💠#صفح
در جوشن كبير يك عبارتی هست كه مي گوييم
" #يا_كٓريمٓ_الصَّفْح "
💠معناش خيلي جالبه :
یه وقتی کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی... و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی...
هنوز یادش نرفته... یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره...
ولی یك وقتی، یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی...
اصلا هم به روت نمیاره...
به این نوع بخشش میگن #صَفح .
🌺 و خدای ما اینگونست... 🌺
از صمیم قلب می گویم:
"يا كٓريمٓ الصَّفْح"
@Shahadat_dahe_haftad
#دعاے_روزهای_آخر_ماه_شعبان
🔸دراین واپسین روز های ماه شعبان😔
💠نمیدانم گناهنم بخشیده شده است یا نه، خدایا در این روز های باقیمانده مرا ببخش تا با ظاهر و باطنی پاک به مهمانی ات بیایم...
🌺الهی آمین🌺
💠 امام رضا (ع) به اباصلت توصیه کردند که در روزهای آخر ماه شعبان این دعا را زیاد بخوان👆
#عکس_بازشود
@Shahadat_dahe_haftad
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
داستان
#فنجانی_جای_با_خدا
#قسمت _صد_و_سه
صدای پوزخندم بلند شد (من؟؟من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره..) زانویش را بغل کرد و به رویش خیره شد (تو؟؟تو انقدر سفیدی که من بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی ..)بودن کنار دوست داشتنی ترین مرد زندگیم ، وسط زمین کربلا.. شنیدن یا حسین خوانی وگریه های بی ادا.. حالی بهشتی تر از این هم میشد ؟؟دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادر روی سرم.. به سمتم چرخید (ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانوم.. رشته ایی بر گردنم افکنده دوست.. میکشد هر جا که خاطر خواه اوست..) وحسام به آغوشش کشید .. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام قیافه ایی مثلا ترسیده به خود گرفت وکامم شیرین شد از خوشبختیم ..خوشبختی که حتی به خواب هم نمیدیدم . هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم..حسام مرا به دانیال سپرد ورفت.. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیر مهدی گفته بود حاضر شدیم .. آسمان تاریک اما گنبد طلایی رنگ حسین میدرخشید..قیامت برپا بود ومن با چشمم میدیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدنهای عاشقانه را.. پرچمهای عظیم وقرمز رنگ منقش به نام حسین در آسمان میچرخید وانگار فرشتگان با بالهایی گرفتار آتش به این خاک هجوم آورده بودند..مسیحی اشک میریخت .. خاخام یهودی میبارید .. دانیال سنی حیران ودلباخته میشد.. وشیعه ی علی ، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد..خدایا بهشت را بخشیدم ، این ساعت را به نامم بزن.. گیج وگنگ سر میچرخاندم و تماشا میکردم.. زمین طاقت این همه زیبایی را یکجا داشت؟؟اشک ، دیدم را تار میکرد ومن لجوجانه پرده میگرفتم محض عشق بازی دل ، چشم و گوش ..باید ظرف نگاه پر میشد..پر از ندیده هایی که دیده بودم وشاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم.حسام نفس نفس زنان آمد . حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود.. دانیال وحسام کمی حرف زدند و امیر مهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید، قدم به قدم همراهش میکردم واو کنار گوشم نجوا کرد (حال خوبتو میخرم بانو) و مگر میفروختمش ؟حتی به این تمام دنیام ..(من مفاتیح الجنان را زیر و رویش کرده ام نیست یک حرز و دعا اندر دوام وصل تو..)
#ادامه _دارد..
