|حُرّ|
-
اوتنهابازماندهکربلابود
گفتناورابکشید
ازعاشوراوروضہهایش
خلاصشویم...💔:)
#باقرالعلوم
کیفیت آپارتمان ما اینجوریه که ...
داشتم با هندزفری آهنگ گوش میدادم ،
همسایمون زده به دیوار میگه:
داداش قبلی رو یه بار دیگه پلی کن
😂😂😂
#خنده_حلال
نماهنگ مذبوح محرم_۲۰۲۳_۰۶_۱۴_۲۲_۴۱_۰۲_۳۳۶.mp3
2.14M
سفید میشہ موهام با غمت ؛ . .
من یا از دوریت مےمیرم ، یا غمت !(:
#امینقدیم | #مداحیاستودیویی
زیارت عاشورا ۱ - علی فانی.mp3
11.27M
بسے آرام بخش و زیبا !
- پیشنهادِ دانلود
بخون مسلمون:)چله روز هجدهم
|حُرّ|
#فضائل قلِّب قلوبنابالحبّ مرتضی💚 وقتی که در جنگ جمل پرچم را به پسرش محمّد حنفیه داد ، به او چنین
#نهج_البلاغه ✨
قلِّبقلوبنابالحبّمرتضی💚
#حکمت_شماره ۹۱
[ راه رفع خستگی روح ]
🌱اين دلها هم ملول مى شوند، آنسان، كه تن ها ملول مى شوند. پس براى شادمان ساختنشان سخنان نغز و حكمت آميز بجوييد
-¹¹ روز تا عید غدیر!🌾
شرح کوتاهی از حکمت ۹۱ :
گاهى نفوس انسانى از يك نوع علم و دانش زده مى شوند، و به دليل يك نواختى مطالب آن از نگرش در آن افسرده مى گردند. وقتى كه بر بخشى از مطالب آن آگاهى يابند قسمتهاى ديگر را نيز با آن مقايسه مى كنند و اين قسمت بر ايشان تازگى ندارد تا لذّتبخش باشد و توجه به آن را ادامه بخشد، از طرفى چون حالت افسردگى و زدگى براى نفس آدمى ناپسند است، امام (ع) امر فرموده است تا حكمتهاى تازه براى نفس بجويند. مقصود، حكمتهاى تازه و شگفت آور براى نفس است كه لذّت آور باشد به حدّى كه هميشه دنبال دانش و بهره گيرى از مطالب گوناگون برآيد. مقصود امام (ع) از حكمت، حكمت عملى و اقسام مختلف آن و يا شامل همه اينهاست.
#بدون_تو_هرگز 8
"خرید عروسی"
مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت:
سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 😥 امکان داره تشریف بیارید؟
شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.😊
من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید.👌🏼 بالاخره خونه در اختیار ایشونه و...
اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.☺
فقط لطفا طلبگی باشه!😊
اشرافیش نکنید!!!
🔹 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد
اشاره کردم چی میگه؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای!
دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد.
هنگ کرده بود!
چند بار تکانش دادم ...
مامان چی شد؟ ... چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد!
گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و....
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد...
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ...
یه جهیزیه ساده ...
یه شام ساده ...
حدود 60 نفر مهمون ...🎊 🎉
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت!
برای عروسی نموند.
ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...🙃
علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود...
شهید سیدعلی حسینی)🥀
enc_16877096583329180418300 (1).mp3
3.48M
نه حرم داری نه زائر
نه روضه خون، نــــَه شاعر..🖤..
#محمدحسینحدادیان