eitaa logo
حماسه هیأت‌ها
1.7هزار دنبال‌کننده
672 عکس
130 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان می‌کردم با این اتفاقی که برای دختر پیامبر صلی الله علیه وآله افتاد دیگر مهاجمین باز نمی‌گردند، اما دقایقی نگذشته بود که با افراد بیشتری حمله کردند تا آقایم را به مسجد ببرند. حضرت زهرا علیها السلام با همان حال از جای خود برخاست و مانع بردن همسرش به سوی مسجد شد. کاش کور شده بودم و نمی‌دیدم که قنفذ با تازیانه چنان بر بازوی بانویم زد که دستش از کمربند مولایم علی‌علیه السلام جدا شد. 🖤 📚برشی از کتاب خاطرات فضه 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
مادر جان این گوشی رو باید بدی یه گوشی مدل جدید بخری! شروع کرد غر زدن : _ من هر روز آبَ بوستم*که جز بِج* برای مجلس خانم دستم خالیه ! گوشی جدید واسه خودم دست و پاکنم؟ بده گل پسر ، نمیتونی بوشو*! چادر گلدارش را دور کمرش میپیچد ، روی موکت های جلوی در می‌نشیند ، پاهایش را دراز میکند ، همینطور که ساق پشمی را بالا میکشد با ناراحتی میگوید: فقط خواسم بجار*که میرم، گوش بدم ... گوشی اش را برمیدارم و نگاهی می‌اندازم ،فکری به سرم میزند _این مداحی که گذشتم رو ، میتونم برات توی گوشیت ضبط کنم ، بهت یاد بدم چطور بیاریش ، بزنی روش گوش بدی ! خوبه؟ دستهایش را بر روی زانوانش میگذارد و به سختی بلند میشود : _بوگو تی فدا* ، خوووب یاد گیرم! نوای حاج‌مهدی‌رسولی خانه را پر میکند :«مظلوم مادر ، بی‌کس مادر،میدویید تو کوچه ، یه نفس مادر...» در چشمهای ریز پر از چروکش اشک جمع‌شده‌است _بج بینی* تموم که بشه بدم برای حسینه ام‌الحسین بعد بمیرم ... نخوام شرمنده روضه فاطمه‌زهرا بشم ... *خجالت میکشم *برنج *شالیزار *فدات بشم *درو‌کردن برنج 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن. برای تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی بیت الزهرا کارگر گرفته بودیم. تا فهمید رفت پایین پیششان. نگذاشت کارگرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون. یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم». کار که زیاد بود. حاجی سخت ترین و بی ریاترین را انتخاب کرده بود. پ.ن: عکس و‌ کپشن این پست رمزی است ... 📚برشی از یک کتاب ... 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
25.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد آن روزهایی باش که وقتی به خانه می آمدم به استقبالم می آمدی امروز که نیامدی، امروز که خادمان تو به استقبالم آمدند، غم دنیا دلم را گرفت. من بدون تو چه کنم؟ هر جا هر کس مضطر شود نام مرا فریاد می زند. پدرت در جنگ ها وقتی کارها سخت می شد مرا که می دید گره از خم ابرویش باز می شد. فاطمه جان حال من مضطرم. من چه کنم؟! تو برایم دعا کن.دعا کن علی بی فاطمه چه کند؟ می بینمت آب می‌شوم، تنم می‌لرزد رفتنت را چه کنم؟! بعد ازتو محرم اسرارم که خواهد بود🖤 📽دنیام فاطمه 🎤علی‌اکبرحائری و همراهی گروه سرود نجم‌الثاقب 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
پای راستم را بی وقفه تکان می‌دهم ... افراد توی سرم رژه میروند: اونو که گفتم ... دایی اصغر که پیام داد این ماه دستم خالیه ؛ شرمنده ندارم... دیگه کی مونده؟ زنگ در را میزنند. با خودکار و کاغذ به سمت در می روم! احمد است. سلام نمیکنم: چی شد احمد؟ چی میخواستی بشه؟ همه الان ندار شدن ! یا میگه قرض داره یا میگه چک دارم! همانجا مینشینم روی زمین ... سرم را میگیرم توی دستهایم ! پس چی کار کنیم ؟ برم داروخانه بگم پول ندارم بدم به من آمپول مجانی بدید؟ صدای احمد بالا می‌رود: چی کار کنم؟ کسی بود رو ننداخته باشم بهش؟ صدای زنگ میاد: مطهره است با نرگس دختر خانم نجفی، دست در دست هم: مامان! خاله منتظره نمیای بریم؟ دل و دماغش را ندارم میخواهم بگویم نه! اما خانم نجفی دوتا بچه ی کوچک به جز نرگس داره ، نمیتونه بچه منم همراهی کنه ، مسیرم که دوره شوق چشمهای مطهره نمیگذاره نه بگم! میروم در اتاق، چادر را از روی تخت برمیدارم: من رفتم روضه خونه مریم‌خانوم ، زنه آقا مرتضی خشکشویی ... روضه زنونس احمد جواب نمیدهد. درب را میبندم! روی فرش جلوی در مینشینم، دستی به سر مطهره میکشم: برو مامان جان با بچه ها بازی کن. مریم خانوم خم میشود، حتمن چای میخواهد تعارف کند. در گوشم میگوید: یه قرعه گذاشتیم ماهی ۵۰۰ تومن ! بنده خدايی که این ماه اسمش درومده، گفته میخوام به نیت ایام شهادت حضرت فاطمه قرعه خودم رو‌بدم به کسی که بدونم واقعا نیاز داره و بعدا توی چندماه بهم بده، کسی نمیشناسی نیازمنده واقع دیگه صداش رو نمیشنوم! راستی!به یکی رو ننداختیم هنوز 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat
یک سری نذر ها عجیب به دل خداهم می‌نشیند ... روستای مرزی باشی تمام روستارا سیاه پوش کنی ، هوا بس ناجوانمردانه سرد باشد ... شب تا سحر بالای دیگ نذری سمنو باشی ... نان تازه بپزی برای مردم روستاهای اطراف... به من بگو ذکر یا فاطمه بالای این دیگ عجیب به دل خدا نمی‌نشیند ؟ 📍شهر شهر رازوجرگان،روستای سوخسوی انقلاب 🏴هیئت حضرت‌علی‌اصغر مسجد علی‌ابن‌ابی‌طالب 🆔 @HamaseHeyat ‌🌐HamaseHeyat.org 🔰instagram.com/hamaseheyat