@Shahadat_dahe_haftad
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
داستان
#فنجانی_ چای _با_خدا
#قسمت _صد_و_چهار
دستم رامحکم گرفته وبه دنبال خود میکشاند.البته حق داشت،هجوم جمعیت انقدر زیاد بود که لحظه ایی غفلت،گم ات میکرد.من درمکانی قرارداشتم که ۲۴میلیون عاشق رایکجا میهمانی میداد.حسام به طرف گروهی ازجوانان رفت و دستم را به نرمی رها کرد.چندمرد جوان حسام را به آغوش کشیدند و با لهجه ایی خاص سلام احوالپرسی کردند.حسام،من راکه با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و روبه من گفت ( این برادرا ازموکب علی بن موسی الرضان.. ازمشهداومدن.. بچه های گل روزگارن.. ) پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم وشال وچادرم را کمی جلوکشیدم. پیرلهن حسام خاکی رنگ بود وشلوارش نظامی. ازکم ومیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب وصمیمیتی خاص برایش توضیح میداد (سیدجان.. همه چی ردیغه.. ساعت یازده ونیم حرکت میکنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تابرادرا دورشون حلقه بزنن.. انشالله شما وخانمتون هن تشریف میارین دیگه..؟؟) چقدرلذت داشت، خانم امیرمهدی سید بودن..حسام سری به نشانه تایید تکان داد وما حرکت کردیم.امیرمهدی جمعیتی از خانومها را نشانم داد.کمی تردید درچشمانش بود (سارا جان.. خانومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا..) ومن با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم.خانومها در چند صف چسبیده به هم ایستادند..طنابی به دورشان کشیده شد وزنجیره ایی ازآقایان اطرافشان را گرفتند.یکی ازآن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاده. و مجددا زنجیره ایی جدید از مردها پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی،جز حرم یار را نمیدید ودلبری نمیکرد.. تمام نفسها عطر خدارا میدادند وبس.. میلیمتر به میلیمتر حرکت میکردیم وبه جلو میرفتیم حسی ملسی داشتم.. حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد ومن اشک به اشک عشق میدیدم وحضور پروردگار را.. سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ایی را چند ساعته طی کردیم.. ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد.. بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.. مگر میشد انسان بود واز فرزند علی متنفر؟؟ اشک امانم را بریده بود و صدای ناله و زاری زوار؛موسیقی میشد در گوشم.. اینجا دیگر انتهای دنیا بود.. مم ملوانی را در عرشه ی کشتی دیدم که طوفان را رام میکرد ودریا بستر آسایش.. اینجا همه حکم ماهیان طالب توری را داشتند که سینه میکوبند محض صید شدن.. وحسین، رئوف ترین شکارچی بود.. ماندنمان به دقیقه هم نکشید که در مسیر گام برداشتنهای آرام و مورچه ایی مان به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد.. چند مرتبه فشار جمعیت، قصد ازهم پاشیدن دیوار مردان نگهبان اطرافمان را داشت و موفق نشد..
#ادامه دارد..
@Shahadat_dahe_haftad
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
❖✨﷽✨❖
#یک_آیه_یک_درس🔔
💔آزار دادنِ پیامبر و امام💔
✍ قرآن میگه حضرت موسی به قومش گفت:
"بابا شما که میدونید من پیغمبر خدا هستم، اینهمه معجزه از من دیدید، شما دیگه چرا منو اذیت میکنید⁉️"
🔰 سوره مبارکه صف،
آیه ﴿۵﴾
وَ إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين
🍃 ترجمه:
🌷ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻪ ﻗﻮﻣﺶ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻯ ﻗﻮم ﻣﻦ! ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻰﺩﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ؟!" ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﻠﻮﺑﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻰکند
حالا چرا موسی آزار دید⁉️
وسط آیه رو دقّت کنید (فَلَمَّا زَاغُوا...) میگه وقتی قومش از حق منحرف شدند، موسی آزار دید.
حالا فکر میکنی پیامبر آزاری، فقط برای بنیاسرائیل بوده⁉️
👈 قرآن به مسلمونا میگه، شما دیگه مثل اونایی نباشید که موسی رو اذیت کردند
🔰 سوره مبارکه احزاب،
آیه ﴿٦۹﴾
يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ
🍃 ترجمه:
🌷اى کسانى که ایمان آوردهاید، مانند کسانى نباشید که موسى را آزار دادند
⚠️ فکر نکنیم این اذیت کردن فقط مال اون قبلیها بوده، خیر‼️
😔 ما هم، هر جا از حق منحرف بشیم، هر جا پامون رو کج بذاریم، پیغمبر و ائمه رو ناراحت میکنیم، اذیتشون میکنیم.
💔 هر گناهی که بکنیم، دل امام زمانمون رو به درد میاریم
😭 با هر گناه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو آزار میدیم➣●•
@shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
@Shahadat_dahe_haftad🌷 🌷 کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
💠غیرت...
🔵بانو لطفا،لطفا،لطفا،مطالعه شود.🔵
⬅️ارزش خوندن داره!✅
.
⬅️مطمئن باش مردی که تو را دوست داشته باشد نسبت به تو غیرت دارد!! شک نکن!✋
مردی که دوستت ندارد,برایش فرق نمیکند... چه بپوشی...کجا بروی...کی برگردی...با کی باشی...توی پیج چه عکسی بگذاری یا پروفایلت چه عکسی باشد...❌
.
💝مردی که عاشق توست میخواهد همه چیزت....زیبایی ات...عاطفه و عشقت...زنانگی ات... پاکی و عفتت... همه صرفا و منحصرا برای خودش باشد و بس نه هیچ کس دیگر!!☝️💞
.
