eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه-031.mp3
923.2K
🦋 💠صفحه 31 💠 ••••••••••••••••••••••••••••• @hamianekhanevade
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
واقعا انرژی های شما عزیزان باعث دلگرمی ما می شود🌿✨🌈
صفحه-033.mp3
1.19M
🦋 صفحه 33 💠 ••••••••••••••••••••••••••••• @hamianekhanevade
🦋 صفحه 33 💠 ••••••••••••••••••••••••••••• @hamianekhanevade
رمان 🦋 🕯 🌿 در دو راهی سختی گير افتاده بود ... باید انتخاب می کرد ... ماندن در ایران و گذشتن از کار و زندگی اش یا برگشتن به کشورش و گذشتن از دختر ایرانی ؟ قطعا گزینه دوم برایش بسيار سخت بود ... اصلا چه شد که این احساسات درونش شکل گرفت ؟! خودش هم پاسخی برای این سوال نداشت ... فقط می دانست که اصلا نمی تواند از ایران بدون یامين برود اما برای ماندنش در ایران باید دليلی به خانواده یامين ارائه دهد ... آخر با چه بهانه ای بماند ؟! فکری به ذهنش آمد ، مادربزرگ تنها کسی بود که می توانست در این شرایط کمکش کند ، موبایلش را برداشت و شماره مادربزرگ را بدون توجه به تفاوت ساعت دو کشور گرفت ، مادربزرگ با صدایی که نشان از خواب بودنش می داد تماس را برقرار کرد : - چشم آبی این چه وقته زنگ زدنه ؟ + اوه معذرت می خوام ، اصلا حواسم به تفاوت ساعت ها نبود . - اشکالی نداره ، مطمئنم موضوع مهمی هست که حواس تو رو از ساعت و این حرفا پرت کرده . +درست فهميدید ، موضوع خيلی مهميه ... و خلاصه ای از اتفاق اخير برای مادربزرگ تعریف کرد و در آخر گفت +من به چه بهانه ای در ایران بمونم ؟ مادربزرگ که بسيار از اتفاقی که برای یامين افتاده ناراحت شده بود با صدای غمگينی گفت : - بالاخره مشکلات روزگار روح شکننده عسلم رو از بين بردند . +مادربزرگ من چه کار کنم ؟ - تو هيچ راهی نداری باید به کشور خودت برگردی ... مگر اینکه ... + مگر اینکه ؟ - فراموشش کن . + بانو ریتا اذیتم نکن . - آخه راه حل من به درد تو نمی خوره . +چرا ؟ - چون تو اصلا دروغ نمی گی +یعنی باید دروغ بگم تا ایران بمونم ؟ - البته همه اش هم دروغ نيست ، 50 درصدش دروغه . + راه حلو بگيد ، خودم تصميم می گيرم که انجام بدم یا نه . - باید بگی ... + چی بگم ؟ - باید بگی که تو و یامين عاشق هم بودید ... کارلو شوکه شده زمزمه کرد : +این دروغ بزرگيه ! - دروغ بزرگ و کوچک نداره ، بعد هم گفتم که علاقه تو دروغ نيست فقط ما از احساسات یامين خبر نداریم . + چنين چيزی ممکن نيست . - گفتم که باید به ایتاليا برگردی +یامين بعدا که حافظشو به دست آورد چه چيزی می تونم بهش بگم ؟ - بهش ميگی که اونقدری عاشقش بودی که نمی تونستی به راحتی رهاش کنی و از ایران بری ! و کارلو ماند با یک دروغ و وجدانی که این راه حل را نمی پذیرفت ... *** شادی تک ابرویی بالا انداخت و به صحبت های مادربزرگ از پشت تلفن گوش داد : - من از ابتدا شاهد شکل گيری این علاقه بينشون بودم و حرف های کارلو را تایيد می کنم . + من هم مطمئنم نمی تونم حرف های شما رو رد کنم . شادی تماس را که قطع کرد لبخندی روی لب هایش شکل گرفت ... او یک روانشناس بود ... با روانشناس ها نمی توان دروغ گفت یا دو پهلو صحبت کرد ... شادی هم بدش نمی آمد در این بازی سهيم شود ... بازی جذابی به نظر می رسيد ، با اینکه عقلش علمش تجربه اش و ... همگی به شدت ملامتش می کردند اما ... اما او هم عاشق است و تپش بی قرار قلب یک عاشق را به خوبی درک می کند ... او کارلو را درک می کند ... عشق کارلو به یامين را خيلی خوب درک می کند ... از روی تخت یاسين بلند شد و به عکس دو نفره شان که روی دیوار نصب بود دستی کشيد : م می بينی یاسين ! بالاخره خواهر کوچيکه که خيلی نگرانش بودی هم گرفتار یک عشق دو طرفه شد ، یاسينم ، عزیزم ، عشقم کجایی ؟ تکليف عشق ما چی می شه ؟! تو رفتی و شادی موند با یک عشق نافرجام ، شادی موند و یک دنيا دلتنگی ، شادی موند و دلی که ازش به تاراج بردی دست لرزونشو پایين آورد و قطره اشکی روی گونه اش چکيد و زیر لب گفت : +شادی موند و حوضش ... ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 🕯 🌿 -شادی دخترم تو می دونی که هميشه برای ما عزیز بودی و هستی اما پذیرفتن این موضوع خيلی راحت نيست . + بابا شما خيلی سخت می گيری . - آخه کارلو هيچ جوره به یامين من نمی خوره ، نه فرهنگ نه دین و نه حتی زبان شبيه به هم ندارند . +خاصيت عشق همينه . - من باید بيشتر فکر کنم . و شادی ، نادر را روی صندلی راهرو بيمارستان تنها گذاشت تا او خوب فکر کند شادی وارد اتاق شد ، یامين زانوهاشو بغل گرفته و چونشو روی زانوهاش گذاشته بود ، نگاهش به یه نقطه خاصی بود ... چند جلسه ای روانپزشک یامين را ویزیت کرده و گفته بود که کم کم باید همه چيزو به یامين بگيد و کمکش کنيد همه چيزو به خاطر بياره ، شادی کنار یامين نشست : - حالت خوبه خانمی ؟ اما یامين هيچ واکنشی نشان نداد ، هستی وارد اتاق شد و شادی با اشاره به حال یامين زیر لب پرسيد : + چی شده ؟ هستی آرام در گوش شادی پاسخ داد : - امروز بهش گفتيم که یاسين فوت کرده . آرام بازوی یامين را نوازش کرد ، یامين به سمتش برگشت : +چطور تونست ... - مچطور تونست اینقدر راحت منو تنها بزاره ؟! - تنهات نگذاشته ، مطمئن باش روحش هميشه پيش ماست . مشادی داداشم برای هميشه رفت ؟! ... - میعنی دیگه به خونه برنمی گرده ؟! - یامين جان عزیزم ... یامين دست شادیو گرفت : م تو رو خدا تو بگو با من شوخی کردند ، تو بگو یاسين هنوز زنده است ، تو رو خدا بگو یاسين الان پشت این در وایساده ، شادی من بدون یاسين می ميرم ، تو رو خدا نزار بميرم ... - کاش دروغ بود ، کاش شوخی بود ... اما متاسفانه واقعيت داره عزیزم یامين دست شادیو رها کرد و باز به همون نقطه خيره شد ... دخترک این روزها بيشتر احساس بيچارگی می کرد ، اتفاق های مهم زندگی اش را فراموش کرده بود و این روزها واقعيت های تلخ مثل سيلی به صورتش می خورد ... دلش هيچکس جز یاسين را نمی خواست ، مثل بچه ای شده که در شلوغی بازار مادرش را گم کرده و در پی مادر دور خودش می چرخد ، کاش قبل از به پایان رسيدن بازار مادرش را پيدا کند ... کاش! *** - نوع حجاب یامين و اعتقاداتش در این دو سه سال اخير فرقی کرده ؟ این سوال را دکتر روانپزشک از 4 نفر روبرویش پرسيد ، شادی پاسخ داد : +بله ، بعد از مرگ برادرش اعتقاداتش قوی تر شد ، چطور ؟ - موضوع عجيبی این وسط وجود داره که هيچ جوره با علم روانپزشکی درست از آب در نمياد ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═
«یکی از راهکارهای درمانی بسیار خوب و مشترک برای اکثر بیماری ها "" است» حجتُ الحق، شرف المُلک، امامُ الحکما اگر شاد زندگی کنیم و با همدیگر مهربان باشیم زندگی سالم تری خواهیم داشت. روز را خدمت جامعه پزشکی تبریک عرض می کنیم😍 💐💐💐💐💐💐 @hamianekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا