هدایت شده از پیک صبا
صبحی پرانرژی، نوجوانان عضو حلقات صالحین حوزه مقاومت بسیج شهید بهشتی #اراک، با شور و نشاط راهی اردویی شدند که قرار بود دلها رو به هم نزدیکتر کنه.
حضور آقای حیدری فرمانده ناحیه اراک، برای پسرها جالب بود. با روحیهای پرانرژی، کنارشون ایستاد، تشویقشون کرد و با نگاه پدرانه، انگیزهای تازه به جمع داد.
حاجآقا سمیعی هم با حلقههای معرفت و کلام دلنشینش، دلها رو روشن کرد. نوجوانها با اشتیاق گوش دادن، پرسیدن، و با بصیرت برگشتن.
از بازیهای گروهی تا نماز جماعت، از خندههای بیریا تا شبنشینی کنار آتش، همه چیز رنگ رفاقت و رشد داشت. این اردو، فقط یه سفر نبود؛ یه شروع بود برای ساختن آیندهای روشنتر.
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
اگه تا حالا اسم علیآباد #شازند به گوشت نخورده، بدون که یه پایگاه بسیج داره به اسم شهید مرادی، که پنجشنبههاش با کلاسهای صالحین، تبدیل میشه به قلب تپندهی روستا!
من امیرحسینم، ۱۵ سالمه. هر هفته با شوق میرم اونجا. اولش کلاس قرآن با آقای علیخانیه؛ یه مربی با صدای گرم و بشاش، که آیهها رو جوری برامون توضیح میده انگار داریم فیلم واقعی زندگی پیامبرا رو میبینیم.
بعدش ورزشه! فوتبال، طناب، دو، همهچی هست. یه بار مسابقه دو گذاشت، خودش هم دوید! برنده شدم، جایزهم یه کتاب بود: «سلام بر ابراهیم». اون کتاب یه جرقه بود تو ذهنم.
فعالیتها هم که نگو! از سرود و نمایش تا کمک به خانوادههای نیازمند. آقای علیخانی همیشه میگه: «بچهها، باید هم دل داشته باشین، هم غیرت!» اینجا، تو دل علیآباد، ما فقط یاد نمیگیریم؛ رشد میکنیم، قوی میشیم، رفیق میشیم.
من دیگه فقط یه نوجوان نیستم؛ یه بسیجیام، با یه دل پر از امید و یه ذهن پر از هدف.
#ارسالی_مخاطبان
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
یه صبح خفن، با کولههای پر از انرژی و دلهایی آمادهی ماجراجویی! بچههای باحال حوزه شهید سلیمانی ناحیه #زرندیه، زدن به دل کوه و یه اردوی آتیشی راه انداختن!
💥 مسابقهها ترکوندن! از طنابکشی و دو تا چالشهای فکری و گروهی که همه رو به وجد آورد. صدای خندهها تا نوک قله میرفت!
🕌 وسط اون همه هیجان، یه نماز جماعت زیر آسمون صاف، با صفایی که دل آدمو میلرزوند. انگار کوهم ساکت شده بود که گوش بده.
🍽 ناهار؟ ساده ولی باحال! با طعم رفاقت و خستگی شیرین. بعدش هم یه گنجیابی که همه رو تبدیل کرد به کارآگاههای حرفهای!
🌄 آخرش؟ غروب دلانگیز، دلهای پر از خاطره، و یه حس قشنگ که فقط تو اردوی صالحین زرندیه پیدا میشه.
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
⭐️کولههایی که با انرژی بسته شده بود نشونهی دلهای آمادهی ماجراجویی بود! بچههای نوجوون حوزه شهید سلیمانی #زرندیه، زدن به دل کوه و یه اردوی آتیشی راه انداختن!
💥 مسابقهها حسابی پر حرارت بود؛ از طنابکشی و دو تا چالشهای فکری و گروهی که همه رو به وجد آورد. طوری که صدای خندهها تا نوک قله میرفت!
