eitaa logo
کشتهٔ اشک
211 دنبال‌کننده
40 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار حامد آقایی# ای خواستنی ترین عزیز عالم آقای بهشت یا اباعبدالله ادمین 09124886897
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آنکه با نگاهِ خود اعجاز می کنی امشب بگو چگونه مرا ناز می کنی می بوسی ام ؟ لبی که نمانده برای تو می بوسمت که زود بمیرم برای تو آغوشِ تو شبیه من انگار گم شده بابا بدان رقیه دو سه بار گم شده از خستگی نه ، با زدن از حال رفته ام هر شب به خوابِ دیدنِ گودال رفته ام دستِ درشت و صورتِ من سازگار نیست بابا کنیز و قیمت من سازگار نیست هر چند غصه های من از سر گذشته ست عمه بدان که از غم تو در گذشته است عمه هنوز می دود از تل هنوز هم او در نیامده ست ز مقتل هنوز هم عمه هنوز می دود اینجا برای ما چون کوه درد می کشد اینجا به جای ما گر چه هنوز قافله را چون سپر شده از بزمِ می به بعد بدان پیر تر شده
من زینبم به خون جگر حرف می زنم از اینکه باغ داده ثمر حرف می زنم دارد حسین از دو پسر حرف می زند من از پسر نه از دو سپر حرف می زنم آه ای دو دیدگانِ عقیله به گوش که من از وصیتی ز پدر حرف می زنم این سو حسین آنطرف آقای آبها از نوکریِ شمس و قمر حرف می زنم هر جا که رفت این دو ، همانجا بهشتِ ماست از شاه راهِ سود و ضرر حرف می زنم کشته شوید یا که بمانید ، فاتحید دارم به وقتِ صبح ظفر حرف می زنم احلی من العسل به شما نیز می رسد از مردنی به طعمِ شکر حرف می زنم هر چه شدید نذرِ رباب ست خونتان دارم ز بغض تیرِ سه پر حرف می زنم
برای حشر به یمنِ درو به کشت برو به سوی یار ، چنان مسجد و کنشت برو ببین که قیمتِ جنّت چقدر ارزان ست به قدرِ بال مگس گریه کن ، بهشت برو
بیدار شو عزیز دلم وقت خواب نیست حتی به خواب دیدنِ تو حرف آب نیست مهمانِ تیغ و تیرِ سه شعبه شدیم ما در این دیار خشک ، محبت ثواب نیست می سوزد از غمِ تو فقط ظلّ آفتاب قلبی دگر برای لبِ تو کباب نیست شرمندهٔ حسین شدم تا که گفتم آب شرمنده گشت گفت ببخشید آب نیست هشتاد و چار مضطرب این سو نظاره گر برعکس ، آن طرف به دلی اضطراب نیست آب ست دور تو که به اسراف می رود اما به جز سه شعبه برایت جواب نیست این وقت آخری به خدا می کنی نگاه قربان رتبه ات که به چشمت حجاب نیست ای کوچکِ به نیزه بگو بر عموی خود بر پای عمه هیچ کس اینجا رکاب نیست آنقدر کربلا شده ام پیر که مرا هر کس که دید گفت به خود این رباب نیست باید به نام تو قسمش را بیاورد زیرا پس از تو ذکر کسی مستجاب نیست
گلوی تو عوض آب ، خورده تیر عزیزم چکیده از لب تو خون به جای شیر عزیزم رسانده باد فقط بوی آب را به مشامت که سهم تو به جز این نیست در کویر عزیزم جوابِ خواهش من را چه زود داد سه شعبه پس از سه روز تو خوابیده ایی چه دیر عزیزم نگاه کن به روی خاک ، جای خون گلویت روان شده عرق شرم در مسیر عزیزم به احتیاط بمان روی نیزه تا که نیفتی به هر طریق شده نیزه را بگیر عزیزم به روی نیزه فقط با صدا مرا بشناسی رباب می شود از این به بعد پیر عزیزم
فرات بود ، ولیکن نبود آب اینجا که بود مهریهٔ فاطمه سراب اینجا صدایِ گریه ، نمی داد رنجشان انگار که بی محلیِ بر طفل شد ثواب اینجا به روی دستِ پدر تا که طفل بالا رفت نسوخت هیچ دلی غیرِ آفتاب اینجا مگر به گوشِ علی ، تیر خواند لالایی ؟ که بُرد کودکِ معصوم را بخواب اینجا غروبِ روز دهم زود اتفاق افتاد سپهر گشت به خونِ گلو خضاب اینجا حسین تنها شد وای بر دل زینب خدایِ صبر گرفت از غم اضطراب اینجا سه روز زخم تنش را که نور تازه گذاشت حرام کرد به خود سایه را رباب اینجا
برای کشتن قبله خدا خدا کردند هوا هوای مدینه ست کوچه وا کردند شبیه زخمِ محبت ، نیامده زخمی تو می روی و از این تن جگر جدا کرده اند به راه و رسم یهودند این مسلمانان که باز رسم پیمبر کشی بنا کردند هرآنچه جسم تو را ریز کرده اند به جاش مرا به داغ بزرگی ست مبتلا کردند ببخش موی تو این بار دست دشمن رفت به خون فرق تو یک دشت را حنا کردند چقدر روح مرا بد گرفته اند از من که ذره ذره تو را از دلم جدا کردند
چه ماهِ پرده نشینی ست در میانهٔ خون که رفته موی چلیپاش بین شانهٔ خون همیشه روی نکو بود علامتش اما حسین آمده تا جسم با نشانهٔ خون میانِ علقمه رودیست می رود از فرق به جای علقمه گوئید آشیانهٔ خون اگر زبانهٔ آتش به روی زهرا خورد نشسته است به یادش در این زبانهٔ خون چه خوب خواست بمیرد برای دیداری رسید مادر سادات در بهانهٔ خون
آن روز بر تو آسمان هم گریه می کرد عیوق بلکه کهکشان هم گریه می کرد بر جسم زیر آفتابت ای برادر حیوان به زیر سایه بان هم گریه می کرد باید به خوشحالی ز تو می برد خاتم می رفت اما ساربان هم گریه می کرد ای برکت نانِ همه ، با ملک ری هم گندم به آب دیده ، نان هم گریه می کرد یوم علی صدر النبی ای من بمیرم بر سینه ات تیر و کمان هم گریه می کرد شلاق ها اشک حرم را در نیاورد تو گریه کردی ، کاروان هم گریه می کرد تر گشت چوب خیزران از خون و از اشک چونکه برایت خیزران هم گریه می کرد
سوی مقتل به زور سرنیزه شاه را بی حبیب می بردند تطمئن القلوب را آن روز با غضب با نهیب می بردند تا که دفنش کنند در گودال تشنه را سمت شیب می بردند سنگ انداختند جای لحد از کفن بی نصیب می بردند ماند عریان به خاک و خنجرها جسم را از غریب می بردند بدنی هم نماند پس با خود نعلها بوی سیب می بردند
فقیرِ شاهم و تا هست ، دولتم باقیست و دائم از کرم دوست ، صحبتم باقیست به معجزاتِ خودش بارها تکانم داد کنار او همهٔ عمر حیرتم باقیست حسین گفتن ها بس که داشت شیرینی که تا دقیقه دیدار لذتم باقیست برای سود به سمت کسی نخواهم رفت که با دو دیده پر اشک ، ثروتم باقیست بهشت من شده آغاز ، دیر هنگامی ست حسین هست وَ تا هست جنتم باقیست اگر مرا به جهنم برند می گویم هنوز بر گلِ رویش محبتم باقیست هنوز گریه ی سیری نکرده ام ، هر چند به قدر بحر کنم گریه ، حسرتم باقیست
عمر ، را بی تو دمی تاب نمی آوردیم بی تو ای بوی خوش سیب ، چو برگی زردیم ما فقط با دمِ گرم تو رفاقت داریم که به جز دوستی ات با همه عالم سردیم روضه خوان های تو اینقدر اگر محبوبند تو بیایی چقدر دور خودت می گردیم تو اگر دستِ کریمی همه دم مسکینیم و اگر مرهمِ مایی ، همه دم ما دردیم در غمت قول ، که مردانه فقط خرج کنیم گر نگرییم زنانه بخدا نامردیم عمرمان را همه در وقف زیارت بردیم لحظه ها را به همین شوق شمارش کردیم
قسم به اشک به بارانِ سیدالشهدا (ع) که می رویم به قربانِ سیدالشهدا به یا حسین ، جهان را حسینیه سازیم قسم به ذکرِ حسن جان سیدالشهدا به گریه ، خنده کنند عده ای و در محشر به خنده آید ، گریان سیدالشهدا شبیهِ کوه بمانیم ، پای این پرچم به دست ماست چو دامان سیدالشهدا چو بود ، پرده نگه دار غارتش کردند گواه ما ، تن عریان سید الشهدا تنور رفت که نانش به اربعین برسد شدیم سیر به احسان سیدالشهدا حرم نرفتن و شک را ، محل نده اصلا که می رویم به فرمان سید الشهدا بگو به شادیِ ارواحِ کربلائی ها سلام بر لبِ عطشان سیدالشهدا
به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا اگر چه شام برای اسیر نا امن ست چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد سر بریده ، اذان منی در آن بالا به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم نشان دهم که نشان منی در آن بالا به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری بهانه ای و توان منی در آن بالا برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن هنوز حافظ جان منی در آن بالا به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه و حال تو نگران منی در آن بالا
سه سال و قدر صد سال ست اینهایی که من دیدم به جز ویرانه ام ، زشت ست دنیایی که من دیدم بیابان خشک بود و خشک تر از آن لب ما بود ولی دریایی از خون بود صحرایی که من دیدم دو جا ، هم علقمه هم در خرابه فاطمه آمد شبیهِ عمه زینب بود زهرایی که من دیدم لباسِ کهنه ی بابا به جای خود ولی در شام سرِ یک تکّه معجر بود دعوایی که من دیدم از آغوش پدر جان نیست گرما بخش تر جایی ندیده دختری تا حال ، سرمایی که من دیدم اگر چه چشمهایم تار می بیند ولی نه نه شبیه روی ماهش نیست بابایی که من دیدم نگاهش کردم و تا ده شمردم زخمهایش را ولی بیش از دهِ من شد معمایی که من دیدم میانِ کاخ ، مردی آب خورد و عمه بر سر زد نمی دانم ! ولی بد بود آنجایی که من دیدم
من گلم حالا نبین در خارها افتاده ام بیشتر از پا شدن ، من بارها افتاده ام یا به مشت و یا به کعب و یا به سنگ و یا به چوب از روی ناقه از این اجبارها افتاده ام گوشِ من عادت ندارد حرف بد را بشنود از نفس با طعنه ها ، گفتارها افتاده ام از در و دیوار اینجا زخم می بارد فقط بارها با ضربه ی مسمارها افتاده ام من به بیماری نمردم ای زن غساله ، آه بعدِ بابا دستِ این بیمار ها افتاده ام
من فاطمه ام ز بوی یاسم پیداست احوالِ من از خاک لباسم پیداست یادم افتاد تن تو پس چه شده آشفتگیِ من از حواسم پیداست
روضه ی آقاست عاشورا تر و گودال تر قدّ زهرا می شود در این مصیبت ، دال تر ضامنِ لبخند های شیعه در روز جزاست گریه ی بر او کند صدیقه را خوشحال تر در سه باری که به سائل داد هر چه داشت را مثل او پیدا نشد در شهر بی اموال تر کاش آقای کریمان داشت حتی یک زهیر گشت شأنش از تنِ ارباب هم پامال تر گاه یک نیشِ زبان ، مثل هزاران نیزه است جسم ، با زخم زبان ها می شود بد حال تر بین کوچه ترش رو وُ بعد از آن شد خنده رو از مغیره نیست در شهرِ نبی دجال تر چشمِ زهرا از حیا در کوچه تر شد بیشتر چشم آقا هم شد از این صحنه ماه و سال ، تر
اگر چه از دنیا خسته تر شدم از قبل چه خوب که به تو وابسته تر شدم از قبل
دل آمده ست و از این دست کم نمی خواهد کنار بحرِ کرم ، رزقِ یم نمی خواهد کسی که مهرِ حسن را چشید مِن بعدش دگر ز دست کریمان کرم نمی خواهد به لقمه دادنِ بر مستمند ثابت کرد برای سفره ی جودش حشم نمی خواهد کسی که منکر خود را به خانه آورده برای منکر خود نیز غم نمی خواهد نگاه می کند اعجاز می شود آندم برای معجزه ی خویش دم نمی خواهد صدای بغضِ گلویش نرفت تا عیّوق بلای کوچه یقین محتشم نمی خواهد به یاد حالت چشمان مادرش زهرا دو چشم غمزده اس خواب هم نمی خواهد دوشنبه است مگر اینچنین زمین خورده؟ بگو به جعده که این مرد سم نمی خواهد امام ، زینتِ گلدسته و ضریح بود خدای حُسن یقینا حرم نمی خواهد
بنده به خدا رسانده شد از این در رزق همگان تکانده شد از این در این در به روی تمام عالم باز ست شیطان بود آنکه رانده شد از این در
نشان دادند روی عرش حق ، نورالهدی اینجا که بیش از کعبه می گردند دنبال خدا اینجا به دور این حرم هر چیز دارد غسل پاکی را کند تطهیر ، ناپاکیِ دل ها را هوا اینجا امامِ جامعه اینجاست بردارید مضمون را نجف مشهد مدینه کاظمین و کربلا اینجا حسن دارد حرم اینجا ، ولی مظلوم مظلوم ست که بیش از ناله دارد ، گریه های بی صدا اینجا چه زهری بود که تاثیرش از شمشیر بدتر بود که از داغیِ جسمش ، گرم مانده خاک ها اینجا اگر چه در حرم فرزند و بابایند پیش هم نباشد اربا اربایی جوان ، پایین پا اینجا
عشقِ دنیا می کند هر کس که نوکر می شود از همه خوشبخت های این جهان سر می شود زندگی بی نام تو، دوزخ اگر که نیست چیست ؟ هر زمان نام تو را بردیم محشر می شود نعمتِ چشمه به بد هم گر نخواهد می رسد شهر ، آباد ست وقتی چشم ما تر می شود طفل تا گریه کند مادر بسمتش می رود سرپرست گریه کنهای تو مادر می شود گریه ی بر تو پیام و امر حیّ داور ست هر که روضه خواند همراهِ پیمبر می شود دست خطش هم شفاعت می کند روز جزا هر کسی که درغم تو دست بر سر می شود عاقبت سیل محبان می برد خصم تو را اشکهای ما به یاری تو لشکر می شود مادرت وقتی که با پیراهن تو می رسد تا بخواند روضه ات را عرش منبر می شود آخرین اشک محبان ، تازه آغاز غم ست حرف از سر می شود چون ، قصه از سر می شود