eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
594 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسن(علیه السلام): هر كه به حُسن انتخاب خداوند تكيه كند، جز آن وضعى را كه خدا برايش برگزيده است، آرزوى داشتن وضعى ديگر نكند. شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد. سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی(عج) صلوات التماس دعا ━━━━━━⊰♡⚫️♡⊱━━━━━━ @hamianekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رضایت مراجع محترم از مشاوره گروهی 😍 خدا رو شکر💞
رمان 🦋 🕯 🌿 دســتمو بــه صــندلی بنــد کــردم و ایســتادم ، بــه ســختی بــه ســمت در اتــاق راه افتــادم امــا هنــوز نرســیده بــودم کــه همــه چیــز دور ســرم چرخیــد و مــن قبــل از اینکــه کامــل روي زمــین بیــافتم اســم کارلو رو صدا زدم و دیگه هیچی نفهمیدم ... مامــان آخــرین بافــت را بــه موهــایم زد و روســري تــوري پولــک دوزي شــده را بــر روي ســرم انداخت : +تموم شد . با ذوق بلند شدم و بـه طـرف بیـرون ویـلا دویـدم ، صـداي زنـگ پولـک هـاي دامـنم مـن را کـه بـه تازگی وارد 14 سالگی شده بودم را سر ذوق می آورد ، پا برهنه روي ماسه ها دویدم تا به بابا و یاسین برسم ، بابا با دیدنم لبخندي زد : - دختر قشنگم بیا کمکت کنم . دسـتمو بـه اسـب گـرفتم و بابـا کمرمـو گرفـت و منـو بـالا کشـید ، روي اسـب کـه نشسـتم یاسـین از پشت سرم با ذوق گفت -چقدر شبیه روستایی ها شدیم ! راست مـی گفـت ... لبـاس محلـی مـن و یاسـین کـه بـا اصـرارمان بابـا برایمان خریـده بـود بسـیار زیاد ما را شبیه به محلی ها کرده بود ، بازار محلی گیلان پر بـود از ایـن لبـاس هـا و مـا بـالاخره امـروز موفـق شـده بـودیم ایـن لبـاس هـا رو داشته باشیم ... بابا ضربه اي به اسب زد ، صداي چِلق چِلق سمش بر روي ماسه به گوش می رسید ، سرعت اسب هر لحظه بیشتر می شد ... من و یاسین از هیجان زیاد می خندیدیم ... سرعتش زیادي بالا رفته بود و حالا فقط صداي فریاد هاي بابا به گوش می رسید ... من و یاسین دیگر نمی خندیدیم ... صداي جیغ ما با صداي پیتکو پیتکو قاطی شده بود ... دیگه نمی تونستم خودمو روي اسب نگه دارم ... فریاد زدم : +یاسیـــــــــــــن من دارم می افتــــــــــم -تو رو خـــــــــــدا خودتو نگـــــــه دار . چشـمانم از وحشـت گشـاد شـده بـود ، یـک دسـت یاسـین کمرمـو چنـگ زده و دسـت دیگـرش به زین بند بود ... دیگه صداي فریـاد بابـا بـه گـوش نمـی رسـید ... هـیچ صـدایی جـز هـراس بـه گوشـم نمـی رسـید ... دستانم از عرق زیاد لیز خورد و من در لحظه سقوط آخرین فریادمو زدم ... فریاد بلندي کشیدم و با هراس چشمانمو باز کردم ، زن مو قرمزي صورتمو نوازش کرد : - عزیزم چیزي نیست فقط خواب می دیدي ! نفــس هــایم تنــد شــده بــود ، ســرجام نشســتم و خواســتم بلنــد بشــم کــه بــاز همــون زن جلومــو گرفت -کجا می ري ؟ +می خوام پیش همسرم برم . - باید حداقل چند دقیقه اي صبر کنی سرُم تمام بشه . و به شونه ام فشاري آورد و دوباره دراز کشیدم ، پرسید : - کابوس بدي می دیدي ؟ +آره بــدترین خــاطره کــودکیم بــود ، اســبی کــه مــن و بــرادرم ســوارش بــودیم بــه ناگهــان رم کرد و فقـط تنهـا چیـزي کـه یادمـه اینـه کـه مـن از روي اسـب افتـادم و وقتـی بـه هـوش اومـدم متوجـه شدم هر دو دست و پام شکسته ، برادرم هم علاوه بر دست و پا دنده هاش شکسته بود ... - اوه ، خیلی متاسفم ... ســر و صــدایی از راهــروبــه گــوش مــی رســید ، زن مــو قرمــز کــه متوجــه شــده بــودم پرســتاره نگاهی به بیرون انداخت و خطاب به من گفت -عزیزم من چند دقیقه دیگه برمی گردم ، فقط خواهش می کنم از جات بلند نشو . و بیرون رفت ... صحبت هاي دکتر توي گوشم زنگ زد : - همســر شــما در ایــن تصــادف آســیب جــدي اي ندیــده ، امــا نتیجــه اي کــه از آزمــایش و رادیــوگرافی بــه دســت مــا رســید نشــون داد همســر شــما از قبــل دچــار بیمــاري شــده ... در جمجمــه همسـر شــما یـک تومــور از نـوع خــوش خـیم بــه نـام شــوانوما وجـود دارد ... هــر چنـد کــه ایـن نــوع تومـور هـا خــوش خـیم هســتند امـا رشــد و تحمیـل فشــار از جانـب آنهــا بـه رشــته هـاي عصــبی و در نهایت مغز باعث به وجود آمدن عوارض پیچیده و یا حتی ... مزه ي دهنم تلخ بود : +حتی چی ؟ - حتی منجر به ... منجر به مرگ بشه . روي تخــت نشســتم و گــره ي روســریمو بــاز کــردم ، یقــه ي مــانتومو کشــیدم بلکــه کمــی از احساس خفگیم کم بشه اما فایده اي نداشت ... ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 🕯 🌿 مرگ واژه ي تلخی بود ... بسیـــــار تلخ ... مرگ ... چرا دست از سر من برنمی داره ؟! چرا دلش می خواد بهانه هاي زندگیمو ازم بگیره ؟! نـه ... اینبـار نـه ... یکبـار برادرمـو دو دسـتی تقـدیمش کـردم ... امـا اینبـار نـه ... اینبـار زنـدگیمو بهش نمی دم ... حاضرم از جون خودم بگذرم اما کارلو نه ... باید دست از سر مرد من برداره ! +چرا به من نگفتی ؟ - آخه مساله مهمی به نظرم نمی رسید ! ناخودآگاه صدام بالا رفت : + چه مهم چه غیر مهم باید به من می گفتی -یامین تو عصبی هستی ؟ +نه من اصلا عصبی نیستم . - اما تا به حال تو رو اینطور برافروخته ندیدم ! +کارلو موضوعو عوض نکن ، چرا به من نگفتی که سر درد غیرعادي داري ؟ - فکر کردم از خستگیه زیاده . صورتمو با دستام پوشاندم و به فارسی زمزمه کردم : +خدایا بسمه ! بخدا بسمه ! وقتــی دســتامو از روي صــورتم برداشــت فهمیــدم از روي تخــت بلنــد شــده ، نگــاهم بــه آبــی پیراهنش بود که گفت : - به چشمام نگاه کن سرمو بالا آوردم و در آبی چشمانش خیره شدم ، پرسید : - حالا بگو چی شده ؟ + چه هارمونی زیبایی ! - چی ؟ + می گم رنگ چشمات با پیراهنت هارمونی بسیار فوق العاده اي رو به وجود آورده . گونمو کشید و با لبخند گفت : - عزیزم موضوعو عوض نکن ، بگو چی شده ؟ +هیچی . - قطعــا یــک موضــوعی هســت کــه اینطــور آرامشــتو از بــین بــرده ! مگــه میشــه تـو بــدون دلیــل بغض کنی ستاره من ؟! چونم لرزید : +من کنار تو همیشه آرامش دارم . - به جون خودم قسمت می دم که ... با عجز گفتم : + قسم نده . ادامه داد : - که حقیقتو بگی . اولین قطره اشک روي گونه ام چکید : + در تصادفی که داشتی هیچ آسیب جدي اي ندیدي ، اما ... -اما ؟ نه من نمی تونسـتم بگـم ... از پـس مـن بـر نمیومـد ، چشـمامو بسـتم کـه صـداي دکتـر بـه گوشـم رسید : + امـا یـک بیمـاري اي داري کـه مربـوط بـه قبـل از ایـن تصـادف میشـه و بـه همـون سـردردهات ربط پیدا می کنه . صداي کارلو مضطرب بود : - چه بیماري اي ؟ + تومور مغزي از نوع خوش خیم . - درمان داره ؟ + بله البته . - درمانش چیه +در ابتدا عمل جراحی . - و در انتها ؟ + هر وقت به انتها رسیدیم خواهی فهمید . صداي قدم هایی نشان از بیرون رفتن کسی می داد ، چشممو باز کردم دکتر رفته بود ... ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
فکر می کنید جواب سوال شون چی هست؟ 🧐
سرکار خانم از مشاوران خوب سلام خانم نصیری جان در جواب سوال این دوست عزیز :: خداوند به رسولش عرضه داشت ( قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده ذی القربی) به مردم بگو از شما اجری نمیخواهم جز مودت و محبت نسبت به نزدیکانم (اهل البیتم) را باتوجه به روایت که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) داریم که میفرمایند: مردم پیوسته صدقه ی قلبی و لسانی بدهید عرض کردند یا رسول الله ما صدقه ی مالی میدهیم صدقه قلبی و لسانی چیست؟؟ پیامبر فرمودند: صدقه قلبی محبت اهل البیت علیهم السلام و صدقه لسانی صلوات بر محمد وآل محمد است یکی از مصادیق و مظاهر محبت برپایی جلسات به عشق اهل البیت علیهم السلام است حتی اگر به فرموده ی شما اعمال ما تقلیدی هم باشد چه مَرجعی بهتر از اهل البیت علیهم السلام و چه افتخاری بزرگتر از اینکه مقلِّد ایشان باشیم در دستگاه اهل البیت علیهم السلام خاصه سید الشهدا به تباکی یعنی اَدای گریه و اظهار محبت کردن اجر وپاداش بی مثال میدهند چه رسد که مجلس عزا به پا کنیم و بر مصائب حضرتش اشک بریزیم خواهر گرامی هر تلاشی در رکاب اهل البیت علیهم السلام ماجور است حتی اگر از روی تقلید و عادت باشد وچه خوب است که نفس ما تقلید از خوبی ها را سر لوحه خود قرار دهد و حتی به خوبی ها عادت کند و کم کم در مسیر عشق قرار گرفتن و ادای معشوق در آوردن سبب عنایت بی مثالشان شده و اگر گوشه چشمی نشان دهند مثال حُر میشویم که لحظه ای ادب او را شهید رکاب عشق کرد در مسیر درست قرار گرفتن آدمی را به مقصد درست میرساند دستگاه ائمه جای ناامیدی نیست همه کریم هستند ان شاء الله با کرامت خود به ما زندگی الهی و مورد تایید خودشان و شهادت در رکاب مولایمان را هدیه کنند اللهم اجعل محیای محیا محمد وآل محمد و مماتی ممات محمد وآل محمد @hamianekhanevade
رمان 🦋 🕯 🌿 کــارلو پشــت بــه مــن روبــروي پنجــره اتــاق ایســتاده بــود ، محــض احتیــاط دســتی بــه صــورتم کشیدم و بغضمو قورت دادم ، به سمت کارلو رفتم ، دستمو دور بازوش حلقه کردم و سرمو بهش تکیه دادم ، انگار حرف زدن براش سخت بود : - من آمادگیشو ندارم . +آمادگی چیو - مرگ . با عصبانیت مشتی به بازوش زدم : + تو حق نـداري از ایـن حـرف هـا بزنـی ، اگـر یـک بـار دیگـه اسـم ایـن کلمـه منحـوس رو بیـاري به خدا قسم دیگه نه من نه تو ! سکوت کرد و چیزي نگفت ، ادامه دادم : +تو باید خوب بشی ، یعنی من مطمئنم که تو به زودي خوب می شی . در سـکوت بـه هیـاهوي مـردم داخـل خیابـان نگـاه مـی کـردیم ، هـر دو در یـک فکـر بــودیم ... تومور مغزي لعنتی که وسط خوشبختیمان افتاده بود ... + امکانش هست عملو یک هفته عقب بندازید ؟ - چرا +ما حتما باید به یک سفر بریم . - اما همسر شما شرایط سفرو نداره . +خواهش می کنم ، خیلی مهمه ! - پس هر اتفاقی افتاد مسولیتش با خود شماست ! +مسولیتش با من . و از اتاق دکتر خارج شدم ... کارهاي ترخیص انجام شد و با کارلو از بیمارستان خارج شدیم ، پشـت فرمـون نشسـتم و حرکـت کـردم ، کـارلو زیـادي غمگـین بـه نظـر مـی رسـید و مـن اصـلا دلم نمی خداست این حالشو ببینم ، دستشو گرفتم و گرم فشردم +حواست کجاست جناب دلوکا ؟ خیابون از همسر شما جذابتره ؟ - حواســم هــیچ کجــا نیســت ، یعنــی ایــن روزا متمرکــز کــردن حواســم ســخت شــده ... هــیچ چیـزي در ایـن دنیــا زیبـاتر از تـو بــراي مـن نیســت ، امـا وقتـی نگاهــت مـی کـنم فکــر میکـنم یعنــی قراره از دیدن این الهه زیبایی محروم بشم ؟ +شـما از هــیچ چیــزي قــرار نیسـت محــروم بشـی ، مــن بـه ایــن راحتیــا دســت از ســرت برنمــی دارم ، در ضـمن هـر کجـا بخـواي بـري مـن همراهـت هسـتم ، هـیچ وقـت ولـت نمـی کـنم ، حتـی شـده تا اون دنیا هم دنبالت میام ... کمی تند شد : - تو باید سالهاي سال زنده باشی . مثل خودش پاسخ دادم : +من هم دقیقا همین نظرو درباره تو دارم ! - اما نظر دکترها یک چیز دیگه است +عمر دست خداست نه دکتر ها . - در این که شکی نیست اما ... حرفشو قطع کردم : +لطفا جاي خدا تصمیم نگیر ... *** +مواظب خودتون و بچه ها باشید ما کمتر از یک هفته بر می گردیم . - شما هم مواظب خودتون باشید عسلم ، مخصوصا مواظب چشم آبی من باش . + حتما . به سمت آنجلا و فرانکو رفتم و روي زانوهام نشستم +بچــه هــا قــول بدیــد مــا کــه نیسـتیم کارهــاي خــوب انجــام بدیــدو مــادربزرگو خوشـحال نگــه دارید . هر دو همزمان گفتن : - قول میــــدیم . لبخندي زدم و هر دو روبوسیدم ، عجیب بچه هاي شیرین و دوست داشتنی اي بودند ، بـا اینکـه سـن بسـیار کمـی داشـتند امـا فهـم بسـیار بـالایی داشـتند ، هـیچکس از موقعیـت پـیش آمـده برایشـان توضـیح نـداده بـود امـا خودشـون وضـعیتو درك مـی کردنـد و سـوالی نمـی پرسـیدند ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