🕌 وسط اون همه هیجان، نمازجماعت زیر آسمون، صفایی دیگه داشت، بچهها حس میکردند که طبیعت هم حمد خدا رو میگه.
🍽 ناهار ساده بود ولی با طعم رفاقت و خستگی، خیلی شیرین و دلچسب بود.
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
من محمدطاها هستم، ۱۵ سالمه، اهل روستای چناس #شازند. اگه ازم بپرسی تابستون امسال چی بود، نمیگم گرما، نمیگم فوتبال، نمیگم گوشی... میگم تابستون امسال من خلاصه میشه در اتاق کوچیک زیرزمینی پایگاه بسیج مرصاد، همون اتاق ساده، با دیوارای نمدار، یه پنجره کوچیک که فقط نور کمجون عصر رو رد میکرد و یه پنکه قدیمی که بیشتر از اینکه باد بده، صدا میداد! ولی اونجا، یه مرد بود که با دلش فضا رو عوض کرده بود؛ «آقای عابدینی»
اولش گفت میخواد کلاس صالحین بذاره، همهمون گفتیم: «تو این گرما؟ تو زیرزمین؟ مگه میخوای ما آبپز بشیم؟!»
حاجی خندید و گفت: «اگه دلتون خنک باشه، هوا زورش بهتون نمیرسه بکنه.»
جلسه اول، با یه پارچ شربت اومد. نشست وسطمون، نه پشت میز، نه رو صندلی و گفت: «اینجا نه کلاس درسه، نه جلسه رسمی. اینجا قراره با هم رفیق بشیم، حرف بزنیم، رشد کنیم.»
و واقعاً همین شد. هر جلسه با یه موضوع جدید میاومد: از رفاقت و غیرت گرفته تا داستانهای شهدا و سبک زندگی. گاهی وسط بحث، پنکه خاموش میشد، همهمون عرقریزان، ولی کسی نمیرفت. چون حرفاش دلمونو جلا میداد.
یه بار یکی از بچهها گفت: «حاجی، اینجا نه کولر داره، نه راحتی. چرا ادامه میدی؟» یه نگاه کرد، گفت: «چون شماها آیندهاید. اگه الان خوب ساخته بشین، فردا روستامون میدرخشه.»
الان که فکرشو میکنم، میفهمم اون اتاق زیرزمینی، با همهی سادگی و گرماش، برامون شد یه پناهگاه...
#ارسالی_مخاطبان
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
در پایگاه بسیج شهید آسنجرانی #اراک، نوجوانها برای کسب تجربهای متفاوت در کنار مربیهای با حوصله و خلاقیت، مفاهیم تربیتی را نه با سخنرانی، بلکه با فعالیتهای گروهی فرا میگیرند.
بچهها در قالب گروههای کوچک، با موقعیتهایی روبهرو میشوند که نیاز به تصمیمگیری، گفتوگو و همفکری دارد. هر فعالیت، فرصتی است برای تمرین صداقت، مسئولیتپذیری، احترام و همدلی. گاهی بحثها بالا میگیرد، اما در نهایت، همه به این نتیجه میرسند که شنیدن نظر دیگران و رسیدن به توافق، بخشی از رشد شخصی است.
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
جهاد تربیتی در پایگاه عطیه
تو دل روستای مالمیر، وسط کوه و دشتهای #شازند، یه پایگاه کوچیک هست به اسم عطیه. اما کوچیک بودنش فقط تو نقشهست، چون دلهایی که اونجا جمع میشن، اندازه یه دنیا بزرگن. اونجا یه خانومه که به اسم احمدی. از بچههای صالحین بپرسی، میگن: "اون مربی ما نیست، اون قهرمانمونه!"
خانم احمدی از اون آدمهاست که وقتی وارد پایگاه میشه، انگار خورشید طلوع کرده. با چادر مشکیاش و لبخند همیشگیش، دل بچهها رو میبره. نه با حرفهای خشک و رسمی، بلکه با قصه گفتن، با خنده، با بازی، با یه عالمه عشق.
