eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
رسول خدا (ص) از حضرت جبرئیل (ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. ؟؟!!!! فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت (پدر و برادر و شوهرش و…از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.   منبع : مواعظ العددیه : ص 90 ، فوائد الرضویه @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 داستان _چای_با_خدا دیدن حسام آن هم درست در نقطه ی صفردنیا،یعنی نهایت عاشقانه ها..دستم راگرفت وبه گوشه ایی از خیابان برد. ومن بی صدا فقط وفقط در گنگی شیرینم تماشایش کردم.خستگی درصورت وسفیدی به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد..راستی چقدراین لباس های نیمه نظامی،مردم راپرجذبه ترمیکرد..دوستش داشتم،دیوانه وار..ایستاد بالبخندی برلب و سری کج شده نگاهم کرد ( خب حالادیگه جواب منو نمیدی؟؟حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم..اما باشماکاردارم..) به اندازه تمام روزهای ندیدنش،سراپا چشم شدم.ازدرون کیسه ی پلاستیکی که دستش بود،پارچه ایی مشکی بیرون آورد وبازش کرد.چادر بود،آن به سبک زنان عرب...لبخندزد(اجازه هست؟؟)بازهم مثل آن ساق دست.اینبارقرار بود که چادر سرم کند؟؟نماد تحجرو عقب ماندگی برای سارای آلمان نشین...؟؟چادر را آرام وبا دقت روس سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد.یه قدم به عقب برداشت وباتبسمی عجیب تماشایم کرد.سری تکان داد (خانوم بودی..ماه بانوشدی..خیلی مخلصیم.تاج سر.. )خوب بلد بود به مسیری که دوست داشت هدایتم کند.بدون دعوا..بدون اجبار..بدون تحکم..رامم کرده بود وخودم خوب میدانستم..وچه شیرین اسارتی بود این بنده گی برای خدا..ودر دل نجوا کردم که "پسندم هرچه را جانان پسندد"این که دیگرتاج بندگی بود..روبه رویم ایستاد.شال را کمی جلو کشید وآرام زمزمه کرد (شماعزیزدل حسامیااا..راستی زبونتونو پشت مرزای ایران جاگذاشتین خدایی نکرده؟؟ )خندیدم (نه ...دارم مراعات حال جنگ زدتو میکنم.. ) صورتش با تبسمهای خاص خودش، زیباتر از همیشه بود (خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه.. که الحمدالله از مال من بهتر کار میکند ..) چادر م را کمی روی سرم جا به جا کردمو نگاه به تن پوشیده شده ام انداختم ( اونکه بله. شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟؟این چرا یهو غیب شد؟؟یه وقت گم و گور نشه ..) دستم را گرفت به طرف خیابان برد ( نترس.. بادمجون بم آفت نداره..اونوداعشیام ببرن؛سر یه ساعت برش میگردونن..میدونه ازدستش شکارم،شمارو تحویل دادو فلنگو بست..)فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصور رسیدن، محال مینمود.. کمی ترسیده بودم و درد سراغ معده ام را میگرفت. حسام که متوجه حالم شد در گوشه ایی مرانشاند. ( همین جا بشین میرم برات آب بیارم.. اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه..) دستش را کشیدم واو کنارم نشست (نمیخواد..الان خوب میشه..چیزی نیست..) کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسران علی میفتاد. این همه راه آمدن وهیچ؟؟ بغض صدایم رابم کرده بود ( یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟؟) دستم را میان مشتش گرفت ( نبینم گریه کنیااا..من گفتم میبرمت، پس میبرم.. امشب، شب اربعینه..خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا ۲۴ میلیون زائراینجاست..از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رومیبرن واسه زیارت.. ان شالله بااونا میبرمت داخل..قول ) وقولهای این مرد، مردانه تراز تمام مردانه های جهان بود.با دانیال تماس گرفت و مکان دقیق مان را به او گفت.کاش میشد کا نرود ( میخوای بری؟؟ نرو..) بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد ( بخور..بایدبرم،ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما..اماقول میدم امشب خودمو بهت برسونم..باید دوتایی باهم بریم واسه زیارت آقا.. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون.. ) نفشی عمیق و پرسوز کشیدم.من کجای عاشقی این بچه سید قرارداشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم. _دارد.. @Shahadat_dahe_haftad 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