🔴دوست ندارد با پخش عکسهایت تو را عمومی کند....دوست ندارد اندام و چهره ات توجه مردان دیگر را جلب کند...نمیخواهد چشم هرزه ای شکارت کند...نمیخواهد وسیله ارضاء دیگران شوی...نمیخواهد بیت المال باشی...🍃👏😍
.
📢☝️مردی که دائم میگوید هر جور راحتی بچرخ.... هر جا دوست داری برو... هر عکسی از خودت دوست داری پخش کن...
هر مانتویی خواستی بپوش...آرایش کن... شیک برو بیرون.....😒
روشن فکر و مدرن نیست,😏 بی غیرت است....😕مرد نیست...نر است...😯عاشقت نیست...فقط کنارت زندگی میکند...⚠️😥
.
⭕️این را من نمیگویم پیامبر خدا فرمود:
💠"مردی که از بی حجابی زنش راضی است بی غیرت است و اگر دیگران بی غیرت خطابش کنند گناه نکرده اند!!!"💠
.
✨مرد بی غیرت,ناموسش را حراج چشم های دیگران میکند...👀
میبیند ناموسش جلوی چشم این و آن است و هر کس نگاهی به او میکند👀...اما سکوت میکند😶...بی تفاوت است...😒
✔️و هیچ چیز در مردان به اندازه مرد بی غیرت و سیب زمینی صفت نفرت انگیز نیست....❌😖
✔️همان طور که هیچ چیز در زنان نفرت انگیزتر از زن بی حیا و بی عفت نیست...❌😱
.
🌺دختر و بانوی پاک....‼️
وقتی پدرت،برادرت و همسرت روی بیرون رفتنت و نوع پوشش تو حساس است...فکر نکن در سختی هستی و به تو ظلم شده...☝️
✅خوشحال و مغرور باش....☺️
چرا که مردی قلبش برایت میتپد.... 😍
آن هم از جنس ...پدرانه و برادرانه💓 ......عاشقانه😍💞
وچه سعادت و آرامش و امنیتی بالاتر از این برای یک دختر و زن؟💝💝💝
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@Shahadat_dahe_haftad🌷
🌷
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 داستان #فنجانی_ چای _با_خدا #قسمت _صد_و_چهار دستم رامحکم گرفته وبه دنبال خود میکشاند.ا
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صـد_و_پـنـجـم
✍دیواری که اجازه ی حتی یک تنه برخورد به خانومهای حفاظت شده اش را نداد..
دیواری از سربازانِ غیرت.. آنهم غیرتی حسینی
کاروان گوشه ایی ایستاد و بعد از تشکرو دعایی جانانه ، عزم جدا شدن کرد حسام با دوستانش خداحافظی کرد و مرا به گوشه ایی از سرایِ حسین برد کنارِ یکدیگر رو به گنبد چسبیده به زمین نشستیم. حالت خوبه بانو؟ اذیت نشدی؟ اونجا همه ی حواسم پی تو بود که یه وقت مشکلی پیش نیاد
مگر میشد، کربلا باشدحسین باشد اربعین باشد و حالِ کسی بد باشد؟ حسام بازم میاریم کربلا؟
لبخند زد نه اینکه این دفعه من آوردمت آقا بطلبه دنیا هم نمیتونه جلودار بشه..
همونطور که بنده تمام زورمو زدم تا دانیال برتگردونه و شما افتخار هم صحبتی ندادی..
حالا بیا یه زیارت عاشورا بخوونیم..
شمام یه دعایی بکنی واسه ما.. بلکه حاجت روا شیم..
حسام زیارت عاشورایی بین هر دویمان گرفت و با صدایی بلند شروع به خواندن کرد. هر چند که نوایش در آن همهمه ی جمعیت به وضوح شنیده نمیشد ، اما صوتش دل میبرد و اسیرترم میکرد.
و من سرا پا گوش، جان سپردم به شنیدنش
موجِ آوازش پر بغض بود و گریه.. حسام چه آرزویی داشت که این گونه پتک میشد بر سرم..
پا به پایِ گریه هایِ قورت داده اش اشک شدم و زار زدم.. چقدر این مرد هوایش ملیح بود.
زیارت که تمام شد دستانش را رو به گنبد، بالا برد و با چشمانی بسته چیزی را زیر لب نجوا کرد.
پر از حزن صدایم زدم سارا خانوم.. شما پیش آقا خیلی عزیزی.. پس حاجتمو ازش بگیر..
با صدایی که از فرط ناله، بم شده بود پرسیدم من؟ چجوری آخه؟
اشکِ روان شده از کنار صورتش را دیدم سخت نیست.. فقط یه آمین از ته ته دلت بگو..
پلک روی هم گذاشتم، و با تمام وجودم “آمین” گفتمو دعا کردم بهره برآورده شدنِ آرزوی این مرد.. مردی که عشق آرامش.. زندگی وآسایش را با دو دستش هدیه ام کرد.
