eitaa logo
کشتهٔ اشک
211 دنبال‌کننده
42 عکس
14 ویدیو
0 فایل
اشعار حامد آقایی# ای خواستنی ترین عزیز عالم آقای بهشت یا اباعبدالله ادمین 09124886897
مشاهده در ایتا
دانلود
سوی مقتل به زور سرنیزه شاه را بی حبیب می بردند تطمئن القلوب را آن روز با غضب با نهیب می بردند تا که دفنش کنند در گودال تشنه را سمت شیب می بردند سنگ انداختند جای لحد از کفن بی نصیب می بردند ماند عریان به خاک و خنجرها جسم را از غریب می بردند بدنی هم نماند پس با خود نعلها بوی سیب می بردند
فقیرِ شاهم و تا هست ، دولتم باقیست و دائم از کرم دوست ، صحبتم باقیست به معجزاتِ خودش بارها تکانم داد کنار او همهٔ عمر حیرتم باقیست حسین گفتن ها بس که داشت شیرینی که تا دقیقه دیدار لذتم باقیست برای سود به سمت کسی نخواهم رفت که با دو دیده پر اشک ، ثروتم باقیست بهشت من شده آغاز ، دیر هنگامی ست حسین هست وَ تا هست جنتم باقیست اگر مرا به جهنم برند می گویم هنوز بر گلِ رویش محبتم باقیست هنوز گریه ی سیری نکرده ام ، هر چند به قدر بحر کنم گریه ، حسرتم باقیست
عمر ، را بی تو دمی تاب نمی آوردیم بی تو ای بوی خوش سیب ، چو برگی زردیم ما فقط با دمِ گرم تو رفاقت داریم که به جز دوستی ات با همه عالم سردیم روضه خوان های تو اینقدر اگر محبوبند تو بیایی چقدر دور خودت می گردیم تو اگر دستِ کریمی همه دم مسکینیم و اگر مرهمِ مایی ، همه دم ما دردیم در غمت قول ، که مردانه فقط خرج کنیم گر نگرییم زنانه بخدا نامردیم عمرمان را همه در وقف زیارت بردیم لحظه ها را به همین شوق شمارش کردیم
قسم به اشک به بارانِ سیدالشهدا (ع) که می رویم به قربانِ سیدالشهدا به یا حسین ، جهان را حسینیه سازیم قسم به ذکرِ حسن جان سیدالشهدا به گریه ، خنده کنند عده ای و در محشر به خنده آید ، گریان سیدالشهدا شبیهِ کوه بمانیم ، پای این پرچم به دست ماست چو دامان سیدالشهدا چو بود ، پرده نگه دار غارتش کردند گواه ما ، تن عریان سید الشهدا تنور رفت که نانش به اربعین برسد شدیم سیر به احسان سیدالشهدا حرم نرفتن و شک را ، محل نده اصلا که می رویم به فرمان سید الشهدا بگو به شادیِ ارواحِ کربلائی ها سلام بر لبِ عطشان سیدالشهدا
به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا اگر چه شام برای اسیر نا امن ست چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد سر بریده ، اذان منی در آن بالا به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم نشان دهم که نشان منی در آن بالا به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری بهانه ای و توان منی در آن بالا برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن هنوز حافظ جان منی در آن بالا به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه و حال تو نگران منی در آن بالا
سه سال و قدر صد سال ست اینهایی که من دیدم به جز ویرانه ام ، زشت ست دنیایی که من دیدم بیابان خشک بود و خشک تر از آن لب ما بود ولی دریایی از خون بود صحرایی که من دیدم دو جا ، هم علقمه هم در خرابه فاطمه آمد شبیهِ عمه زینب بود زهرایی که من دیدم لباسِ کهنه ی بابا به جای خود ولی در شام سرِ یک تکّه معجر بود دعوایی که من دیدم از آغوش پدر جان نیست گرما بخش تر جایی ندیده دختری تا حال ، سرمایی که من دیدم اگر چه چشمهایم تار می بیند ولی نه نه شبیه روی ماهش نیست بابایی که من دیدم نگاهش کردم و تا ده شمردم زخمهایش را ولی بیش از دهِ من شد معمایی که من دیدم میانِ کاخ ، مردی آب خورد و عمه بر سر زد نمی دانم ! ولی بد بود آنجایی که من دیدم