آن خدایی که من می شناسمش شب منتظراست برخیزی برای نماز شب تاخلوتی عاشقانه کند باتو 🍃🌺🍃🌺🍃🌸🍃🌸🍃🌺🍃🌺🍃 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
💜 اگر از کشتهء خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوهء ما بود و جنون پیشهء ما ما که ماندیم مجنون نبودیم 😔💔 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
💠 در جوشن كبير يك عبارتی هست كه مي گوييم " " 💠معناش خيلي جالبه : یه وقتی کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی... و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی... هنوز یادش نرفته... یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره... ولی یك وقتی، یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی... اصلا هم به روت نمیاره... به این نوع بخشش میگن . 🌺 و خدای ما اینگونست... 🌺 از صمیم قلب می گویم: "يا كٓريمٓ الصَّفْح" @Shahadat_dahe_haftad
#دعاے_روزهای_آخر_ماه_شعبان 🔸دراین واپسین روز های ماه شعبان😔 💠نمیدانم گناهنم بخشیده شده است یا نه، خدایا در این روز های باقیمانده مرا ببخش تا با ظاهر و باطنی پاک به مهمانی ات بیایم... 🌺الهی آمین🌺   ‌💠 امام رضا (ع) به اباصلت توصیه کردند که در روزهای آخر ماه شعبان این دعا را زیاد بخوان👆 #عکس_بازشود @Shahadat_dahe_haftad
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 داستان _صد_و_سه صدای پوزخندم بلند شد (من؟؟من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره..) زانویش را بغل کرد و به رویش خیره شد (تو؟؟تو انقدر سفیدی که من بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی ..)بودن کنار دوست داشتنی ترین مرد زندگیم ، وسط زمین کربلا.. شنیدن یا حسین خوانی وگریه های بی ادا.. حالی بهشتی تر از این هم میشد ؟؟دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادر روی سرم.. به سمتم چرخید (ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانوم.. رشته ایی بر گردنم افکنده دوست.. میکشد هر جا که خاطر خواه اوست..) وحسام به آغوشش کشید .. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام قیافه ایی مثلا ترسیده به خود گرفت وکامم شیرین شد از خوشبختیم ..خوشبختی که حتی به خواب هم نمیدیدم . هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم..حسام مرا به دانیال سپرد ورفت.. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیر مهدی گفته بود حاضر شدیم .. آسمان تاریک اما گنبد طلایی رنگ حسین میدرخشید..قیامت برپا بود ومن با چشمم میدیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدنهای عاشقانه را.. پرچمهای عظیم وقرمز رنگ منقش به نام حسین در آسمان میچرخید وانگار فرشتگان با بالهایی گرفتار آتش به این خاک هجوم آورده بودند..مسیحی اشک میریخت .. خاخام یهودی میبارید .. دانیال سنی حیران ودلباخته میشد.. وشیعه ی علی ، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد..خدایا بهشت را بخشیدم ، این ساعت را به نامم بزن‌.. گیج وگنگ سر میچرخاندم و تماشا میکردم.. زمین طاقت این همه زیبایی را یکجا داشت؟؟اشک ، دیدم را تار میکرد ومن لجوجانه پرده میگرفتم محض عشق بازی دل ، چشم و گوش ..باید ظرف نگاه پر میشد..پر از ندیده هایی که دیده بودم ‌وشاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم.حسام نفس نفس زنان آمد . حال پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود.. دانیال وحسام کمی حرف زدند و امیر مهدی دستانم را در انگشتانش قفل کرد و به دنبال خود کشید، قدم به قدم همراهش میکردم واو کنار گوشم نجوا کرد (حال خوبتو میخرم بانو) و مگر میفروختمش ؟حتی به این تمام دنیام ..(من مفاتیح الجنان را زیر و رویش کرده ام نیست یک حرز و دعا اندر دوام وصل تو..) _دارد.. @Shahadat_dahe_haftad 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 داستان چای _با_خدا _صد_و_چهار دستم رامحکم گرفته وبه دنبال خود میکشاند.البته حق داشت،هجوم جمعیت انقدر زیاد بود که لحظه ایی غفلت،گم ات میکرد.من درمکانی قرارداشتم که ۲۴میلیون عاشق رایکجا میهمانی میداد.حسام به طرف گروهی ازجوانان رفت و دستم را به نرمی رها کرد.چندمرد جوان حسام را به آغوش کشیدند و با لهجه ایی خاص سلام احوالپرسی کردند.