#یـاصـاحبالزمان🌱
بيا توافقنامه امضا كنيم،🖊
من رآكتور قلبم را به نامت ميكنم،
تو هم تحريم چشمانت را از من بردار ...!مهدی جان میدانی آقاجان
خواب مانده ایم
ازهمان روز اول
همان روز در سقیفه
همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید💔
به خار در چشمان پدر نمیرسید
به جگرِ سوخته مجتبی
به ظهر عاشورا
به زندان
به زهر
به غربت یتیمی نمیرسید
اگرخواب نبودیم کار به انتظار شما نمیرسید...😔
#اللهمعجللولیکالفرج🌸🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
f942e1d0a05bf80e9b01a077b06eff7038449b6e.mp3
7.44M
مناجات زیبا و عاشقانه با امام زمان(عج)
🎤حاج محمودکریمی
آقا دیگه بیا....
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❣دلبـــــــــــرانهـ
☘فڪرش را بڪن هنگـــام اذان ، تلویزیون پخش ڪند...
☘اذان ظهـــــر به افق صدای پر مهـــــر مهدی فاطــــمه 😍
☘به اذان نزدیڪ میشویم☘
#اللهم_الرزقنــــا🌈
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_30
دل دردهای گاه و بی گاهم همه را نگران کرده بود.😰
پزشک معالجم نگران بود همچنان استراحت مطلق و یک سری آمپول تقویتی تجویز می کرد. هنوز اول راه بودم و نمی توانستند هیچ کاری برای چنین بکنند. از محیط منزل خسته شده بودم.😟
صالح که نبود. سلما و زهرا بانو هم علاوه بر گرفتاری های خودشان باید مراقب من هم باشند.
سعی می کردم زیاد برایشان زحمت نداشته باشم. پدر جون هر روز برایم لواشک می خرید و دور از چشم سلما به من می داد.
می گفت "این بچه که جیره بندی حالیش نیست. بخور اما جلدشو بنداز یه جایی که کسی نفهمه"
گاهی با این شیطنت حال و هوایم عوض می شد.🙂
هنوز دوهفته از رفتن صالح نگذشته بود. حالم بد بود.😞
درد داشتم و علائم بدی که برای همه نگران کننده بود. آزارم می داد سه روز بود که صالح تماس نگرفته بود.
تنها بودم و منتظر زهرا بانو. گفته بود کلاس قرآنش که تمام شود می آید. سلماهم درگیر کارهای پایگاه بود. دید و بازدید ها تمام شده بود و سیزده بدر بدون صالح را توی حیاط سپری کرده بودیم.
بخاطر من، بقیه هم پاسوزم شده بودند. سعی کردند خوش بگذرد اما وقتی صالح نبود، وقتی که هر لحظه از نگرانی دستم را به حلقه ی آویزان گردنم می بردم و آیت الکرسی می خواندم و انگار دلم را به مشتم می گرفتم چطور خوش می گذشت؟ تلویزیون اتاق را روشن کردم. 📺
اگر سلما بود نمی گذاشت شبکه ها را بگردم اما حالا که تنها بودم استفاده کردم.
شبکه خبر...
*درگیری های اطراف حلب،نیروهای سوری را تحت فشار قرار داده و رزمندگان در شرایط سختی قرار دارند.به گزارش خبرنگاران ما در سوریه،تجهیز شدن گروه های تکفیری داعش از طریق کشورهای پشتیبان،عامل شدت حملات داعش به نوار غربی حلب می باشد *
انگشتر 💍 را توی مشتم فشردم و شبکه را عوض کردم،سرم سنگین شده بود و دهانم تلخ....
*خدایا...صالح من کجاست ؟ *
اشکم سرازیر شد😭 و نوار باریک پایین صفحه ی تلوزیون📺 توجهم را جلب کرد.
*به اطلاع شهروندان عزیز می رسانیم فردا ساعت 9صبح مسیر اصلی ارامستان شهر،تشیع شهدای مدافع حرم می باشد.
