فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حضرت آیتالله #خامنهای از آخرین مکالمات بی سیم شهید حاج احمد کاظمی و شهید مهدی #باکری
شهید مهدی باکری ، در آخرین مکالمه ی بی سیمی خود به احمد کاظمی چه گفت؟
حاج قاسم #سلیمانی : احمد کاظمی تا آخرین روز بخاطر این مکالمه می سوخت ...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_مهدی_باکری
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
🕊🎋 فاتح_خرمشهر🎋🕊
داستان عروج شهید مهدی باکری
آخرین مکالمه رد و بدل شده شهید مهدی باکری و شهید احمد کاظمی قبل از شهادت آقا مهدی
این نوشتهها آخرین گفتوگوهایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بیسیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته، در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاصره و زیر آتش شدید دشمن است و با وجود اصرار شدید قرارگاه به مهدی مبنی بر اینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب، وی همچنان میگوید بچههایم را رها نمیکنم برگردم.
مکالمه با آقا مهدی به نقل از شهید احمد کاظمی:
مهدی تماس گرفت گفت میآیی؟
گفتم: با سر
گفت: زودتر
آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایقها را آتش زدهاند، با مهدی تماس گرفتم، گفتم چه خبر شده، مهدی؟
نمیتوانست حرف بزند، وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد و گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.
از آن طرف از قرارگاه مرتب تماس میگرفتند و میگفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب تو تنها کسی هستی که آقا مهدی از سر علاقه حرفت رو قبول میکند.
مهدی میگفت، نمیتواند. من اصرار کردم.به قرارگاه هم گفتم، گفتند پس برو خودت بردار و بیاورش.
نشد یعنی نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چارهای جز اصرار برایم نماند.
گفتم،\”تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست داری، هر جوری هست خودت را به ما برسان بیا ساحل، بیا این طرف.\”
گفت: «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم»
گفتم: اینجا،با این آتش، نمیتوانم. تو لااقل…
گفت: «اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد. پاشو بیا! بچهها این جا خیلی تنها هستند»
فاصله ما ۷۰۰ متری میشد. راهی نبود. آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب میگفت: پاشو بیا، احمد!
صداش مثل همیشه نبود. احساس کردم زخمی شده. حتی صدای تیرهای کلاش از توی بیسیم میآمد. بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اینکه دیگر جواب نداد. بیسیمچیاش گوشی را برداشت و گفت: آقا مهدی نمیخواهد، یعنی نمیتواند حرف بزند…
ارتباط قطع شد. تماس گرفتم، باز هم و باز هم، نشد که نشد…
#رفاقت_تا_شهادت
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#شهید_مهدی_باکری
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_طهرانی_مقدم خطاب به شهید سرلشگر #احمد_کاظمی :
احمد دوستت داریم !
ما تا بهشت با تو هستیم ...
#شهیدانه
#حاج_احمد_کاظمی
#پدر_موشکی_ایران
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
شهید تهرانی مقدم و فرزند شهید کاظمی
به گزارش فرهنگ به نقل از دفاع، محمد مهدی کاظمی فرزند شهید کاظمی از خاطراتش با شهید حسن طهرانی مقدم می گوید:
به عنوان يكي از كساني كه حاج حسن را دوست داشت وافتخار آشنايي با ايشان را داشتم هيچوقت فكر نميكردم كه روزي برسد درباره ايشان بتوانم سخن بگويم. وقتي خبر شهادت ايشان را دادند باورم نميشد وهنوز نيز باور نميكنم چون كه خبر شهادت ايشان براي من سخت است، به خود تلقين ميكنم كه اين اتفاق نيفتاده است و هنوز حاج حسن در بين ما است.نمي خواهم بگويم كه اين خبر عينا مثل خبر شهادت پدرم براي من سخت بود ولي كمتر از آن نيز نبود. حاج حسن هر وقت مرا ميديد با مهرباني خاصي با ما برخورد ميكرد و ميگفت: محمد چطوري؟ هركس حاج حسن را در آن حالت ميديد فكر ميكرد هرگز انرژي او تمام نميشود. ما هميشه گرماي حضورشان را حس ميكرديم، چون شهدا زنده هستند ولي ما آنها را نميبينيم ومن با شهادت پدرم اين نكته را با تمام وجود درك ميكنم.
****
خاطرهاي از ايشان به ياد دارم به هنگامي كه با شهيد كاظمي وحاج حسن به كوه رفتيم و چيزي كه در كوه ديدم رابطهاي خارج روابط كاري وسازماني بود و واقعا رابطهاي عاشقانه بود و كلماتي از سر عشق بين آنان رد و بدل ميشد. از كوه كه بر ميگشتيم حاج حسن وشهيد كاظمي فاصله زيادي با يكديگر داشتند، من كنار حاج حسن بودم و پدرم ته ستون بود و شهيد كاظمي فرياد ميزدم مخلصتيم حاج حسن و ايشان پاسخ ميداد نوكرتيم حاج احمد و اين صداي صميمانه و عاشقانه در كوه ميپيچيد.