حسام،من راکه با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و روبه من گفت ( این برادرا ازموکب علی بن موسی الرضان.. ازمشهداومدن.. بچه های گل روزگارن.. ) پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم وشال وچادرم را کمی جلوکشیدم. پیرلهن حسام خاکی رنگ بود وشلوارش نظامی. ازکم ومیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب وصمیمیتی خاص برایش توضیح میداد (سیدجان.. همه چی ردیغه.. ساعت یازده ونیم حرکت میکنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تابرادرا دورشون حلقه بزنن.. انشالله شما وخانمتون هن تشریف میارین دیگه..؟؟) چقدرلذت داشت، خانم امیرمهدی سید بودن..حسام سری به نشانه تایید تکان داد وما حرکت کردیم.امیرمهدی جمعیتی از خانومها را نشانم داد.کمی تردید درچشمانش بود (سارا جان.. خانومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا..) ومن با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم.خانومها در چند صف چسبیده به هم ایستادند..طنابی به دورشان کشیده شد وزنجیره ایی ازآقایان اطرافشان را گرفتند.یکی ازآن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاده. و مجددا زنجیره ایی جدید از مردها پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی،جز حرم یار را نمیدید ودلبری نمیکرد.. تمام نفسها عطر خدارا میدادند وبس.. میلیمتر به میلیمتر حرکت میکردیم وبه جلو میرفتیم حسی ملسی داشتم.. حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد ومن اشک به اشک عشق میدیدم وحضور پروردگار را.. سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ایی را چند ساعته طی کردیم.. ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد.. بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.. مگر میشد انسان بود واز فرزند علی متنفر؟؟ اشک امانم را بریده بود و صدای ناله و زاری زوار؛موسیقی میشد در گوشم.. اینجا دیگر انتهای دنیا بود.. مم ملوانی را در عرشه ی کشتی دیدم که طوفان را رام میکرد ودریا بستر آسایش.. اینجا همه حکم ماهیان طالب توری را داشتند که سینه میکوبند محض صید شدن.. وحسین، رئوف ترین شکارچی بود.. ماندنمان به دقیقه هم نکشید که در مسیر گام برداشتنهای آرام و مورچه ایی مان به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد.. چند مرتبه فشار جمعیت، قصد ازهم پاشیدن دیوار مردان نگهبان اطرافمان را داشت و موفق نشد.. دارد.. @Shahadat_dahe_haftad 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مِهرَبانَم!🌹 عالم از توست... #غریبانه چرا میگردی؟! #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ⭐️ #مقام_معظم_رهبری: هرقدمی که در راه استواری این انقلاب برمیدارید، یک قدم به ظهور حضرت مهدی(عج) نزدیکتر میشوید. @shahadat_dahe_haftad
❖✨﷽✨❖ 🔔 💔آزار دادنِ پیامبر و امام💔 ✍ قرآن می‌گه حضرت موسی به قومش گفت: "بابا شما که میدونید من پیغمبر خدا هستم، اینهمه معجزه از من دیدید، شما دیگه چرا منو اذیت می‌کنید⁉️" 🔰 سوره‌ مبارکه صف، آیه ﴿۵﴾ وَ إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين 🍃 ترجمه: 🌷ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻪ ﻗﻮﻣﺶ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻯ ﻗﻮم ﻣﻦ! ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻰﺩﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ؟!" ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﻠﻮﺑﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻰ‌کند حالا چرا موسی آزار دید⁉️ وسط آیه رو دقّت کنید (فَلَمَّا زَاغُوا...) میگه وقتی قومش از حق منحرف شدند، موسی آزار دید. حالا فکر میکنی پیامبر آزاری، فقط برای بنی‌اسرائیل بوده⁉️ 👈 قرآن به مسلمونا میگه، شما دیگه مثل اونایی نباشید که موسی رو اذیت کردند 🔰 سوره‌ مبارکه احزاب، آیه ﴿٦۹﴾ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسىٰ 🍃 ترجمه: 🌷اى کسانى که ایمان آورده‌اید، مانند کسانى نباشید که موسى را آزار دادند ⚠️ فکر نکنیم این اذیت کردن فقط مال اون قبلی‌ها بوده، خیر‼️ 😔 ما هم، هر جا از حق منحرف بشیم، هر جا پامون رو کج بذاریم، پیغمبر و ائمه رو ناراحت میکنیم، اذیتشون میکنیم. 💔 هر گناهی که بکنیم، دل امام زمانمون رو به درد میاریم 😭 با هر گناه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو آزار میدیم➣●• @shahadat_dahe_haftad