حلقۀ رندان
گر نجات اخروی خواهی، به دنیای دنی دست دل افکن، به دامان امام هفت و چار #شکوهی_تهرانی #دردانه #تک_بی
#منظر_رندان
گونه: #مدح / #حکایت / #مرثیه
موضوع: #امام_حسن_عسکری علیه السّلام
قالب شعر: #قطعه
وزن: #فاعلاتنفاعلاتنفاعلاتنفاعلن
شاعر: #شکوهی_تهرانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر نجات اخروی خواهی، به دنیای دنی
دست دل افکن، به دامان امام هفت و چار
مصطفی خُلق و علی قدرت، بتول عصمت همانْک
از حسین و از حسن، بر جاست، او را اقتدار
چون علی بن الحسین، از علم باقر با خبر
هم چو جعفر، صادقُ القول و چو موسی یادگار
از کرم، تالی سلطان خراسان، آن امام
از تقی و از نقی، آن مقتدا، در افتخار
عسکری؛ آن شهسوار کشور دنیا و دین
عسکری؛ آن مظهر اجلال ذات کردگار
آن امامی که طفیلی وجودش، گر نبود
باز از رفتار ماندی، گَردِش لیل و نهار
معنی خلقُ العظیم و صورت حسنُ المآب
حُسن خَلق و خُلق او، از مصطفی بُد یادگار
در خورَش بس، مهدی عصر است، او را جانشین
قائم ذوالنّصر زو باقی بُوَد، در روزگار
هیچ دانی چون ملقّب شد، حسن بر عسکری؟
گوش بنْما تا کنم، سرّ نهان را آشکار
از بنی عبّاس، چون بر معتصم، نوبت رسید،
بر سریر کامرانی، چون نشست، آن کین شعار،
مالکُ المُلک ولایت، شاه اقلیم وجود
شد به امر آن معاند، سوی هامون، رهسپار
آن سپاه بی شُمر را، آن پلید پُر ز کین
داد سانِ لشگری اندر برِ آن شهریار
گفت: یابن عم! ببین بر حشمت سلطانی ام
هست در فرمان من، از این سپاهی، صد هزار
پاسخش فرمود، شاه عسکری، در آن زمین
ای شده مغرور، بر دوران چرخ کجمدار!
وارث تاج فتحنا، شاه با رفعت منم
هفت ارض و نُه فلک، از جود من، دارد قرار
اوّلین مسند نشین بزم ربّ العزّتم
بر تمام ماسِوایم، شهریار کام کار
ساری و جاری است، حکمم، بر تمام ممکنات
قاسمُ الارزاق خلقم، از صغار و از کبار
عرش و فرش و لوح و کرسی و سماوات و زمین
خلق گشته از طفیلی وجودم، زینهار
بی ولای من، نمی روید گیاهی، از زمین
بی رضای من، درختان را نمی باشد بهار
موج، بی حُکمم نمی خیزد ز بحر بی کران
بی صواب امر من، کشتی نگردد در بِحار
تا نباشد امر من، نطفه نبندد، در جنین
بی اجازاتم ز مادر، طفل ناید آشکار
قدرت جان آفرین، در آستین من بُوَد
از وجود من، به گَردِش هست، چرخ کج مدار
آدم و نوح و خلیل اللّه و موسای کلیم
هم چو عیسی، بر زمین قدر من، سوده عذار
انبیای اوّلین و آخرین، در روز و شب
جز محمّد، گشته بر خوان عطایم، ریزه خوار
هم چو اسرافیل و جبرائیل و میکائیل راد
خیل کرّوبین، ستاده، بر در من، بنده وار
گر که خواهی، گردی از سرّ حقیقت با خبر
چشم باطن باز کن، بنْگر به صنع کردگار
جلوه گر از معجز آن مظهر ربّ جلیل
شد به چشم آن پلید مرتد بی ننگ و عار
از ثری تا بر ثریّا، وز ثریّا تا ثری
از جنوب و از شمال و از یمین و از یسار
معتصم دید آن قدر افواج، از خیل مَلَک
از زمین تا آسمان، بر بسته صف، از هر کنار
بر امام عسکری می گفت، سر خیل مَلَک
اذن ده از این سپاهی، برکشم از جان، دمار
معتصم از خوف، بر خاک اوفتاد و عرض کرد
عذر خواه از کرده ی خود گشتم، ای والا تبار!