****
يا روزي ميخواستيم پيرامون عمليات محرم (سال ۷۹ عليه منافقين) براي سالگرد شهيد كاظمي مطلبي را آماده كنيم، نخستين كسي كه به ذهنم رسيد حاج حسن بود، ايشان به من گفت اين كار را نكن، اين منافقان نامرد هستند و ميخواهند انتقام بگيرند و چون الان دستشان به پدرت نميرسد از تو و خانواده ات انتقام ميگيرند و بايد مواظب باشيد. واقعاٌ مثل پدر دلسوزانه مراقب ما بود، بالاخره ايشان درباره عمليات با ما صحبت كردند ولي بعد از پايان مصاحبه گفت فيلمها را بده و برو، من گفتم اين زحمات كشيده شده تا از آن استفاده كنيم.
ولي ايشان آن نگراني را مجددا ابراز كردند، آن موقع خيلي ناراحت شدم ولي بعدها ديدم ايشان چه دلسوز ونگران ما هستند كه اتفاقي براي ما نيفتد و من به اين افتخار ميكنم. او هر وقت ما را ميديد ميگفت: من نوكر حاج احمد بودم والان هركاري از دستم برآيد برايتان انجام ميدهم.
****
در سفر كوهنوردي به الموت در مسيري كه ميرفتيم به جايي كه ميخواستيم نرسيديم چون تاريك شده بود وهمه جا را مه فرا گرفته بود واحتمال گم شدن ما بود، نگراني را در چهره ايشان ميديدم.
ايشان نخستين نفر دسته بود و ميترسيد بچهها به دره بيفتند، در مسير رفتيم تا به كلبه شكاري رسيديم، چشمانم به ايشان افتاد كه دست در جيب خود كردند و دستهاي پول برداشتند و شروع به صلوات فرستادن كردند چون نيت كرده بودند كه اگر به سلامت به مقصد برسيم صدقه دهند، ايشان پس از رسيدن به مقصد گفتند براي شادي روح شهدا صلوات.
****
يك بار حاج حسن با همسرشان به منزل ما آمدند، تقريبا يك سال بعد از شهادت شهيد كاظمي، هميشه ميگفت منزل شما نميآيم مگر اينكه خبر خوبي ازفعاليتهايم براي شما بياورم، آن شب كه آمدند فيلمي از فعاليتهاي جديدشان براي ما گذاشتند كه واقعاٌ فعاليتهاي شبانه روزي ايشان تاثيرگذار بود.
حاج حسن در هفته شهادت شهيد كاظمي شهيد شد يعني هفت روز پس از ششمين سالگرد شهادت حاج احمد، وقتي خبر شهادت حاج حسن را شنيدم پشت فرمان بودم و به شدت ناراحت و متاثر شدم، من در مسير بازگشت از اصفهان به تهران بودم و پس از تاكيد صحت خبر در طول مسير به شدت متاثر بوديم و آن لحظات بر ما سخت گذشت. پس از شهادت پدرم حاج حسن همواره به ما روحيه ميداد ودر برخوردش با ما وحتي در آغوش گرفتن صميمانهاش احساس ميكرديم تنها نيستيم.
آخرين باري كه حاج حسن را ديدم من كمي ناراحت بودم چون براي مباحث بزرگداشت شهيد كاظمي با ما همكاري نميشد وداشتم اين موضوع را به حاج حسن ميگفتم تا كمي آرام شوم، ايشان به من گفت: محمد هر كسي لياقت كار كردن براي شهيد كاظمي را ندارد. حاج حسن واقعا بعد از شهادت شهيد كاظمي براي من تكيه گاه بود.
من هميشه در حاج حسن افسوسي درباره شهيد كاظمي ميديدم چون اين دو مثل دو كبوتر عاشق هميشه با هم بودند وحاج حسن پس از شهادت حاج احمد يك غمي در چهرهاش بود ، حاج حسن معتقد بود حاج احمد بعد از شهادتش هست و حضور دارد و حاج حسن نيز كارهاي ايشان را ادامه ميداد و ميگفت ما ايستادهايم تا كارهايي را كه حاج احمد به ما گفته انجام دهيم.
#خاطرات
#شهید_طهرانی_مقدم
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#رفیق_شهید
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
📚معرفی کتاب از سردار شهید احمد کاظمی👆
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
✅سلام بر شهدا
که حافظ بیتالمال بودند
نه شریک آن ؛
✅سلام بر شهدا
که حامی ولایت بودند
نه رقیب آن ؛
✅سلام بر شهدا
که خدا را حاضر و ناظر می دیدند
نه کدخدا را...
به یاد شهید احمد کاظمی ،
شادی روحش صلوات 🍃
#یاد_شهدا
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
37.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷بخشی از مستند شهید حاج احمد کاظمی ( سرباز چهل و شش ساله )
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#سرباز_چهل_شش_ساله
#باز_نشر_کنید_با_ذکر_صلوات
https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi