#منظررندان
گونه: #حکایت
#پند
موضوع: #امامصادقعلیهالسّلام
قالب شعر: #قصیده
وزن: #مفاعلنفعلاتنمفاعلنفعلن
شاعر: #مسعودیوسفپور
مشابه: #زگریهمردمچشممنشستهدرخوناست
ـــــــــــــــ
علّامۀ مجلسی در بحار الأنوار(بحار، ج 100، ص 441) نقل می کنند:
بشار مکاری می گوید:در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم...
غلام گفت که در میزنند...بشّار است
کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است
رسید و داد سلامی امام صادق را
غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است
امام آمد و خرما به او تعارف کرد
نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است
نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که
به دست مأموری سنگدل گرفتار است
به استغاثه کمک میگرفت از مردم
دریغ...راهِ ستم باز و جاده هموار است
بگو حکایت این قصه چیست یا بشار
بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است
زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ
گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است
کدام جرم به زندان کشید پایش را
همین...همینکه فقط از خلیفه بیزار است
به زعمِ من لَعَنَ الله ظالمیک که گفت
به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است
شبیه ابر بهاری گریست چشم امام
هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است
به مسجد آمده در حق زن دعا بکند
امام رحمت محض است، یار و غمخوار است
خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن
دعای خیر امام است آنچه در کار است
امام گفت سلام مرا به او برسان
بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است
مقام لعن ببین تا کجاست دوست من!
در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است
دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا
به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است
ثواب شعر به علامه مجلسی برسد
که این روایت ناب از بحار الانوار است
#هجرت10
#حکایت
🏷
سفرۀ دلم و برا کسی جز تو وا نکردم گفتم همه چی مو از تو دارم إبا نکردمدر كتاب كیمیای سعادت حكایت زیر در باره حاج آقا جمال الدین نجفی نقل شده: آیة الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار می گرفت. آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نماییم. من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی میداد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولای متقیان علی بن ابی طالب (ع) است. بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم. شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولای متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستید. در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم. بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود:
آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین علیه السلام از حفظم. آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم. ایشان در تكیه مادرشاهزاده مدفون می باشند.
مدح حاج حسن خلج - قسمت دوم - دهم ذی القعده 1401 - حسینیه جلوه - @norolboka.mp3
زمان:
حجم:
20.09M
#حکایت| به روی سیم های برق است او...!
🖋 به قلم: #حسن_لطفی
🎙بانوای: #حاج_حسن_خلج
🏷 #امام_رضا
🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
#منظر_رندان
گونه: #حکایت/#مدح
موضوع: #مباهله/#امیرالمؤمنین علیه السّلام
قالب شعر: #قصیده
وزن: #مفعولفاعلاتمفاعیلفاعلن
شاعر: #غمگین_اصفهانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ختم رسل ز فرط عنایات کامله
بر پاپهای نجران بنْوشت مرسله
کای قوم دور مانده ز شرع و صراط دین!
تا کی ز حق ببایدتان بُعد و فاصله؟
آمد دمی که جهل ز سرها کنید دور
شد وقت آن که کید ز دلْتان شود یله
مأمورم از خدای احد تا که با شما