من گلم حالا نبین در خارها افتاده ام بیشتر از پا شدن ، من بارها افتاده ام یا به مشت و یا به کعب و یا به سنگ و یا به چوب از روی ناقه از این اجبارها افتاده ام گوشِ من عادت ندارد حرف بد را بشنود از نفس با طعنه ها ، گفتارها افتاده ام از در و دیوار اینجا زخم می بارد فقط بارها با ضربه ی مسمارها افتاده ام من به بیماری نمردم ای زن غساله ، آه بعدِ بابا دستِ این بیمار ها افتاده ام
من فاطمه ام ز بوی یاسم پیداست احوالِ من از خاک لباسم پیداست یادم افتاد تن تو پس چه شده آشفتگیِ من از حواسم پیداست
روضه ی آقاست عاشورا تر و گودال تر قدّ زهرا می شود در این مصیبت ، دال تر ضامنِ لبخند های شیعه در روز جزاست گریه ی بر او کند صدیقه را خوشحال تر در سه باری که به سائل داد هر چه داشت را مثل او پیدا نشد در شهر بی اموال تر کاش آقای کریمان داشت حتی یک زهیر گشت شأنش از تنِ ارباب هم پامال تر گاه یک نیشِ زبان ، مثل هزاران نیزه است جسم ، با زخم زبان ها می شود بد حال تر بین کوچه ترش رو وُ بعد از آن شد خنده رو از مغیره نیست در شهرِ نبی دجال تر چشمِ زهرا از حیا در کوچه تر شد بیشتر چشم آقا هم شد از این صحنه ماه و سال ، تر
اگر چه از دنیا خسته تر شدم از قبل چه خوب که به تو وابسته تر شدم از قبل
دل آمده ست و از این دست کم نمی خواهد کنار بحرِ کرم ، رزقِ یم نمی خواهد کسی که مهرِ حسن را چشید مِن بعدش دگر ز دست کریمان کرم نمی خواهد به لقمه دادنِ بر مستمند ثابت کرد برای سفره ی جودش حشم نمی خواهد کسی که منکر خود را به خانه آورده برای منکر خود نیز غم نمی خواهد نگاه می کند اعجاز می شود آندم برای معجزه ی خویش دم نمی خواهد صدای بغضِ گلویش نرفت تا عیّوق بلای کوچه یقین محتشم نمی خواهد به یاد حالت چشمان مادرش زهرا دو چشم غمزده اس خواب هم نمی خواهد دوشنبه است مگر اینچنین زمین خورده؟ بگو به جعده که این مرد سم نمی خواهد امام ، زینتِ گلدسته و ضریح بود خدای حُسن یقینا حرم نمی خواهد
بنده به خدا رسانده شد از این در رزق همگان تکانده شد از این در این در به روی تمام عالم باز ست شیطان بود آنکه رانده شد از این در
نشان دادند روی عرش حق ، نورالهدی اینجا که بیش از کعبه می گردند دنبال خدا اینجا به دور این حرم هر چیز دارد غسل پاکی را کند تطهیر ، ناپاکیِ دل ها را هوا اینجا امامِ جامعه اینجاست بردارید مضمون را نجف مشهد مدینه کاظمین و کربلا اینجا حسن دارد حرم اینجا ، ولی مظلوم مظلوم ست که بیش از ناله دارد ، گریه های بی صدا اینجا چه زهری بود که تاثیرش از شمشیر بدتر بود که از داغیِ جسمش ، گرم مانده خاک ها اینجا اگر چه در حرم فرزند و بابایند پیش هم نباشد اربا اربایی جوان ، پایین پا اینجا
عشقِ دنیا می کند هر کس که نوکر می شود از همه خوشبخت های این جهان سر می شود زندگی بی نام تو، دوزخ اگر که نیست چیست ؟ هر زمان نام تو را بردیم محشر می شود نعمتِ چشمه به بد هم گر نخواهد می رسد شهر ، آباد ست وقتی چشم ما تر می شود طفل تا گریه کند مادر بسمتش می رود سرپرست گریه کنهای تو مادر می شود گریه ی بر تو پیام و امر حیّ داور ست هر که روضه خواند همراهِ پیمبر می شود دست خطش هم شفاعت می کند روز جزا هر کسی که درغم تو دست بر سر می شود عاقبت سیل محبان می برد خصم تو را اشکهای ما به یاری تو لشکر می شود مادرت وقتی که با پیراهن تو می رسد تا بخواند روضه ات را عرش منبر می شود آخرین اشک محبان ، تازه آغاز غم ست حرف از سر می شود چون ، قصه از سر می شود