در ظهور آمد، چو این معجز ز سبط مصطفی
شد ملقّب، بر امام عسکری، آن تاجدار
در عراق و در عجم شد، منتشر این داستان
بر تمام دوستان، از پیرو هشت و چهار
چون به تدبیرات شیخ طوسی، آن هم کشته شد
رفت بر سوی جهنّم، کرد در آتش قرار
بعد از آن شد معتمد، آن ننگ دین را جانشین
شد خلافت، منتقل، بر آن پلید نابکار
بغض آن حضرت، به قلب آن پلید بوالفضول
عقده گشت و شد پی قتل ولی کردگار
با هزاران حیله و نیرنگ، آن شوم پلید
بر امام عسکری نوشانْد، زهر ناگوار
با دو صد تلبیس، آن ابلیسْ خوی بد سرشت
دید فسق باطنش شد، نزد مردم، آشکار
کس فرستاد از قفای عالمان مسلمین
بهر دفع سمّ آن حضرت، به احوال فگار
از اطبّای فرنگ و مُسلم و دین مجوس
کرد حاضر، نزد آن حضرت ز هر شهر و دیار
آن چه کوشیدند، دفع زهر، از آن حضرت کنند
چاره ای پیدا نشد، بر دفع زهرِ جانْ شکار
الغرض؛ مقتول شد، چون آن امام مؤمنین
بهر کفن و غسل شد، مهدی قائم، آشکار
بهر دفنش، جمع گردیدند، چون از مسلمین
«واماما!» گو، برهنه پا و سر، از هر کنار
دفن جسم باب نامی کرد، از بعد نماز
خویش، غائب در نظر کردند، با قلب فگار
آه از بی یاری جدّ غریبِ او، حسین
که به دشت کربلا، جسمش بُدی بی غم گسار
یک هزار و نهصد و پنجاه زخمش، در بدن
از سنان و خنجر و شمشیر و تیغ آبدار
یک مسلمانی در آن صحرا نبود، از آن سپاه
تا که سازد دفن، آن جسم شریف پاره پار
تا سه روز، آن جسم، پیش آفتاب گرم بود
وحشی و طیر بیابان، بهر او، بگریست زار
شام سوّم، سیّد سجّاد، زین العابدین
گشت بر اهل قبایل، او دلیل، آن شام تار
یکسر اجساد شهیدان را، در آن شب، دفن کرد
بعد از آن، پرداخت بر دفن پدر، آن داغ دار
جسم حجّت را بباید دفن بنماید امام
لعن کن بر منکران او، «شکوهی» بی شمار
🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
#جشنواره | ارمغان ( منافسهای در مدح أمیر مؤمنان علیه السّلام ) ▶️ شما تنها « یک ماه » فرصت دارید
#ارمغان | عروس دنیا
شاعر: #شهریار ( محمّدحسین بهجت تبریزی )
قالب: #قطعه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی به باغ فدک، بیلِ زارعان بر دوش
چنان که چوب شبانان، عصاست با موسا
هوا تَفیده، دهن روزه، کار مرد افکن
ولی چه حمله بی جا، به کوهِ پابرجا
عرق به طرفِ جبین، شدّه های مروارید
که موج ریخته باشد، به ساحلِ دریا
فتاد ناگهش از پیش دیده، پرده غیب
به چشم باز فرو رفت، در دلِ رؤیا
چه دید؟ فتنه فتّانهای ست شهر آشوب
شکسته طَرفِ نقاب و گُسسته بندِ قبا
به شیوه، چون قلم سِحرِ سامری فتنه
به غمزه، چون غزلِ قیس عامری غوغا
به بِنتِ عامره مانَد، که در بلادِ عرب
ستارهای ست درخشان و شاهدی یکتا
ولی چو شعله که از خشک و تر نیندیشد
سَلیطهای ست، کجا پرده و کجا پروا؟
کمانه بسته، چو تیرِ شهاب می آمد
که موج سر همه کوبد، به سینه خارا
علی جوانِ یلی بود، نو خط و نورَس
ولی کجا سگ نفس و حریم شیر خدا؟
رسید در حرم حُرمت و عفافِ علی
به عشوه کرد سلامی و، گفت: من دنیا
مرا به عقد خود آور، که من برای علی
براتِ عِزّتم از بارگاهِ عِزّ و عُلا
قبولِ صیغه عقد و کلیدِ گنج الست
نهفته زیر زبانت یکی بگوی: بلا
بیا معامله کن، بیل دستِ مُزدوران
به من دِه و بِسِتان تاج و تختِ استغنا
کلید هر چه خزانه است، با تو خواهم داد
جهیزِ من شجرِ الخُلد جنّتُ المأوا
علی به چشم خدا، خیره شد به دختر و یافت
چروک سیرتِ زشتش، به صورتِ زیبا
ببین چه گفت؟ که ابقا به هیچ نکته نکرد
برو برو، که تو با کس نمی کنی اِبقا
برو تو گرسِنِه چشمانِ کور دل بفریب
که من به فضلِ خدا، سیرم از جمالِ شما
من از جهانِ شما، جمله قانعم به کفاف
بُد آن قدر، که رضا داده کارگاهِ قضا
من از جهان به همین قوت قانعم، آری
کجا رسد همه دنیا، به یک تنِ تنها
من از جهانِ تو، یک گوشه خواهم و آن هم
پی مبادله، با زاد و توشه عقبا
گرفتم آن که جهان را، همه به من دادی
مگر نه سیر و مسیر جهان بُوَد، به فنا
چگونه کام علی را، روا توانی ساخت
جهان نساخته هیچ آفریده کامروا
کدام عهد تو بستی، که باز نشکستی
کدام عاشق بی دل، که از تو دید وفا
مگر نه پادشهان را و، پهلوانان را
به زیر خاک و گِل و تخته سنگ، دادی جا
مگر نه خاتم پیغمبران محمّد، مُرد
که بود سر گُل اولادِ آدم و حوّا
دهانِ گرگ اجل را، کجا توانی بست؟
مگر ندوخته چشم حریصِ گور، به ما
هوای آتش شوقم، به عالم دگر است
به آب و خاک خسیسان، چه جای نشو و نما؟
برو به دور، که دنیا به پیشِ چشم علی
همه کتیبه عبرت خوش است و دور نما
حریفِ باخته، تا رفت دور خود پیچد
فتاد، پرده اش از روی کید و مکر و ریا
عوارض از بَزَک و، زرق و برقها همه ریخت
حقایق آن چه که در پرده بود، شد پیدا
خدا به دور! چه عفریت بد هیولایی
عجوز و عاریتی، جمله بر تنش اعضا
مظاهر حق و باطل، جدا شدند از هم
خدا گشاده جبین بود و، اهرمن رسوا
دوباره بیلِ علی شد بلند و، می دانی
به گوش دیو چه می گفت با زبان صدا:
برو به کار خود ای دون، که در دیارِ علی
به عالَمی نفروشند، مویی از زهرا
🏷 #امیرالمومنین
🆔@halghe_rendan