#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_27
صالح خودش به خرید رفته بود.لباس برای من خرید و یک سری لباس هیئتی شیرخواران برای بچه.می گفت دختر باشد یا پسر همین را توی هیئت می تواند بپوشد.
رنگش سبز بود و یک ردیف کامل سکه ی طلایی به آن وصل بود.
با پیشانی بند *یا علی اصغر ادرکنی *
سال تحویل نیمه شب بود.لباس پوشیدم و به کمک صالح به جمع پیوستیم.سلما سفره ی هفت سین را چیده بود و تلویزیون برنامه ویژه ی سال تحویل را پخش می کرد.
حال و هوایم عجیب بود.استرس داشتم اما با هوای سال تحویل قاطی شده بود.
دلم برای زهرا بانو و بابا تنگ شده بود.😔
_چیه خانومم؟چرا بُق کردی؟😕
آهی کشیدم و گفتم:
_کاش بابا اینا هم بودن.😢
خندید و گفت:
_کاری نداره.الان میرم میارمشون.😊
بلند شد و رفت.
* کاش زنگ می زد *
طولی نکشید که با آنها آمد.زهرا بانو با سینی تزئین شده ی هفت سین و ظرف آجیل و جعبه ی کادویی به همراه بابا و صالح آمد.
ذوق زده از دیدارشان😃 بلند شدم و آنها را بغل کردم.
زهرا بانو گفت:
_خواستیم سر شب برات بیاریم صالح گفت خوابیدی 😴 تا اینکه الان خودش اومد دنبالمون.
عزیزم ،با پدرت برات عیدی گرفتیم.خدا کنه خوشت بیاد اینم هفت سین برا مبارکی😍
خوشبخت بشید با هم
جعبه ی کادویی 🎁 را باز کردم و قواره ی پارچه ی خوش رنگی را دیدم.خیلی خوش جنس و دوست داشتنی بود.
بابا هم پاکت پول را به سمتم گرفت.
_قابل نداره دختر گلم☺️
_بابا...مگه با زهرا بانو فرقی دارید؟اینم زحمت شما بوده خب.این دیگه زیاده.🙂
_نه دخترم.من جهیزیه هم برات نگرفتم.
این مبلغ رو برا جهیزیه ات کنار گذاشتم.گفتم با عیدیت به خودت بدمش.صالح گفته بعد از اینکه از سوریه برگرده ان شاءالله میرید تو خونه ی خودتون.🏡
با تعجب😳 به صالح نگاه کردم.
خندید و گفت:😅
_بابا قرار نبود لو بدید ها.... اونجوری نگاهم نکن مهدیه.خواستم بهت بگم.خونه گرفتم همین نزدیکا
سکوت کردم و کمی توی خودم رفتم.😟
می ترسیدم .چه عجله ای بود؟من با این وضعیت چطور می توانستم تنها باشم؟
_کی باید بریم تو خونه ی جدید؟
_ان شاءالله برگردم بعد.فعلا مستأجر داره.
تا دوماه آینده تخلیه می کنن.تا اونموقع منم برگشتم به امید خدا...
لبخند محوی زدم🙂 و توجهمان به دعای سال تحویل جلب شد.سکوت کردیم و دستها به دعا بلند شد
یَا مُقَلِبَ الْقُلُوبِ وَالْابْصار
یا مُدَبِرَ الَیْلِ وَ النَّهَار
یا مُحَوِلَ الْحَوْلِ و الْاَحوَال
حَوِّل حالْنا اِلی اَحسَنِ الْحَال
* خدایا شهادت سوریه رو تو سرنوشت صالحم قرار نده.*
سال تحویل شد و با حسی غریب سال جدید شروع شد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم 😔
#شهید_دهه_هفتادی 😍❤️
که_مکان_و_زمان_شهادتش_را_میدانست😭
🍃📝عــــــــ⭐️ـــــابــــــر بـــــانــــــک...
🍁گـاهـی بـا رفـقـا قـرار مـیگـذاشـت و بـاهـم بـه گـشـت و گـذار مـیرفـتـیـم..
یـک بـار کـه بـه کـوههـای🏔 شـیـان رفـتـه بـودیـم ، بـعـد از کـلـی تـحـرک و شـیـطـنـت ، بـه زور عـابـر بـانـکـش💳 را گـرفـتـم و گـفـتـم کـه هـمـیـن امـروز بـایـد مـا را مـهـمـان کـنـی..
حـرص مـیخـورد کـه پـولهـایـش را جـمـع کـرده تـا مـوتـور بـخـرد..🏍
مـن هـم اذیـتـش کـردم و گـفـتـم کـه نـگـران نـبـاش ، بـا صـد تـومـن کـسـری نـمـیآورد بـرای خـریـد مـوتـور ، خـودم بـرایـت صـد تـومـان تـخـفـیـف مـیگـیـرم..
عـاشـق مـوتـور بـود...😍😍😌
بـه خـانـوادهاش قـول داده بـود پـولهـایـش را پـسانـداز کـنـد کـه مـوتـور دلـخـواهـش را بـخـرد...
#نقل_شده_از_دوست_شهید🌹
#ادامه_دارد....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهید_عباس_آبیاری ❤️
🔹صدای هلهله داعشی ها👹 می آید. تیر و ترکش💥 از آسمان می بارد. #محاصره تنگ تر شده است.
⇜عباس #آسمیه آنطرف روی تپه ای افتاده😔
⇜ #محمد_آژند نفس های آخر را می زند
⇜محمد اینانلو
⇜رضا عباسی
⇜و مجید قربانخانی
#خونی روی زمین افتاده اند😢
تیری در خشاب ها نیست❌
سه چهار نفری👥 توی سنگرهایمان کز کرده ایم #مرد می خواهد در آن معرکه سر بلند کند
🔸عباس روی زانو می نشیند
بلند فریاد می زند: #یازینب (سلام الله علیها) شلیک می کند💥
پنج، شش داعشی را می زند
#نشانش می کنند
تک تیراندازشان #پهلوی عباس را می زند....
🔹آه عباس بلند می شود: #یازهرا (سلام الله علیها) عباس به زحمت😓 چند تیر دیگر هم می زند؛ #پایش را هم می زنند. محمد فریاد می زند: عباس #عباس سنگر بگیر برو توی سنگر
⭕️نمی شود عباس را عقب آورد
#نشد ما آمدیم😔
#عباس_آبیاری، آسمانی شد🕊
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
4_6014647488076579591.mp3
8.57M
نیمه شب ها دردها انگار درداور ترست
حال و زخمی تب دار درداورترست
لابه لای گریه های بچهای داغدار
ناله های بیمار درداورترست
امشب بریم خونه علی ببنیم چه خبر😭
🎤حاج مهدی رسولی
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
می نویسیم اگر یا زهرا(س)
کار داریم همه با زهرا (س)
#شبـتونبخیر💚🌙
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
تلنـگــــــــر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
فکر...
فکر...
فکر...
فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
و یا شهیدی #پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد!
#شهوت_شهادت_بخشکاند...
و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در #پوتین بسیجی ها آب بخورند...
و ...
درس #قربانی_کردن_خود است!
برای خدا شدن آسان نیست!
چون
نباید #هوای قدرت داشتن، داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیــا #کمتر است...
حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
در #خود ماندیم...
به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دو زار #شهوت این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه...
شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود👌...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