یک کار از سه کار نمایم معامله
یا دین حق قبول و یا جزیهام دهید
یا آن که با شما بنمایم مقابله
چون شد وصول نامه بر آن قوم ناصواب
از آن رسیله سخت افتاد ولوله
آراستند مجلس شوری كه اندر او
بتْوان مگر كنند همی حلّ مسأله
کردند یک دو روزی با هم مکابره
افتاد در میانهی آنها مجادله
در آن گروه ده دله یک نفس پاک بود
کاو بود با رسول و خداوند یکدله
گفت: ای گروه! چند نمایید قیل و قال؟
تا چند و کی ببایدتان این مماطله؟
در امر هو کنید چرا این مسامحه؟
در دین حق کنید چرا این مساهله؟
باللَّـه! که این محمّد باشد همان کز او
معدوم میشود همه ادیان باطله
هان! بنگرید جمله بر اخبار انبیا
هان! بنگرید جمله بر آیات منزله
این است آن که موسی گفته است در حقش
باشد شبان و هر چه بُوَد در جهان، گله
این است آن یگانه پیمبر که بر مسیح
مریم شد از دمش به یکی نفخه حامله
گفتند پس ببایدمان سوی او کنیم
زآنسان که خضر سوی بقا طیّ مرحله
هشتاد تن که سیّد و عاقب بر آن گروه
بودند شیخ و راهبر و میر قافله
زآن پس سوی مدینه چو حاجی سوی حرم
کردند طیّ مرحله با زاد و راحله
کوته کنیم قصّه ز بعد سه روز چون
کردند با رسول گرامی مقابله
بس نکتهها شنیده و گفتند و عاقبت
کردند ابلهانه قبول مباهله
آن گه رسول و دختر و داماد و دو پسر
گشتند حلقهوار به یک جایْ سلسله
قرآن تمام از الف، آن گاه تا به یا
گردید جمع یکجا چون بای بسمله
باری؛ نکرده نفرین، دیدند آن گروه
افتاده در زمین و فلک، شور و غلغله
آماده از سحاب در آفاق، رعد و برق
افتاده در جبال ز تب، لرزه زلزله
نزدیک شد نجوم درافتد از آسمان
نزدیک شد که چرخ بماند ز هروله
از ترس گشت رُخْشان مانند زعفران
وز بیم گشت دلْشان پرخون چو آبله
سوی سحاب رحمت یزدان روان شدند
افراخت بیم در دلشان چون که مشعله
در نزد بوتراب نهادند رخ به خاک
زآنسان که او به نزد خدا گاه نافله
شاهنشهی که خصم خود اندر گه جدال
پا در کمند بنْهد و گردن به سلسله
آن کس که کم ز مزرعهی قدرتش بُوَد
از دانه، خرمن مه و از خوشه، سنبله
هشتند بار جزیه ز ذلّت به دوش خویش
مشرک هماره بار مذلّت کشد؛ بله
از بعد این چکامه، «غمگین»! کجا رواست
کز طبع خویشتن بنمایی دگر گله؟
در مدح آل احمد و احباب او مدام
میکوش بهر کسب شرف نز پی صله
شاعر: #غمگین_اصفهانی
🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
◾️السَّلامُ عَلیکَ یَا بَابَ نَجاة الأُمَّة◾️ 🎙با نوای:حاج محمدحسن فیضی 🖋به قلم: پیمان طالبی 💔همه
#منظر_رندان
گونه: #حکایت/#مدح
موضوع: #امام_حسین علیه السّلام
قالب شعر: #چهارپاره
وزن: #فعلاتنمفاعلنفعلن
شاعر: #پیمان_طالبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خادم اهل بیت در عمرش
فخر باید به خدمتش بکند
مثل مادربزرگ خانه ی ما
که خداوند رحمتش بکند
پیرزن سال های آخر عمر
سخت دلبسته شد به خاموشی
چیزهای کمی به خاطر داشت
مبتلا بود به فراموشی
روزی از روزها به او گفتم
گرچه خو کردهای به بیماری
نام های ائمه را مادر !
این اواخر به خاطرت داری ؟
گفتم اول ؟ درست گفت ! ” علی “
پاسخ دومین سوال : حسن
سومی را نگفته گفت : حسین ؛
آن که در کربلا نداشت کفن
گفتمش چارمین ؟ و ساکت شد
گفت : مادر ! ببخش یادم نیست
تا همین جاش یاد من مانده ست
مشکل از دین و اعتقادم نیست
گفتمش آمدیم و از تو کسی
این سوالات را شفاهی کرد
دور از جان تو ، ملک در قبر
گر بپرسد چه کار خواهی کرد ؟
گر چه حرفم مزاح بود اما
اشک او روی گونه اش افتاد
گفت من رفته است از یادم
او که من را نمی برد از یاد💔
من فقط تا حسین یادم هست
دادم از کف توان و نیرو را
شسته ام سالهای سال اما
استکان های مجلس او را
من که اولاد سیدالشهدا
اسم شان رفته است از یادم
زیر دیگ عزاش را یک عمر
فوت کردم به گریه افتادم
همه سال منتظر بودم
تا دوباره محرمش بشود
چادرم را به تکیه می دادم
تا سیاهی ماتمش بشود
اشک مادربزرگ در روضه
ماند از او به جا و ارثیه شد
رفت مادربزرگ از این دنیا
خانهی کوچکش حسینیه شد !
🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
گر نجات اخروی خواهی، به دنیای دنی دست دل افکن، به دامان امام هفت و چار #شکوهی_تهرانی #دردانه #تک_بی
#منظر_رندان
گونه: #مدح / #حکایت / #مرثیه
موضوع: #امام_حسن_عسکری علیه السّلام
قالب شعر: #قطعه
وزن: #فاعلاتنفاعلاتنفاعلاتنفاعلن
شاعر: #شکوهی_تهرانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر نجات اخروی خواهی، به دنیای دنی
دست دل افکن، به دامان امام هفت و چار
مصطفی خُلق و علی قدرت، بتول عصمت همانْک
از حسین و از حسن، بر جاست، او را اقتدار
چون علی بن الحسین، از علم باقر با خبر
هم چو جعفر، صادقُ القول و چو موسی یادگار
از کرم، تالی سلطان خراسان، آن امام
از تقی و از نقی، آن مقتدا، در افتخار
عسکری؛ آن شهسوار کشور دنیا و دین
عسکری؛ آن مظهر اجلال ذات کردگار
آن امامی که طفیلی وجودش، گر نبود
باز از رفتار ماندی، گَردِش لیل و نهار
معنی خلقُ العظیم و صورت حسنُ المآب
حُسن خَلق و خُلق او، از مصطفی بُد یادگار
در خورَش بس، مهدی عصر است، او را جانشین
قائم ذوالنّصر زو باقی بُوَد، در روزگار
هیچ دانی چون ملقّب شد، حسن بر عسکری؟
گوش بنْما تا کنم، سرّ نهان را آشکار
از بنی عبّاس، چون بر معتصم، نوبت رسید،
بر سریر کامرانی، چون نشست، آن کین شعار،
مالکُ المُلک ولایت، شاه اقلیم وجود
شد به امر آن معاند، سوی هامون، رهسپار
آن سپاه بی شُمر را، آن پلید پُر ز کین
داد سانِ لشگری اندر برِ آن شهریار
گفت: یابن عم! ببین بر حشمت سلطانی ام
هست در فرمان من، از این سپاهی، صد هزار
پاسخش فرمود، شاه عسکری، در آن زمین
ای شده مغرور، بر دوران چرخ کجمدار!
وارث تاج فتحنا، شاه با رفعت منم
هفت ارض و نُه فلک، از جود من، دارد قرار
اوّلین مسند نشین بزم ربّ العزّتم
بر تمام ماسِوایم، شهریار کام کار
ساری و جاری است، حکمم، بر تمام ممکنات
قاسمُ الارزاق خلقم، از صغار و از کبار
عرش و فرش و لوح و کرسی و سماوات و زمین
خلق گشته از طفیلی وجودم، زینهار
بی ولای من، نمی روید گیاهی، از زمین
بی رضای من، درختان را نمی باشد بهار
موج، بی حُکمم نمی خیزد ز بحر بی کران
بی صواب امر من، کشتی نگردد در بِحار
تا نباشد امر من، نطفه نبندد، در جنین
بی اجازاتم ز مادر، طفل ناید آشکار
قدرت جان آفرین، در آستین من بُوَد
از وجود من، به گَردِش هست، چرخ کج مدار
آدم و نوح و خلیل اللّه و موسای کلیم
هم چو عیسی، بر زمین قدر من، سوده عذار
انبیای اوّلین و آخرین، در روز و شب
جز محمّد، گشته بر خوان عطایم، ریزه خوار
هم چو اسرافیل و جبرائیل و میکائیل راد
خیل کرّوبین، ستاده، بر در من، بنده وار
گر که خواهی، گردی از سرّ حقیقت با خبر
چشم باطن باز کن، بنْگر به صنع کردگار
جلوه گر از معجز آن مظهر ربّ جلیل
شد به چشم آن پلید مرتد بی ننگ و عار
از ثری تا بر ثریّا، وز ثریّا تا ثری
از جنوب و از شمال و از یمین و از یسار
معتصم دید آن قدر افواج، از خیل مَلَک
از زمین تا آسمان، بر بسته صف، از هر کنار
بر امام عسکری می گفت، سر خیل مَلَک
اذن ده از این سپاهی، برکشم از جان، دمار
معتصم از خوف، بر خاک اوفتاد و عرض کرد
عذر خواه از کرده ی خود گشتم، ای والا تبار!