چشم که باز کردم با لبخندی مهربان ، خیره ی صورتم شده بود شک ندارم که گرفتیش..
اشک پس زدم نمیخوای بگی چه چیزی از امام حسین میخوای..
سرش را پایین انداخت و با انگشتر عقیقی دستش مشغولِ بازی شد بانو میدونی چقدر دوستت دارم؟
ساکت ماندم.. اولین بار بود که این جمله را از دهانش میشنیدم..
نگاه فراری اش به صورتم انداخت اونقدر زیاد که گاهی میترسم..
اونوقدر عمیق که وقت دعا و خواستن از خدا، آمینِ آرزمو با صدایِ لرزون و کم جوون میگم..
اما مُهر خلوصِ امشبِ شما، کارمو راه انداخت پر از سوال شدم و ترس در جانم دوید مگه چی میخوای از خدا.. آرزوت چیه حسام؟لبخند زد.. مکث کرد چشم به چشمانم دوخت شهید شم..
زبانم خشک شد. نفسم یکی در میان بالا میآمد..
من دعایِ شهادتِ معشوقم را آمین گفته بودم؟این بچه سید چه به روزم آورده بود؟ من دعا کردم.. با ذره ذره ی وجودم آمین گفتم با آه به آهِ قلبِ شکسته ام کاش زمان میایستاد..
دوست داشتم تا توان در دست دارم، حسام را زیرِ بادِ سیلی بگیرم و جیغ زنان تا خودِ خدا بِدَوَم..
که غلط کردم.. که نکند برآورده شود دعایِ شهادتش..
که او برود، من هم میروم..
ادامه دارد..
@shahadat_dahe_haftad
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صـد_و_شـشـم
✍آن نیمه شبِ پر هیاهو، من فقط اشک ریختم و حسام زبان بازی کرد محضِ آرام شدنم و دانست که گفته اش آتش زده بر وجودم و به این آسانی ها خاموش نمیشوم
وقتی الله اکبرِ اذان صبح، همه را ساکت کرد، چشم بستم و با ذره ذره ی وجودم بی صدا فریاد زدم که دعایم را پس میگیرم و عهد بستم با فقیرنوازِ کربلا ، که اگر امیرمهدیم به سلامت راهی ایران شود بیخیالِ جوانه هایِ یکی در میانِ موهایم، بزم عروسی بپا کنم و رخت سفیدش را به تن.
حس گول خورده ایی را داشتم که تمامِ زندگی اش را باخته و آنقدر زار زدم که حسام، پشیمان از آمینی که خواسته بود پا به پایم اشک ریخت و طلب بخشش کرد اما من به حکمِ کودکی که بادبادکش را نسیم برده باشد، لجبازانه به رسم دلخوری و قهر، مُهر بر دهان زدمو بی جواب گذاشتم کرور کرور عاشقانه هایش را..
بعد از نماز صبح مرا به هتل رساند. خواستم بی توجه به حضورش راه رفتن به داخل را بگیرم که دستم را کشید سارا خانوم.. میدونم دلخوری.. قهری
اما فقط یه دقیقه صبر کن ، بعد برو..
دست در جیب شلوار نظامی اش کرد و جعبه ایی کوچک درآورد پام که رسید به زمین کربلا براتون خریدم..
یه انگشتره.. همه جا تبرکش کردم..
چرا من هیچ وقت به او هدیه نداده بود؟
انگشتر را از جعبه خارج کرد.. یک نگین سبز و خوش رنگ روی آن میدرخشید..
دستم را بلند کرد و انگشتر را روی انگشتم نشاند وقتی فهمید م دارین میاین کربلا، دادم اسممو پشتِ نگینش بکنن.. تا همین جا بهتون بدم..
یادگاری منو شب اربعین..
دستم را میانِ پنجه اش فشرد و سر به زیر انداخت حلالم کن بانو..
جملاتش سینه ام را سنگین میکرد و نفسم را سنگین تر..
نمیتوانستم پاسخ بدهم.. خشمی پر از دوست داشتن وجودم را میسوزاند..
دانیال آمد و من عصبی از تنها مردِ نا تمامِ روزهایِ عاشقیم به سردی خداحافظی کردم و از او جدا شدم..
وقت رفتن، چشمانش غم داشت و با حبابی پر از آه نگاهم میکرد..
اما نه.. حقش بود که تنبیه شود.. باید یاد میگرفت، هرگز با عاشقانه هایِ یک زن بازی نکند.
رویِ پله های ورودی هتل ایستادم، سر چرخاندم تا یکبار دیگر ببینمش.
⏪ #ادامہ_دارد...
@shahadat_dahe_haftad
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