✨﷽✨
❤ پیامبر خدا صل الله و علیه و آله:
💠 جبرئیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل نزدم آمدند.
💚جبرئیل فرمود:
ای پیامبرخداﷺ هر کس از امتت ده صلوات بر تو بفرستد،من بر پل صراط دستش را خواهم گرفت و او را عبور میدهم.
💚 میکائیل فرمود:
من هم از آب حوض کوثر به او مینوشانم.
💚 اسرافیل هم فرمود:
منم سر به سجده میگذارم و سر را بلند نخواهم کرد تا خداوند همهی گناهان اورا نبخشاید.
💚 عزرائیل هم گفت:
منم روح او را همانند روح پیامبران قبض میکنم.
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌷
📚:درةالناصحین
🌹✨🌹✨🌹
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
💠حضرت اﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ میفرﻣﺎﯾﻨﺪ:
✍🏻ﯾﮏ ﻣﺆﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ:
①. ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺳﯿﻊ
②. ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺧﻮﺏ
③. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ
④. ﭼﺮﺍﻍ ﭘﺮ ﻧﻮﺭ
💠ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
✍🏻این حدیث ﺑﺎطنی ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ:
1⃣ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺧﺎنه ﻭﺳﯿﻊ؛
ﺻﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎن گر ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ.
2⃣ ﻣﺮﮐﺐ ﺧﻮﺏ، عقل ﺍﺳﺖ.
3⃣ ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ، ﺣﯿﺎ ﺍﺳﺖ.
4⃣ ﻭ چراغ پر نور، ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﻤﺮﻩی
ﺁﻥ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ.
📚اصول کافی، جلد 6، صفحه 525
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🎉 در جشن #۴۰سالگے انقلاب اسلامے ایران، به رهبرے
❣امـام ســیـد عَـلـی خـامـنه ای❣
جای همه #شهدا خالی...
🇮🇷به آیندگان حال ما را بگو
که سختی #عشق تو آسان شود
🇮🇷که #ایرانی سربلند جوان
سزاوار تاریخ🗓 ایران شود
🇮🇷♥️ به نام همه #عاشقانت قسم...
#شهید_مـحسن_حججی
و همه شهدای عزیز مدافع حرم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#قسمت46
#رمان_از_سوریه_تا_منا
به محض اینکه در مدینه مستقر شده بود تماس گرفت .☎️ صدایش شاد بود و این مرا خوش حال می کرد .☺️
شماره هتل را داشتم و هر ساعتی که می دانستم زمان استراحتشان است تماس می گرفتم .
صالح هم موبایلش را برده بود و گاهی تماس می گرفت . 📱
بساط آش پشت پا را برایش برقرار کرده بودم و با سلما و زهرابانو آش خوشمزه ای تهیه کردیم . 😋
پدر جون ساکت تر از قبل بود . انگار تمام فکر و ذهنش درگیر حج بود و حکمت نرفتنش... علیرضا بیشتر از قبل به ما سر می زد .😕
سلما هم که تنهایمان نمی گذاشت و اکثرا منزل ما بود .🏠
سفر مدینه تمام شده بود وحجاج عازم مکه شده بودند و رسما مناسک حج شروع می شد
_مهدیه
_جونمحاج آقا😊
_هنوز مُحرم نشدم که...
_ان شاءالله حاجی که میشی.😍
_ان شاءالله خاستم بگم توی مکه چون سرمون شلوغه موبایلمو📱 خاموش میکنم . اما شماره ی هتل رو بهت میدم هروقت خاستی زنگ بزن .
اگه باشم که حرف میزنم اگه نه بعدا دوباره زنگ بزن .
_باشه عزیزم حداقل شماره مسئول کاروانتون هم بده.🙂
_باشه خانومم حالا چرا صدات اینجوریه ؟
_هیچی...دلتنگت شدم.😔
_دلتنگی نکن خانوم گلم . نهایتش تا ده روز دیگه برمیگردم . قولت که یادته؟😐
_بله که یادمه . مراقب خودم هستم.
تماس قطع شد دلم گرفت کاش باهم بودیم . 😞
روز عرفه فرا رسیده بود و ما طبق هر سال توی حسینیه جمع شده بودیم برای دعا و نیایش خاطرات سال گذشته برایم تداعی شد و لبخند به لبم نشست😌
_چیه؟ چرا لبخند ژکوند میزنی؟
_یاد پارسال افتادم . صالح با تو کار داشت و منو صدا زد که بهت بگم بری پیشش یادته ؟ برای سوریه اعزام داشت.😉
_اره یادش بخیر. واااای مهدیه چقدر داغون بودم . تو هم که تنهام نذاشتی و هیچوقت محبتت یادم نرفت . وقتی صالح برگشت سر و ته زبونم مهدیه بود خلاصه داداشمو اسیر کردم رفت . 🙂
_حالا دیگه صالح اسیر شده ؟
_نه قربونت برم تو فرشته ی نجاتی😗
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
دلت تنگ است و یار دور است و فاصله زیاد...
اما میدانی تو به من از خودم نزدیک تری ....
من تو را در قلبم جا داده ام...
وقتی پلک میزنم چشمانت در مقابل چشمانم است...
دلت آرام باشد پلاک یادگاریت را در گردن دارم...
او....
من را...
برای تو نگه می دارد...
و من....
از خودم برای تو محافظت می کنم...
#شهید_عبدالصالح_زارع ❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