هر چه اینجا لال ، گویا می شود آن چه از زشتی ست ، زیبا می شود ای تو از یوسف ملاحت دار تر با عبایت مرده ، برنا می شود حوزه ی علمیه داری یا حرم که به دستت جهل ، دانا می شود حجره هایت آبرو داده به خلق بین صحنت ، پست آقا می شود هر که دنبالِ خودِ گمگشده است بی نشانش با تو پیدا می شود کل عالم هست بین مرقدت خوش به آنکه با تو تنها می شود حضرت عیساست ، کشته مرده ات اینچنین عیسی ، مسیحا می شود هیچ وقتی عرضه اینجا کم نشد هر قدَر هم که تقاضا می شود یک تقاضا دارم آقا از شما کربلا هر سال ، مولا می شود؟
اینجا بهشت بین رواقت مشخص ست در این حریم مهر و صداقت مشخص ست ایران دو عرش داشته آن هم تو و رضا از مشهدِ امام ، چراغت مشخص ست هر لحظه چادرت گره ای باز می کند ای فاطمی سرشت سیاقت مشخص ست وقتی قدم بسوی عزیزت گذاشتی از این جهان و هر چه ، طلاقت مشخص ست از سوز توست ظهر قم اینگونه داغدار هجر غریب طوس ز داغت مشخص ست علامه های اشک ، به تو رشک می برند ای قبلگاه ، شوقِ عراقت مشخص ست
دستهایی که تو داری ما را می برد زود در آغوش حسین پاسدار حرم شاه تویی این تویی مرقد شش گوش حسین غم ارباب تو را برد از حال نه عمود ای که تو مدهوش حسین از ادب ، علقمه ماندی تا که نرود جسم تو بر دوش حسین
شستند به جویِ در مولا گل ما را بردند کنارش دل ناقابل ما را بیهوده پی قیمت عشاق نباشید معشوق خریده ست از اول دل ما را ما گرد و غباریم بگویید به آقا از پا نتکاند همه ی حاصل ما را ما را سگ ولگرد نخوانید که عمریست در خانه ی خود بسته فقط منزل ما را حاجت نگرفتن ز کریم ست چه مشکل داده به علی اصغر خود مشکل ما را سالی که نرفتیم به کربلا و مردیم جز هجر نیابید دگر قاتل ما را
چون سرو قدش نیست به دل سرور دیگر تا هست ، نگردیم پیِ دلبر دیگر یک عمر پشیمان شدنش حاصلمان ست یک لحظه چو باشیم به پشت در دیگر این شالِ عزا قیمت بی حصر به ما داد ارزش ندهد هیچ به ما زیور دیگر بر سجده ی ما ، بین حرم خرده نگیرد الله ، ندارد بخدا مظهر دیگر باران که شدیم سوی بالا گذر ماست بالا نتوان رفت به بال و پر دیگر در ثروت ما گریه مهم ست ، مهم ست چون اشک نیاورده خدا گوهر دیگر بر گریه زکاتیست که آن وقف رقیه ست زهرای دگر ماه دگر کوثر دیگر آب آمد و آزاد شد و دختر تشنه گفت عمه نداری بدهی معجر دیگر پیش سرِ گمنام پدر گفت ، رقیه بابای من ست عمه این یا سر دیگر؟ آه از زن غساله که می گفت به زینب یک عمر ندیدم چو تنش پیکر دیگر
در اولین شبش ، طلوعِ نور شد سپیده شد چه بی رقیب عاشقی که از ازل شهیده شد چه دختری که آینه گواهِ گفته ی من ست امیرمومنان دوباره در کمال دیده شد چنان به وحدتِ وجود می رسند هر دو که بپرسی ام ، بگویمت حسین آفریده شد همینکه دید آسمانِ چشمهای یار را از این زمین بریده شدازاین زمین بریده شد همیشه در حیات خود به عمرِ عاشقانه اش فقط حوالیِ برادرِ عزیز دیده شد نگو خدای صبر از چه مو سپیدِ عشق شد حسین چون هلال شد ، عقیله هم خمیده شد
هر بار آمد اشک من ، آقام هم بود از اشک هایم زودتر او در دلم بود از اشکهایم بیشتر زخمِ تن اوست هر قدر چشمم در غمش بارید ، کم بود بدحال بودم ساعتی فکرش نبودم خوشحال هستم شادیِ من نیز غم بود در روضه هایش کهنه گی معنا ندارد هر بار چایِ روضه خوردم ، تازه دم بود بیداری ام را زیر ایوان دوست دارم شیرین ترین خوابی که من دیدم حرم بود همچون برادر دوست خواهم داشت او را هر کس که در مشایه با من هم قدم بود
کوه ست و در مسیر مردد نمی شود هر کس به عاشقی که زبانزد نمی شود خورشیدِ عالمین ، علی هم برابرش یک لحظه ، دور زهره نگردد نمی شود از بس مواظبِ تن مجروح فاطمه ست حتی نسیم از بر او رد نمی شود وقتی مطهره برود بین کوچه ایی جز یک حرام زاده کسی سد نمی شود شیطان نکرد سجده به انسان ، فقط همین شیطان به قدر ضارب او بد نمی شود
از عرش بهر دیدن مولا ، رسید و رفت بر دوش ، بار حزن علی را کشید و رفت تا بستری نبود ، علی روبراه بود نه سال بین جانِ علی جان تپید و رفت باور کنید زخمِ دلش بستریش کرد از غصه ی امامِ زمانش خمید و رفت پروانه وار دور علی بود تا که بود چون شمع پای غربتِ مولا چکید و رفت قول ست پشتِ در پسرش دفن گشته است بیهوش بود محسن خود را ندید و رفت آمد به هوش و دید علی دست بسته است با پهلوی شکسته به مسجد دوید و رفت یک شب که خواست بوسه به فرزند خود زند در بین خواب آهِ حسن را شنید و رفت ذوب کرد غصه فاطمه را گشت چون شبح آن شب چه بی صدا ز مدینه پرید و رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اعتراف عجیب مولوی اهل تسنن به نقش خلیفه دوم در شهادت حضرت زهرا (س) 👈 مولوی مدنی، خطاب به پیروانش: ما گیر کرده‌ایم و نمی‌توانیم حقایق را انکار کنیم!
بیا که بغض ، نرفته ست از گلوهامان اگر چه رنگِ دگر دارد آرزوهامان به عطر سیب وضویت قسم نگاهی کن هنوز بوی ریا می دهد وضوهامان عمل به آنچه که دانسته ایم در ما نیست اگر چه حرف تو شد بین گفتگوهامان فقط به پاکیِ این تن حواسمان بوده است که هست هرچه به جزدل به شستشوهامان بدونِ گریه پشیمان شدن نمی ارزد بریز سوز و صفا را در این سبوهامان به سوی مرقد جد تو السلام علیک که بسته است به این عشق ، آبروهامان میان سیل بلا جمع کرد ما را او فدای حنجر پاشیده اش گلوهامان
فقط نورست باطن نور ظاهر نور مظهر ، نور که نامش نور رسمش نور چادر نور معجر نور حجاب انداخته خورشید اما می درخشد باز که تنها زهره ی زهراست را در خاک زیور نور همیشه جلوی حقّ ست که درحال تکثیرست یقین کورست هر کس گفته باشد هست ابتر نور به نور اوست می بینند مردم نیت خود را و آن چیزی که محشر را کند روشن، سراسر نور همه دیدند ماهِ نیمه پنهان ، ماهِ خونین نه دگر سرخ ست بر رخساره ی زهرای اطهر ، نور چنان زخمی شده انگار که از جنگ برگشته شبح یعنی که افتاده ست زخمی بین بستر نور
سه بار رفت ز دنیا ، سه بار رفت از حال سه بار خورد زمین ، کوچه ، پشتِ در ، گودال
نشست پشت درِ خانه جان دهد زهرا ولی بخاطر مولا سه ماه پیشش ماند هر آنچه تاب و توان داشت رفت از جانش همین که محسن او رفت ، آه پیشش ماند به قبر ، فاطمه خوابید با کبودیِ رو کبودی رخ او شد گواه ، پیشش ماند گذشت و رفت به گودال ، سیدالشهدا برای قتلِ به صبرش سپاه ، پیشش ماند دلیل داشت که دل کند زینب از گودال غروب ، فاطمه در قتلگاه پیشش ماند