دیگر بقیه را نفهمیدم...
* شهید؟!چطور نفهمیدم...؟!خدایا خودت رحم کن *😖
سلمت که بازگشت دلم تاب نیاورد.
_سلما...شهید آوردن؟
توی خودش رفت 😞 و گفت:
_شهید؟از کجا؟!
_خودتو به اون راه نزن.تو حتما در جریانی.
مگه به پایگاه اعلام نکردن؟فردا تشیعه...
_می دونم .تا حالا داشتم بچهها رو سروسامون می دادم برای فردا .کلی در به دری کشیدم تا اتوبوس گیر آوردم🚌
همه ی پایگاه ها آماده هستن.اتوبوسای خط واحد هم برای عموم مردم گذاشتن،به پایگاه ها نمیدن.
_منم میام.فردا منم ببر😕
کلافه لبه ی تخت نشست و دستم را گرفت.
_فدای تو بشم...کجا میخوای بیای؟بعدا مراسم رو از تلویزیون ببین.📺 اصلا بگو ببینم....چرا شبکه خبر نگاه کردی؟
_نگاه نکردم اما اطلاعیه ی تشیع رو از یه شبکه دیگه دیدم.زیر نویس کرده بودن.
سلما ....صالح چرا زنگ نزد؟🙁
_نگران نباش مهدیه.
_اخبار می گفت تو حلب درگیری بالا گرفته
_خب از کجا میدونی صالح حلبه؟
_هرجا باشه درگیریه.جنگه،نقل و نبات که پخش نمی کنن.کار یه گلوله س...
جلوی دهانم را گرفتم و حلقه 💍 را توی مشتم فشردم.حس خفگی می کردم.
سلما پنجره را باز کرد و با عصبانیت گفت:😡
_چرا اینقدر خودتو زجر میدی؟رحمت به خودت نمیاد به این بچه رحم کن.توکلت کجا رفته؟
گریه ام گرفته بود.😖 نه از عصبانیت سلما و نه از حال خودم...از نگرانی بالا گرفتن درگیری ها و فکرهای آشفته ای که به ذهنم سرازیر می شد.
با همان حالت گریه 😣 و نفس های بریده بریده گفتم:
_میگن تجهیز شدن اون بی همه چیزا...
تجهیز شدن برا مردم بدبخت و بی پناه .برای سربازان سوریه و رزمنده های ما...
_نگران نباش...نیروهای ما هم بی تجهیزات نیستن.تو که بهتر باید بدونی.توکل کن و نذاذ شیطون ذهنتو پر از نا امیدی کنه.امیدت به خدا باشه.😕
نفسم قطع می شد و بند دلم پاره .سلما کمی شانه هایم را ماساژ داد و با کتابی که می خواندم مرا باد می زد.زیر لب زمزمه می کردم
* اَلَا بِذکْرِاللّهِ تَطْمَئنَ الْقُلُوب *
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا🍃
#شهید_دهه_هفتادی😍❤️
زمان_و_مکان_شهادتش_را_میدانست ✨
خود را #سرباز_امام_زمان می دانست❤️
همیشه می گفت سرباز امام زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل📚 بده
می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.🌾
محمدرضا می گفت چون حضرت آقا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم☺️
. میگفت شما فکر کن امام زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده که ایشان را خوشحال کند؟💜💫
#ادامه_دارد....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
امام حسین (علیه السَّلام) یار کم داشت...
خیلی کم! ولی تک تک یارانش ناب بودند! خالص...
با دل و جان آمده بودند تا در کنار مولایشان باشند و جان دهند...
و من به این فکر میکنم، زمانی که شما ظهور کنی، من از کدوم دسته اَم...
امروز جمعه بود...
امروز عاشورا بود...
عاشورای مهدی فاطمه...
من شرمنده اَم...
خیلی! شرمنده اَم که در نیامدن شما، سهیم هستم...
شرمنده اَم که با گناه کردن هایم ظهور شما، عقب می افتد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