در ظهور آمد، چو این معجز ز سبط مصطفی
شد ملقّب، بر امام عسکری، آن تاجدار
در عراق و در عجم شد، منتشر این داستان
بر تمام دوستان، از پیرو هشت و چهار
چون به تدبیرات شیخ طوسی، آن هم کشته شد
رفت بر سوی جهنّم، کرد در آتش قرار
بعد از آن شد معتمد، آن ننگ دین را جانشین
شد خلافت، منتقل، بر آن پلید نابکار
بغض آن حضرت، به قلب آن پلید بوالفضول
عقده گشت و شد پی قتل ولی کردگار
با هزاران حیله و نیرنگ، آن شوم پلید
بر امام عسکری نوشانْد، زهر ناگوار
با دو صد تلبیس، آن ابلیسْ خوی بد سرشت
دید فسق باطنش شد، نزد مردم، آشکار
کس فرستاد از قفای عالمان مسلمین
بهر دفع سمّ آن حضرت، به احوال فگار
از اطبّای فرنگ و مُسلم و دین مجوس
کرد حاضر، نزد آن حضرت ز هر شهر و دیار
آن چه کوشیدند، دفع زهر، از آن حضرت کنند
چاره ای پیدا نشد، بر دفع زهرِ جانْ شکار
الغرض؛ مقتول شد، چون آن امام مؤمنین
بهر کفن و غسل شد، مهدی قائم، آشکار
بهر دفنش، جمع گردیدند، چون از مسلمین
«واماما!» گو، برهنه پا و سر، از هر کنار
دفن جسم باب نامی کرد، از بعد نماز
خویش، غائب در نظر کردند، با قلب فگار
آه از بی یاری جدّ غریبِ او، حسین
که به دشت کربلا، جسمش بُدی بی غم گسار
یک هزار و نهصد و پنجاه زخمش، در بدن
از سنان و خنجر و شمشیر و تیغ آبدار
یک مسلمانی در آن صحرا نبود، از آن سپاه
تا که سازد دفن، آن جسم شریف پاره پار
تا سه روز، آن جسم، پیش آفتاب گرم بود
وحشی و طیر بیابان، بهر او، بگریست زار
شام سوّم، سیّد سجّاد، زین العابدین
گشت بر اهل قبایل، او دلیل، آن شام تار
یکسر اجساد شهیدان را، در آن شب، دفن کرد
بعد از آن، پرداخت بر دفن پدر، آن داغ دار
جسم حجّت را بباید دفن بنماید امام
لعن کن بر منکران او، «شکوهی» بی شمار
🆔@halghe_rendan
#منظر_رندان
موضوع: #مادر
گونه: #حکایت
قالب: #قصیده
وزن: #فعلاتنفعلاتنفعلن
شاعر: #ایرج_میرزا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پُرچین و جبین پر آژَنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خَدَنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قَلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زندهست
شهد در کام من و توست شَرَنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت و بیخوف و دِرَنگ
روی و سینهٔ تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به مَنَش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زنگ
عاشق بیخرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بیعصمت و نَنگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بَنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چَنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارَنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرَنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بیفَرهَنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهَنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهَنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ
🆔@halghe_rendan
#حکایت | پناهم بده...❤️
🔰 مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
♻️ دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
❇️ ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
✅ با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،
🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.
🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
♻️ شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
🏷 #امام_رضا | #حسان |#مادر |#حبیب_الله_چایچیان
🆔@halghe_rendan
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت | سزد که فخر کنم بر شهان به روز جزا...
🔖 حکایتی از پادشاه کفشدار!
💻 تهیه شده در: امین مدیا
#امام_رضا | #کفشداری | #حرم
🆔@halghe_rendan
هدایت شده از حلقۀ رندان
مدح حاج حسن خلج - قسمت دوم - دهم ذی القعده 1401 - حسینیه جلوه - @norolboka.mp3
زمان:
حجم:
20.09M
#حکایت| به روی سیم های برق است او...!
🖋 به قلم: #حسن_لطفی
🎙بانوای: #حاج_حسن_خلج
🏷 #امام_رضا
🆔@halghe_rendan