abbasi-naslhaye-pas-az-enghelab.mp3
4.81M
🎤#حـاج_امــــیــر_عبـــاســـے
🇮🇷#زمـــینـه_انــقـلابــے
🎧ما که دلداده ی بو ترابیم❤
نسل های پس از انقلابیم🇮🇷
خار چشم سیاهی و ظلمت🇺🇸
روشن از پرتو آفتـابیم😇
✋نـسـل هــاے پـس از انقــلاب👊
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
عاشقانه های همسرشهید❤️
قبل از آشنایی با محمد جواد به #زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.🙂
روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که
#همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد...💓
البته آن روزها نمیدانستم که #هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم
#سرباز خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.😍😌
از سفر که برگشتیم، محمد جواد به #خواستگاری من آمد.آن زمانها در یک کارخانه مشغول به
کار بود.😊 #تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود.
حتی از جوانی
و زمانیکه #محصل بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس
💐خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به #ساختن
همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست.
سر پناهی که ستونهایش را از دست داد.😔تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و
طرح کاشی ها همه وهمه به #سلیقه من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار
است در این خانه بمانی...نه من....😔
آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به #شوق دیدار تو در زمان ظهور
#امام_زمان(عج)😍😌
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
+رفیق جون!...
...|انقلابِجمهوریاسلامیایران|...
هدفِ درستیه؛راهِـمونم راهِ درستیه!
اما ماها آدمایِ درستی نیستیم!...
ما هیچ وقت مثلِ اونا نبودیم!...
همیشه از شهدا عقب موندیم؛
اونا تونستن پرواز کنن؛
ولی ماها گیر کردیم...!
ماها اسیرِ دنیا شُدیم!!
#آدمایدرستیبشیم
#تاامامزمانمونوبیاریم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#تلنگر
#مادرانه
حرفی دارم با تمام چادری ها 👇
تمام شما که قلبتان♥ ️برای زهرا(س)میتپد...
آخر بوی چادر سوخته مادر می آید😔💔
چادرش روی سرش سوخت🔥
ولی از سرش نیفتاد
چادر گرانبهای فاطمه (س)🌹
امانت دست توست....
همچون چشمانت مراقبش باش ☝️
مبادا خاکی شود به بی حیایی😞
مبادا جایی بیفتد از سرت 😓
مبادا مرامت زهرایی نباشد 🚫
وارث لباس مادر بودن آسان نیست....
#فاطمیه_عاشورای_چادری_ها_است
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
°| #حرفاے_خودمـونے😊|°
🍂🍁🍂🍁
💠آقاجان؛
جمله ایی هست که میکشد مرا.
🍂سنگدلی به طعنـ😒ــه خطابم کرد
و گفت: منتظری؟
🌺با افتخار گفتمش: آری، 😊
گفت: "چه منتظری هستی
که امامت چادر بیابانها را از
خانه ی تو امن تر دانسته".
این را گفت ؛ سوزانـ🔥ـد و رفت...😔
🌹 #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_39
سلما نامزد کرده بود و در تدارک خرید جهیزیه اش بود . زیاد او را نمی دیدیم...
درگیر خرید و غرق در دوران نامزدی اش بود. ناهار درست کرده بودم و منتظر صالح بودم که از آژانس برگردد . 😕
پدرجون هم به مسجد رفته بود🕌 برای نماز ظهر . زنگ در به صدا در آمد . دکمه ی آیفون را فشردم .
می دانستم یا صالح برگشته یا پدرجون است . صدای پسر جوانی به گوشم رسید که ”یاالله“ می گفت .
روسری را سرم انداختم و چادرم را پوشیدم . درب ورودی را باز کردم . پسر جوان ، زیر بازوی پدرجون را گرفته بود .
پیشانی پدرجون خونی شده بود . هول کردم😧 و دویدم توی حیاط...
_ پدرجون...الهی بمیرم چی شده؟
_چیزی نیست عروسم ...نگران نباش🙂
بی حال حرف می زد و دلم را به درد آورده بود .😞 به پسر نگاه کردم .👀
سرش پایین بود، انگار می دانست منتظر توضیح هستم.
_ چیزی نیست خواهر . نگران نباشید. از در مسجد اومدن تعادلشونو از دست دادن افتادن و سرشون ضرب دید .😕
آقا صالح پایگاه نبودن ایشون هم اصرار داشتن که می خوان بیان منزل . وگرنه می خواستم ببرمشون دکتر.
به کمک آن پسر ، پدرجون را روی مبل نشاندیم . پسر می خواست منتظر بماند که صالح بیاید . او را راهی کردم و گفتم که صالح زود برمی گردد و از محبتش تشکر کردم .☺️
تا صالح برگشت خون روی پیشانی پدرجون را پاک کردم و برایش شربت بیدمشک آوردم .
کمی بی حال بود و رنگش پریده بود . 😓
با صالح تماس گرفتم ببینم کی می رسد. ☎️
_الو صالح جان
_سلام خوشگلم خوبی؟😊
_ممنون عزیزم . کجایی؟☺️
_نزدیکم. چیزی لازم نداری بیارم؟
_نه ...فقط زود برگرد.
_چطورمگه؟😕
_هیچی...دلم ضعف میره گرسنمه😬
صدای خنده اش توی گوشی پیچید و گفت:😃
_چشم شکموجان... سر خیابونم
نگران بودم .😞 می دانستم هول می کند اما حال پدرجون هم تعریفی نداشت .
صالح که آمد ، متوجه پدرجون نشد . او را به اتاق سلما برده بودم که استراحت کند .
صالح خواست به اتاق برود که لباسش را عوض کند.
_صالح!
_جانم خانومم؟
_آااام... پدرجون کمی حالش خوب نیست.
_پدرجون ؟ کجاست؟😳
_توی اتاق سلما دراز کشیده .
جلوی مسجد افتاده بود و کمی پیشونیش زخمی شده .
دستپاچه و نگران به اتاق سلما رفت .😰
پدرجون بی حال بود اما با او طوری حرف می زد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .
به اصرارِ صالح ، او را به بیمارستان بردیم🏥 و با سلما تماس گرفتم که نگران نشود.☎️
_سلام عروس خانم. کجایی؟
_سلام مهدیه جان . با علیرضا اومدیم خونه شون ناهار بخوریم .
_باشه... پس ماهم ناهار می خوریم.
خوش بگذره.☺️
دلم نیامد خوشی اش را از او بگیرم . هرچند بعدا حسابی از دستم شاکی می شد .😟
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️
⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت.
⚜فردای روزی که حرکت کرده بود هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت، گفت: اینجا یه بوته #گل_یاس توی محوطه اردوگاه آموزشی هست، اومدم کنار اون زنگ زدم، این گل #بوی_سجاده تو رو ميده.
⚜گل یاس داخل سجاده ام را برداشتم، بو کردم و گفتم: خوبه پس #قرارمون توی این سه ماه هر شب کنار همون بوته یاس!
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
﷽⤵
اشتباه میکنند
این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است
نه ساپورت های رنگارنگ
نه انواع شلوارهای پاره
و مدل های موی غربی
و نه روابط نامشروع و دزدی!!
این روزها
فقط
در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!!
حواست به مولا باشد !
⭐️اللهم عجل لولیک الفرج⭐️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