کلاسهای صالحینش فقط یه جلسه تربیتی نیست، یه سفرهست که روش هم معرفت هست، هم رفاقت، هم شیرینی ایمان. بچهها میگن: "اگه یه روز کلاس نداشته باشیم، انگار یه چیزی تو زندگیمون کمه."
خانم احمدی بلدِ چطور دل یه نوجوان رو ببره سمت خوبیها. باهاشون فوتبال بازی میکنه، براشون شعر میخونه، حتی گاهی باهاشون میره کوهنوردی. ولی وسط همه اینا، یه چیز هیچوقت فراموش نمیشه: یاد خدا.
یه بار یکی از بچهها گفت: "خانم احمدی مثل چراغه. وقتی تاریک میشیم، روشنمون میکنه." و راست میگفت. چون اون نه فقط مربیه، بلکه یه مادر دومه، یه دوست واقعی، یه الگوی بیادعا.
اگه یه روز گذرت به مالمیر افتاد، حتما سری به پایگاه عطیه بزن. شاید صدای خنده بچهها رو شنیدی، شاید دیدی یه خانوم با چادر مشکی داره با یه عالمه عشق، آینده ایران رو تربیت میکنه.
#وَ_ما_یَسطُرون
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
تو پایگاه بسیج شاهد #اراک، یه طلبهی جوون به اسم آقای رضایی یه کاری کرده که دل آدم گرم میشه. کلاسهای صالحین رو دست گرفته و یه رنگ و بویی تازه بهش داده. دیگه فقط حرفهای سنگین و سلمبه قلبمه نیست؛ حالا بچهها با آیههای قرآن نقاشی میکشن!
مثلاً وقتی از سوره نور حرف میزنه، بچهها یه شمع کشیدن که نورش تاریکی رو روشن میکنه. خودش میگه: «این نور، همون نوریه که خدا تو دل آدمای خوب میتابونه.»
بچهها هم خوششون اومده. هم قرآن یاد میگیرن، هم با دلشون حسش میکنن. هر نقاشیشون یه جور فهم خودشونه از حرف خدا. آقای رضایی میگه: «اگه بخوای بچهها رو با قرآن آشنا کنی، باید از راهی بری که خودشون دوست دارن. نقاشی، همون راهه.»
حالا کلاسهای صالحین شده یه جای باصفا، پر از رنگ و آیه و دلهای پاک. یه جور پناهگاه برای بچههایی که میخوان خدا رو بهتر بشناسن، با دستای خودشون و دلهای خودشون.
#وَ_ما_یَسطُرون
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
🎯 زبان دنیا
توی یه کوچهی آروم توی #تفرش، یه پایگاه بسیج هست به اسم حضرت زینب که یه عالمه نوجوان باحال جمع میشن، نه فقط برای بازی و دورهمی، بلکه برای یه کار مهمتر: یاد گرفتن زبان انگلیسی!
مربیشون، خانم صالحی، یه خانم مهربون و پرانرژیه که همیشه با یه لبخند وارد کلاس میشه. ولی کلاسش فقط آموزش زبان نیست، یه جور انگیزهست برای یه مأموریت بزرگ. میگه: «اگه انگلیسی بلد باشین، میتونین حرفتون رو به گوش بچههای آمریکا برسونین. میتونین براشون از مظلومها، از مقاومت، از حقیقت بگین.»
بچهها هم با شوق تمرین میکنن. یکی داره فلشکارت حفظ میکنه، یکی داره جمله مینویسه، یکی داره از روی نهجالبلاغه ترجمه میکنه. همهشون یه هدف دارن: اینکه بتونن با زبان دنیا، حرف دلشون رو بزنن.
ساجده میگه: «خانم صالحی گفت اگه بتونم یه نامه به یه نوجوان آمریکایی بنویسم و براش از فلسطین بگم، شاید دلش تکون بخوره. حالا هر شب تمرین میکنم.»
و اینطوری، توی یه پایگاه کوچیک یه عالمه جوون دارن آماده میشن تا سفیر حرفهای قشنگشون باشن و از تفرش صدای حق و حقیقت رو به اونور دنیا، با زبان انگلیسی، برسونند.
