eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک هفته از تنهایی ام می گذشت.یک هفته اشک....😭یک هفته زجه....😩 یک هفته انتظار و دق مرگ شدن....یک هفته بود خواب و خوراکم شده بود خیره شدن به تلفن.... نه زهرا بانو نه سلما نه بابا و نه پدر جون (پدر صالح) هیچکدامشان نمی توانستند آرامم کنند.اواسط هفته بود و دلتنگی ام مرا دیوانه کرده بود.دو روز بود صالح تماس نگرفته بود.😰 سلما پایگاه بود و من تنها توی خانه مانده بودم.حتی حال نداشتم به منزل پدرم بروم.سلما هم نتوانست مرا به پایگاه ببرد.لباسم را پوشیدم و چادرم را به سرم انداختم و راهی امامزاده شدم.چند وقتی بود که امامزاده نرفته بودم.فضای آنجا آرامش خاصی داشت.به امید همین حس آرامش،قدم در محوطه ی سبز امامزاده گذاشتم.چمن ها همه سبز و یکدست بودند اما رنگ پاییز روی برگ درختان نشسته بود. نوای دعا و روضه توی صحن امامزاده پیچیده بود.خلوت بود.گوشه ی ضریح نشستم و سرم را به ضریح تکیه دادم.نمی دانستم از خدا چه می خواستم؟!گنگ و سردرگم تسبیح سفید را از کیفم درآوردم،چشمم را بستم و شروع کردم.نمی دانم چه موقع خوابم برد 😴 سبک بودم و آرام.دیگر حس دلتنگی ام خفه کننده نبود.چشمم را باز کردم هوا تاریک شده بود.🌙 نمازم را خواندم و راهی منزل شدم.*الان همه دیوونه شدن.نباید بی اطلاع می اومدم.گوشیمم خاموش شده.* زهرا بانو و سلما جلوی درب حیاط منتظر بودند.🏠از دور که مرا دیدند،زهرا بانو از سر آسودگی به دیوار تکیه داد.سلما به سمتم دوید و با من همراه شد _من به درک...حداقل به فکر مامانت باش.پدجون و بابات رفتن دنبالت بگردن دیوونه. بی توجه به عصبانیت اش گفتم: _صالح زنگ نزده؟ _خیلی خری دختر.... قهر کرد و به منزل رفت.زهرا بانو را با خودم به منزل آوردم.تلفن زنگ زد.دویدم و گوشی را برداشتم. _الو صالح جان... _سلام دخترم....تو کجایی؟ برگشتی باباجان؟؟!! پدر صالح بود.با خجالت گفتم:😔 _سلام پدر جون.شرمنده نگرانتون کردم.نگران نباشید خونه هستم. گوشی را سرجایش گذاشتم و از تلفن دور شدم که از دل سلما در بیاورم.تلفن دوباره زنگ خورد. خونسرد تر از قبل گوشی را برداشتم و گفتم: _بله؟؟!! _سلام خانوم خوشگلم... _صالح...😍 _جان دلم خانوم گل....خوبی؟😊 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#وصیت_شهید 💚شهید محمدابراهیم همت انسان يک تذکر در هر٤ ساعت به خودش بدهد، بد نيست. بهترين موقع بعداز پايان نماز وقتی سر به سجده ميگذارد مروری بر اعمال از صبح تا شب خود بيندازد، آيا کارمان برای رضای خدا بود؟‌ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣ 💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات...
رفیق با مرام1 .mp3
3.92M
💥عزرائیل؛ رفیق با مرام 🎧پادکست زیبا و تکان دهنده در مورد مرگ و قیامت ✅حتما گوش کنید استاد پورآقایی http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
😍❤️ 😭 محمدرضا دوران دبیرستان را در مدرسه امام صادق(ع) منطقه 2 تهران در رشته معارف و علوم اسلامی گذراند و علاقه بسیار زیادی به رشته علوم سیاسی داشت. در سال اول دبیرستان که بود می‌گفت دلم می‌خواهد یک دیپلمات شوم، وقتی به سال سوم و چهارم رسید کاملا نظرش عوض شد چون 3 نفر از دایی‌هایش روحانی بودند علاقه خاصی به این قشر داشت و می‌گفت دلم می‌خواهد به رشته‌ای بروم که به دروس حوزوی مرتبط باشد. بعد بر روی رشته‌ها و دانشگاه‌ها تحقیقات زیادی کرد و رشته حقوق را انتخاب کرد. رشته فلسفه و کلام اسلامی را در دانشگاه رضوی مشهد قبول شد و حتی برای مصاحبه هم رفت ولی با مشورت مشاوران و اساتید دانشگاه‌ به این نتیجه رسید که در تهران ادامه تحصیل بدهد. مشهد را از این نظر دوست داشت که می‌گفت آنجا در زیر سایه امام رضا(ع) درس می‌خوانم ولی رشته حقوق را امتحان داد و در دانشگاه شهید مطهری تهران ادامه تحصیل داد. 📝| نقل از مادر بزرگوار 💜 .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم 😭 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
4_648875425627374120.mp3
15.15M
صوت دعای توسل🍃 ✨ #مراسم مسجد مقدس جمکران #الهم_عجل_لولیک_الفرج 📌 مداح: حاج مهدی رسولی #سه_شنبه_های_جمکرانی http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
تابستان سال ۱۳۶۱ بود. یک شب با هم به هیئت رفتیم. بعد هم در کنار بچه‌های بسیج حضور داشتیم. آخر شب هم برای چند نفر از جوانان محل شروع به صحبت کرد. خیلی غیرمستقیم آن‌ها را نصیحت نمود. ساعت حدود دو نیمه شب بود. من هم مثل ابراهیم خسته بودم. از صبح مشغول بودیم. گفتم: من می‌خواهم بروم خانه و بخوابم. شما چه می‌کنی؟ ابراهیم گفت: «منزل نمی‌روم، می‌ترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود. شما می‌خواهی برو.» بعد نگاهی به اطراف کرد. یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود. ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی. ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود. ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید. بعد گفت: «دو ساعت دیگه اذان صبح است. مردمی که برای نماز جماعت به مسجد می‌آیند، مجبور هستند برای عبور، من را بیدار کنند». بعد با خوشحالی گفت: «این‌طوری هم نمازم قضا نمی‌شه، هم #نماز صبح رو به جماعت می‌خوانم.» ابراهیم به راحتی همانجا خوابید. #شهید_ابراهیم_هادی #درس_اخلاق @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت +دهه هفتاد❣
طبق قرارمون دعای عهد بخونیم دوستان😍❤️ بسم الله....
4_723784306722144673.mp3
9.74M
💠 اللّهُمَّ أنتَ عُدَّتی إِن حَزِنتُ.. چون غمگین شوم،تو همه چیز منی... جز تو یار ندارم... صوت#دعای_عهد🍂 با نوای استاد فرهمند🌹 #التماس_دعا http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae کانال❣شهادت+دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا