❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی احترام #قسمت_51 احترامش به من خیلی زیاد بود طوری که اگر یکبار به
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_دهه_هفتادی
موبایل
#قسمت_52
یکبار شنیدم که گوشی احمد گم شده بعدها فهمیدیم که گم نکرده یک خانواده افغانی نیاز به کمک مالی داشتند و احمد پول به اندازه کافی نداشته است موبایلش را فروخته تا بتواند نیاز آنها را برطرف کند.
راوی؛ پدر شهید
حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_مجنون_من_کجایی❤️
#قسمت_52
رفتیم راه آهن مامان اینا راه بندازیم
مادر سوار که شدن فاطمه سادات بهانه گرفت
گوشیم گرفتم با مامان حرف بزنه😊
ساعت ۴ صبح بود گوشیم 📱زنگ خورد
-یا امام حسین الان کیه آخه😰
بفرمایید
سلام خانم مو دوتا تصادفی داریم آخرین شماره شماست
-خاک تو سرم حال مادر و پدرم چطورن؟😢
ناشناس:خانم بیاید نیشابور بیمارستان امام رضا
شماره فرحناز گرفتم
فرحناز:رقیه چی شده این وقت صبح زنگ زدی
-سیاه بخت شدم مادر و پدر نیشابور تصادف کردن
بیا بریم اونجا😢😭
بعد از ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور
با آدرس گرفتن بیمارستان امام رضا پیدا کردیم
با استرس و ترس بدون توجه به اینکه بچها یا فرحناز همراه من هستن😢
به سمت پذیرش رفتم
با صدای که بغض آلود بود گفتم خانم ببخشید به من زنگ زدن گفتن پدر و مادرم تصادف کردن اینجان؟
خانم پرستار:ما فقط دو تصادفی داریم که متاسفانه فوت کردند😢😭
با شنیدن این ماجرا پخش زمین شدم
وقتی به هوش اومدم
پرستار گفت:مامان و بابات بودن؟
-پدر و مادر همسرم هستن😔
اما فرقی با پدر و مادر خودم ندارن
پرستار:پس همسرت کجاست؟
-همسرم اسیره😞
میشه زنگ بزنید خواهر شوهرم از اهواز بیاد
پرستار:باشه شمارشو بده
فرحناز میگفت وقتی با مبینا سادات(خواهر سید مجتبی)تماس گرفت
گفت چند ساعته با پرواز خودش میرسونه مشهد😔😭
با اومد مبینا سادات با کمک سید حسن با هماهنگی اجساد مادر و پدر با پرواز رفتیم تهران
از تهران با آمبولانس رفتیم قزوین
داغهای پشت هم شهادت برادر جونم، اسارت همسرم، فوت مامانم، رفتن مادر و پدر صبورم کرد😢😭
امروز بعد از هفتم مادر و پدر خودم تو آینه دیدم
رقیه ۲۲ ساله چقدر پیر شده بود 😞
چقدر موهام سفید شده بود
قرآن باز کردم
"بعد از هر سختی آسانی است"
دو بار هم تکرار شده بود
خدا راضیم به رضات😔😢
عکس سید مجتبی رو برداشتم لب ها رو عکس گذاشتم
اشکم جاری شد😭
مجتبی همه کسم الان کجایی؟
این یه سال و خورده ای اسارت چقدر آزارت داده
مجتبی به عهدتم پایبندما😢
تو این همه آزمایش الهی نذاشتم اشکم تو جمعیت ریخته بشه که نکنه دشمن بگه اشک زن مدافعین حرم در آوردیم
مجتبی تمام سعیم کردم زینب وار برم جلو😢
مجتبی یه هفته دیگه ولادت خانم حضرت زهراست چند روز بعدشم ولادت آقا امیرالمؤمنین
مامان ها نیستن تا براشون کادو بخرم
مردمم نیست تا براش کادو بخرم😞
همین طور که داشتم اشک میریختم که سید علی بیدار شد
اومد سمتم که با لحن بچگانه ای گفت:مامانی شرا گلیه میکنی؟
بغلش کردم بوسیدمش من قربون پسر خوشگلم بشم
یه کوچولو دلتنگم فقط😔
سیدعلی:دلتنگ کی مامان جون؟
-دلتنگ بابا سید😢
سید:مامان بابایی کی از سفل میاد؟
-بابا رفته از آجی امام حسین که میشه عمه شما دفاع کنه نذاره آدم بدا دوباره اذیتش کنن
دیشب که قصه اش برای شما و آجی جون گفتم😊
سید:اوهوم
مامان منم بزرگ بشم میرم اونجا که کسی عمه جون اذیت نکنه
-من فدای پسر با غیرتم بشم❤️😘
بریم آجی جان بیدار کنیم که بریم کانون
#ادامه_دارد ....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