#کارخوب
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
کلاس خانم محمودی در پایگاه عقیله کلاهدوز #شازند مثل بقیه نبود! فقط حرف نمیزد، فقط درس نمیداد. یه روز ایستاد وسط کلاس و گفت: «بچهها! امروز میخوایم نماز رو با مداد رنگی یاد بگیریم!» همه با تعجب نگاش کردن. یکی پرسید: «یعنی چی؟»
خانم محمودی لبخند زد و گفت: «هرکی یه لحظهای از نماز رو نقاشی کنه. مثلاً وقت وضو، وقت سجده، وقت دعا... بعدش با هم میگردیم آیهشو پیدا میکنیم، بعدم یه قصهی قشنگ براش مینویسیم.»
بچهها با شوق مدادها رو برداشتن. یکی وضو کشید، یکی مهر و سجاده، یکی یه دل پاک که نور ازش میتابید. خانم محمودی کنار هر نقاشی مینشست، آیهی مربوط رو از قرآن پیدا میکرد، بعد با هم یه داستان میساختن.
زهرا یه دختر کوچولو رو کشید که تو نماز گریه میکرد، خانم محمودی گفت: «این یعنی دلش با خدا حرف میزنه. مثل آیهای که میگه: الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»
کمکم کلاس خانم محمودی شد یه دنیایِ رنگی از قرآن. بچهها نه فقط نماز رو یاد گرفتن، بلکه عاشقش شدن.
هر هفته منتظر بودن ببینن خانم محمودی چه سوژهی جدیدی میاره و او، با دل بزرگش، با لبخندش، با ایمانش، داشت نسل جدیدی رو تربیت میکرد. نسلی که قرآن رو نه فقط حفظ میکرد، بلکه حسش میکرد.
#وَ_ما_یَسطُرون
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
📖 تا چشم باز میکنه...
▫️ صدای گنجشکها با اذون صبح قاطی شده، که خانم چگنی چشم باز میکنه. اولین چیزی که با شنیدن اون صدا به ذهنش میاد، دعا برای این هست که کلاس امروزش پُر بار باشه و تاثیرگذار...
▫️چند ساعت بعد، وسط پایگاه مطهره روستای آقداش #خنداب، و میون کلی نوجوون صالحینی نشسته و قراره روشنیبخش کلاس قرآن تابستونه باشه.
▫️خانم چگنی، یه بانوی مهربون و دلسوز، مثل چراغی وسط تاریکی، دست بچهها رو گرفته و با صبر و حوصله، آیهبهآیه، دلبهدل، داره قرآن رو تو قلبشون میکاره. نه فقط حفظ، بلکه فهم، عشق، و انس با کلام خدا.
▫️هر روز عصر، وقتی آفتاب داره کمکم پشت کوه قایم میشه، صدای بچهها از پایگاه بلند میشه:
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي...»
و خانم چگنی با لبخند میگه: «یعنی خدا خیلی نزدیکه بچهها، فقط کافیه صداش بزنین.»
#وَ_ما_یَسطُرون
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
هدایت شده از پیک صبا
12.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنوز کامل بیدار نشده بود که صدای بچهها و دوچرخههاشون توی کوچههای ششناو رو شنید. زود لباس پوشید و رسید به پایگاه بسیج امام حسن عسکری. جایی که بچهها دوچرخههاشون رو آماده کرده بودن تا برن اردو! خبری از مینیبوس نبود، فقط پدال، مسیر، و دلهایی که برای یه تجربه متفاوت میتپید.
حاجآقا نورعلی، مدیر تعلیم و تربیت #تفرش، با خلاقیت یه برنامه ریخته بود که هم ماجراجویی داشت و هم ورزش و نشاط. کلاسهای تربیتی وسط طبیعت، زیر سایه درختها، با حضور پرانرژی شیخ که پسرها حرف زدنش رو دوست داشتن... نوبت به هندونه و بازیهای گروهی رسید و این روند تا غروب ادامه داشت.
#مرکزی
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••