگفت: با اين دشمنان قسم خوردهاي كه ما داريم و يك لحظه از فكر براندازي ما بيرون نميآن؛ ما بايد هر روز بُنيهي دفاعي خودمون رو بيشتر از روز قبل بكنيم. نيروي هوايي سپاه را هم با همين تفكر متحول كرده بود
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
از صحبتش فهميدم رانندهي تانكر نفتكش است. داشت براي صاحب مغازه درددل ميكرد. گفت: اگر اين احمد كاظمي رو پيدا كنم، ميرم بهش التماس ميكنم كه يه مدتي هم بياد طرف #زابل و #زاهدان! بياختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكي از نيروهاي تحت امر سردار كاظمي بودم. گفتم: شما #حاج_احمد رو ميشناسي؟ گفت: از نزديك كه نه، ولي ميدونم آدم خيلي با حاليه! پرسيدم: چطور؟
گفت: من يه مدت كارم توي #كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شبها توي كردستان رانندگي نميكردم، ولي نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهكهاي ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو ميبردن توي بيراههها، سوختش رو خالي ميكردن و بعد هم ولم ميكردن. مكث كرد. ادامه داد: ولي اين احمد كاظمي كه اومد اونجا، خدا خيرش بده، طوري #امنيت به وجود آورد كه ديگه نصف شبها هم توي جادهها رانندگي ميكردم و هيچ اتفاقي برام نميافتاد.
آخر صحبتش گفت: حالا كارم افتاده #سيستان_و_بلوچستان ، همون بدبختيها رو از دست اشرار اون جا هم داريم ميكشيم و هيچ كي هم نيست كه جلوي اون نامردا قد علم كنه .
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی همرزم شهید کاظمی
#سيستان_بلوچستان
#شهدای_امنیت
#مرزبانی_کشور
#ایران_قوی
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi