" السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ "
دانسته بود از حل مشكل درمانده شديم، بى هوا آمد؛
اين بار شمايل متفاوتى داشت، بى اندازه شبيه به پدربزرگِ سيّدش!
من را گوشه اى كشيد، انگار از همه آدم هايى كه آنجا بوديم، فقط من آمدنش را ديده باشم...
- يه آدرس بهت ميدم، گرفتاريت حل ميشه!
با دست اشاره كرد و من به چشم ميديدم كجا را مى گويد؛
- #كربلا، از نيم متر مانده به پرده سبز، وارد كه ميشى، همونجا!
انگار خودش از چشمانم خوانده باشد گفت:
- پنج تا كارِ كه هرچى م باشى، درستت ميكنه، (نمى خواست بگويد هرچقدر هم گناهكار...)
- يكيش اينه، ٥٠٠ بار براى ابوالفضل(ع) #روضه بخونى و #اشك بريزى..
شروع كرد به خواندن روضه، مثل هميشه انگار آماده باشد، چشم هايش كه اشكى شد، محاسنش رفته رفته مشكى مى شد و صورتش جوانتر، زيباتر از هميشه شده بود...
ديگر چيزى نگفت، بيدار شده بودم، اذان صبح مى گفتند...
#کاشف_الکرب
#قمر_المنیر
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#روضه #اشک
@shahidmohammadkhani
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
بعد از شهادت روح الله و قدیر، خیلی دلتنگ عمار میشدم. واقعا نمیتوانستم دوری اش را تحمل کنم. دائم توی منطقه بود. چشمم به در اتاق فرماندهی تیپ بود. منتظر بودم بیاید و به ما سری بزند. بعضی وقتها که میآمد، انگار حاجت مستجاب شدهای را خدا به من داده بود. واقعا عاشقش بودم.
یک روز بعد از شهادت بچه ها، به مقر تیپ آمد. از من خواست تا قرارگاه همراهیش کنم. از فرصت کنار عمار بودن خیلی خوشحال بودم. با تویوتای تیپ، به سمت قرارگاه حرکت کردیم. کارهای ستادی تیپ زیاد بود، از فرصت استفاده کردم و شروع به مطرح کردنشان نمودم.
عمار به سمت ضبط صوت ماشین خم شد و ضبط را روشن کرد. به من گفت:《کار های ستاد رو ول کن، به این مداحی گوش کن!》
"هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم....."
انگار بیت بیت این مداحی، روح و روان عمار را درگیر خودش کرده بود. رگه های #اشک بین محاسنش گم میشد. بغض و اشک عمار، نشان میداد همه غمهای دنیا، روی دلش مانده بود. احساس کردم دلتنگ چیزی است. شایدم هوای سفر دلش را بیقرار کرده بود ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_قدیر_سرلک
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃دلم تنگ و #اشک با چشمانم غریبه است.
تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی #رفیق_شهیدم شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما #عهدها شکسته شد و #دلم را زخمی کرد💔
.
🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم .
خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده #انتظار ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از #گناه ، له شده با حسرت می نگرم .😥
.
🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است.
#فرمانده_حلب بیا و فرمانده قلبم باش.
این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش .
لکه های گناه و #نفرت و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این #نفس_سرکش شده ام.😓
.
🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به #نماز_شب_هایت ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن #اسیر شده ام...😔
.
🍃تو را قسم به #بین_الطلوعین که در آن شهد #شهادت نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞
.
🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج #امام_حسین کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از #تل_زینبیه و #چشم_مضطر_خواهر و #گلوی_بریده_برادر بگوید.دلم می لرزد...😭
.
🍃کاش تو بودی و اتاق اشک #مشهد_الرضا با وسعتی بی پایان.تو #زیارت_عاشورا بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم.
تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های #روضه روح خسته ام را #شفا دهد...🕊
.
🍃رفیق شهید، #رفیق_نیمه_راه بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس #امید را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و #زیارت_آل_یاسین هدیه کنم به تو...🥀
.
🍃راستی #تولدت_مبارک_فرمانده .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔
.
🍃به مناسبت تولد #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
.
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی