eitaa logo
کانال همخوانی کتاب
1.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
224 ویدیو
94 فایل
معرفی کتاب آرشیو مباحث کاربردی ابرگروه همخوانی کتاب وضعیت‌شناسی حوزۀ کتاب و نشر، آموزش و توانمندسازی، بسته و سیر مطالعاتی آدرس ابرگروه همخوانی کتاب: https://eitaa.com/joinchat/2481782988C8003dd016f جهت ارتباط: @Smm_ghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب: 📝نویسنده: درباره کتاب: 🔸️این کتاب راجب یکی از دانشمدان سلول بنیادی کشورمون هست که هنوز زنده ان 🍃🌺🍃 و باید مورد توجه قرار بگیرن 🙏 🔹️دکتر حسین بهاروند، استاد ممتاز و موسس پژوهشکده زیست شناسی و فناوری سلول های بنیادی پژوهشگاه رویان، در سال 1374 به پژوهشگاه رویان پیوست و پس از چند سال پژوهش، در سال 1382 توانست برای اولین بار در ایران سلول های بنیادی رویانی انسانی را تولید کند. در سال 1387 نیز به همراه همکارانش موفق به تولید سلول های بنیادی پرتوان القائی انسانی شد. این فعالیت ها او و همکارانش را قادر ساخت تا شاخه های مختلف پزشکی بازسازی را در ایران پایه گذاری کنند. ایشان تاکنون بیش از سی جایزه ملی و بین المللی، از جمله جایزه رازی، خوارزمی، آیسسکو، آکادمی علوم جهان، یونسکو و جایزه مصطفی (نشان عالی علم و فناوری جهان اسلام) دریافت کرده است. 🌸 @hamkhaniketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 من نمیدانم شماها شرح حال این شهدا را میخوانید؛ این کتابها را یا نه؟ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم برای من حقیقتاً استفاده دارد. (بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان) 🌸 بیاید همراه بشیم با چالش جدید گروه همخوانی : 💚 اعضا بهترین کتاب خاطرات شهدایی که باهاش گریه کردند رو معرفی می‌کنند و چند خطی درباره اش مینویسند و در گروه با عکس جلد کتاب با همین هشتگ به اشتراک میگذارند.. و سپس ما نیز در کانال قرار میدهیم 🌱 🌊 ان‌شاءالله این چالش مثل چالش های گذشته با اهدا جوایز همراه هست 😍🎊 @hamkhaniketab
🌊 شبیه کلمه ای که خدا دوست‌ دارد، روایت های ۶۰۰ کلمه ای شهیدان، از شهدای انقلاب اسلامی تا شهدای مدافع حرم 📃با خواندن [یا شنیدن ] هریک از این روایت ها، احساس میکنی پلک هات سنگین شده. اولش احتمالا مقاومت میکنی، یکم که جلو میره دیگه نمیتونی... کافیه چند قطره اول بیفته رو صفحه کاغذ یا تلفن همراه ت بعد هر کجا باشی، دل ت مثل بهار می‌باره. 📚در بخشی از مقدمه کتاب میخوانیم: «پسرم! علی‌رضایم! محمدم! عباسم! رشیدم! حسینم! همه‌شان با تأکیدی خاص «م» مالکیت را ادا می‌کردند و چه حظی می‌بردند. هنوز خیلی‌هاشان باور نکردند که فرزندشان رفته است. شهید رفته است. هنوز منتظرند که بیاید و زنگ خانه را بزند. مادر شهید محمدحسن امینی می‌گفت: «چند بار به حاجی اصرار کردم که این خانه را بفروشیم و برویم جایی دیگر. از بس در و دیوار این خانه و خاطرات محمدحسن در آن به روحم فشار می‌آورد. حاجی هر بار به بهانه‌ای طفره می‌رفت تا یک روز به خون محمدحسن قسمش دادم که چرا دلش به رفتن رضا نمی‌شود… شانه‌هایش لرزید و گفت: «حاج خانم! اگر برویم و روزی محمدحسن برگردد و ما اینجا نباشیم، بچه‌ام سردرگم می‌شود. باشیم اینجا که آمد خانه، پشت در نماند.» پیکر محمد حسن سر نداشت و حاجی هنوز امید داشت که برگردد.» 🌧 🌱 🌸 📚 کتاب: 🌧 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 "تنها گریه کن" روایتی مادرانه است از ایام جبهه و جنگ روایتی‌ست از مادر "شهید محمد معماریان"... راستش من بیشتر از آنکه با خود شهید انس بگیرم با مادرش گرفتم. مادری که به خاطر شغل همسرش(بنّایی) بار تربیت بچه‌ها را تقریبا تنهایی به دوش می‌کشد. مادری که می‌تواند الگوی زنان امروز باشد. مادری که هم به بچه‌های قد و نیم‌قدش می‌رسد هم با ساواک مبارزه می‌کند و از تیر چراغ برق بالا می‌رود و هم بعد از پیروزی انقلاب جسم و جانش را کف دست می‌گذارد برای پیشکش به امام و شهدا و در این بین پسر ۱۶ ساله‌ی خودش را هم راهی جبهه می‌کند تا پسرش که معجزه‌وار در کودکی از یک بیماری لاعلاج نجات پیدا کرده سرنوشتش به شهادت ختم شود. اگر می‌خواهيد بدانید یک زن چطور می‌تواند زینب‌وار زندگی و بندگی کند و چطور می‌تواند الگوی ایمان و سعی و صبر و تلاش باشد این کتاب را بخوانید... 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 کتاب محله های زندگی روایت زندگی خانم لامعه لشگرلو هست. ایشون مادر شهید علی بلورچی یکی از شهدای کربلای پنج هستند. بانویی که در یک خانواده بهایی بزرگ میشند و بعد شیعه میشند و با سختی های بسیار زیاد خانوادگی فرزندشون را تربیت میکنند. پشت جلد کتاب برای معرفی: «این متن داستان زندگی مادری است که در ظاهر کم می گرید و غم را با تمام وجود در خود هضم می کند. نویسنده در این متن کوشیده است تا روایت را از زبان خانم لشکرلو همان گونه بیاورد که او زیسته است؛ ساده، گذار و بدون مکث». * 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 چقدر سخت بود انتخاب یک کتاب اما خاطره ی غبطه ای که به جایگاه شهید رحیمی خوردم ، از ذهنم پاک شدنی نیست همیشه ، حماسی ترین و شاخص ترین افراد در بین شهدا برام افرادی بودند که در راهی قدم گذاشتند و مقاومت کردند که هرکسی متوجه اون مسیر و راه نبوده و اثری که شناخت و تشخیص اون شهید داشته ، الان اشک رو جاری میکنه این اشک اشک بر قدرت فهم و شعور و حماسه و جسارت و شجاعت هست روحشون قرین رحمت الهی باشه ان شاءالله🤲 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 همه کتابهای شهدا اشک آدم را در می آورد در حرمان هور، همراه با شهید احمدرضا احدی اشک ریختم آنجا که اولین بار پسرک را می بیند و ماجرای دوستی اش را می گوید آنجا که نوشته هایش را با فرازی از مناجات شعبانیه آغاز می کند از تصویری که از عملیات ها می دهد و در فراق دوستانش آرام و قرار ندارد و می گوید می روی و گریه می آید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 من ادبیات دفاع مقدس خیلی خوندم! تقریبا هر کتابی ام خوندم باهاش گریه کردم! اما هنوز که هنوز حس خوب کتاب نورالدین پسر ایران همراهم و حسش رو فراموش نکردم بعد چندین سال... حسی که وقتایی که از جبهه میرفت مرخصی برام مثل وقتایی بود که کتاب رو نمیخوندم و تو جمع بودم!!! کتاب هم طنز داشت هم گریه... خیلی خوب فضای جبهه رو ترسیم کرده بود... هرچند خود جناب نورالدین بر حسب ظاهر شهید نشدن اما یه شهید زندن و شهید زندگی کردن... 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 کتاب «راز درخت کاج» دختر سیزده، چهارده ساله‌ای که کیلومترها دورتر از جبهه‌ها (شاهین‌شهر اصفهان!) از خواهران و برادران بزرگترش توی جبهه جلو می‌زنه و شهید میشه... گریه‌ی این کتاب گریه‌ی از سر قبطه و حقارته... گریه‌ای تکان دهنده و انگیزه بخش، لااقل برای من اینطور بود... کتاب و مستند «من میترا نیستم» هم بعدها در مورد همین شخصیت تولید شد. 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 قصه کتاب «سه نیمه سیب» قصه شیرینی است، اینکه دو برادر ایرانی ساکن محله قاسم‌آباد مشهد، یکی کارشناس حقوق و دیگری خادم امام رضا(ع) با هم توافق می‌کنند که برای دفاع از حرم آل الله به سوریه بروند. اما برای اعزام از طریق نیروهای ایرانی، به مشکل برمی‌خورند و اعزام آنها صورت نمی‌گیرد. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند که با نام مستعار و با پوشش افغانستانی، توسط لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شوند. برای این امر، با مشکلاتی از جمله لهجه افغانستانی مواجه می‌شوند. کسی که به آنها در این مسیر کمک می‌کند تا این لهجه را بیاموزند، مادرشان است.   🔸️من به عنوان مامان دو تا پسر (منظورم در جایگاه مادری) به حقارت خودم گریه کردم در مقابل عظمت مادران شهدا،،، نه به روایت کتاب مادران شهدای زیادی داشتیم که به سختی خودشون رو راضی کردن و دل از بچه شون کندن و اجازه رفتن دادن،، اما مادری که خودش تا این حد مشوق و همراه باشه و همکاری کنه برای برداشتن موانع پرواز بچه هاش،، واقعا نوبرانه اس. واقعا خوش به سعادت چنین مادرانی. و حال من مادر جامونده و بسیار بسیار عقب مونده از این قافله معلومه که 😭😭😭😭 میشه گریه.. 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌸 خدایا ماها خیلی دل نازکیم! زود به زود دلمون میگیره و با غمای کوچیک هم غصه می‌خوریم.. نکنه ماها رو به سختی امتحان کنی نکنه وقتی دیدی تو تلخی‌ها غر زدیم، گله کردیم، بی‌ادبی کردیم، ازمون ناامید بشی و ما رو ول کنی به حالِ خودمون.. خدایا ما رو به غیرِ خودت نسپار ما جز تو کسی رو نداریم :) @hamkhaniketab
🌊 کودکی من توی خونه ای گذشت که مادربزرگم هرشب دست روی قاب عکس عموی شهیدم می کشید و بعد می بوسید و سرجایش می گذاشت... هر هفته پنجشنبه ها به خاطر مادربزرگ بهشت زهرا بودیم پیش عمو ... توی هئیت الشهدا که هر هفته شب های پنجشنبه برنامه داشتن و هرسال برای شب های محرم به درب خانه یکی از شهدا می رفتیم و به خاطر ایام عرض تسلیت می گفتند. نوجوانی ام پای فیلم های دفاع مقدس جشنواره فجر می گذشت وقتی اینقدر های های گریه می کردم و بعد با صورت خیس توی سرمای بهمن ماه می اومدیم از سینما بیرون و برمی گشتم خونه و من تا هنگام خواب هنوز تحت تاثیر بودم. توی نوجوانی تحت تاثیر کتاب های نیمه پنهان ماه خیلی گریه کردم توی جوانی و بعدها کتاب های زیادی خوندم که باهاشون گریه کردم عمار حلب خداحافظ سالار تنها گریه کن یادت باشد دختر شینا دا و.... اما اون حال و اشک های نوجوانی ام و کتاب های نیمه پنهان ماه هنوز برام خیلی رشک برانگیزه الان ۳۰ جلد کتاب از نیمه پنهان ماه چاپ شده، زندگینامه ی مختصر از ۳۰ شهید 🌱 🌸 📚 کتاب: 📝 نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 كل الطرق تؤدي إليك.. حتى تلك التي سلكتها لنسيانك.. تمام راه‌ها به تو❤ ختم می‌شوند حتی آن‌هایی، که برای فراموشی‌ات، پیموده‌ام... و فقط اشک تسکین قلب بیقرارم بود بعد از خواندنش ... 🌱 🌸 📚کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 همیشه غایبِ من ،تو ❤همیشه حاضری .. هنوز هم که هنوز است بعد از سالها مثل بغض بر سینه‌ام نشسته‌ای .. مثل ابر در آسمانم، مثل وهم در جانم، و زمان را شکسته‌ای ... همیشه غایبِ من ،تو❤همیشه حاضری، و هربار که به چشمهایت در قاب کتاب نگاه میکنم ... تا پلک می‌زنم سرازیر می‌شوی ❤❤ 🌱 🌸 📚کتاب: 📝نویسنده: و 📚کتاب: 📝نویسنده: @hamkhaniketab
🌊 📚 درگاه این خانه بوسیدنی‌ست خاطرات فروغ منهی مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقی‌پور تقریبا از ابتدای کتاب بغض همراهم بود برای عشق و محبت این مادر به فرزندانش که هر کدام ماجرایی داشتند ... اما این بغض در شهادت سه پسرشون به اشک‌های بی‌وقفه تبدیل میشد که قلب و روح آدم رو جلا میداد ❤️ محبت و علاقه‌ی بین حاج خانم و حاج آقا و عشق‌شون به پسراشون، و اما شهداشون ... که یکی از یکی آقاتر و مظلوم‌تر بودن 💔 جگرم از داغ این مادر میسوخت در حالیکه به وجود چنین مادران و شیرزنان استواری در کشورم افتخار میکردم 💚 🌱 🌸 📚کتاب: 📝 نویسنده: @hamkhaniketab
باران که می‌آید با خودم فکر می‌کنم: حتما داری از کوچه پس کوچه های شهر ما عبور می‌کنی و آسمان کوچه‌ها را آب و جارو می‌کند تا قدم هایت را روی سر زمین بگذاری 🌸🌧 ❤️ 🕊 📸 @hamkhaniketab
✅ساعت حرکت قطار تهران ۷ صبح بود. با چشمانی خواب آلود آخرین سلام را از پنجره قطار به حضرت رضا علیه السلام دادم و نشستم روی صندلی. بالاجبار بلیط قطار اتوبوسی گرفتم و همان ابتدا قید خواب راحت تا تهران را زدم! یادم افتاد ابتدای سفر کتابی همراه آورده بودم. بلند شدم و از داخل کوله پشتی کتاب را بیرون آوردم. نشستم پای حرف های اسیر نوجوانی که بی اغراق تا خود تهران اسیرم کرد! 📚بعد از چند فصل یک لیوان چای یا نسکافه از میهمان دار سالن می گرفتم و چند دقیقه ای به آنچه که خوانده بودم فکر می کردم.☕ شاید اگر اهل سیگار بودم دود غلیظ کمی از درد خاطرات را برایم کم می کرد!😶 💫تاخیر ۲ ساعته قطار سبب خیر شد و کتاب را در همان قطار به پایان رساندم. وقتی پایم به راه آهن تهران رسید چشمانم می سوخت! هم از بی خوابی! هم ۳۲۰ صفحه مطالعه! کتاب را بستم و یاد جمله ای که از زبان استاد سرهنگی شنیدم افتادم: 💡هر جنگی قدری دارد و تا خاطرات جنگ گفته و نوشته نشود قدر هشت سال دفاع مقدس دانسته نمی شود! 📖کتاب همه سیزده سالگی ام نوشته بانو گلستان جعفریان جمله حاج آقای فیلم اخراجی ها را برایم به خوبی روشن کرد! برادرها! امتحان اسارت سخت تر از شهادت است... و خوشا به حال کسانی که سربلند از این امتحان بیرون آمدند💐 قلم روان نویسنده خاطرات ناب و سینمایی راوی و راهنمایی استاد مرتضی سرهنگی برای انتشار این خاطرات از ویژگی های کتاب است قبل از این کتاب، جناب سعید عاکف خیلی روی من اثرگذار بود حتماً این کتاب را مطالعه کنید🇮🇷 🌱 @hamkhaniketab
سلام یه کتاب خوب دیگه یادم اومد. روزهای بی آینه روایت زندگی سراسر صبوری، استقامت، فداکاری و عشق همسر خلبان شهید حسین لشکری است. روایتی از رنج ها و غم های زنی‌که همسرش چندماه بعد از تولد فرزندش مفقودالاثر میشود. روایتی از چهارده سال بی خبری و چشم انتظاری و به دوش کشیدن بار زندگی. و بعد از چهارده سال تازه شنیدن خبر اسارت همسر. روایت روزهایی که زنانگی و جوانی نکرده است. خودش را تا یک سال در آینه نگاه نمی‌کند و دلش نمی‌خواهد به خودش برسد، چون او یک زن است و مردش که همانند آینه اوست، در کنارش نیست. روایت بازگشت همسر بعد از هجده سال اسارت و تازه شروع سختی های جدید: «احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده‏‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده‌‏اند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترک‌شان را آغاز می‌کنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.» و پایان یازده سال زندگی مشترک پس از اسارت، با شهادت همسر در سال ۱۳۸۸. انتشارات: سوره مهر پ.ن: طاقچه بی نهایت این کتاب را داره. کتاب: پاییز آمد نویسنده: گلستان جعفریان @hamkhaniketab
روایتی از زندگی یک زوج جوان ده هفتادی و اول راه جاده پر الهتاب و گاهی شیرین و گاهی تلخِ زندگی!!! کتابی که با تمام وجودم سوختم و اشک ریختم با سطر ب سطر آن با آخرین خداحافظی و دلشوره و اضطراب انتظارو … تا همیشه مدیون و به یاد و نگران (دلتنگی_جای همیشه خالی همسر)همسر شهید بودم و هستم😔 خدا به دل عزیزان شهدا صبر و قرار بده ان شالله عاقبت همه ختم به خیر بشه مثل عزیزمان🕊️💚 کتاب: یادت باشد نویسنده: رسول ملاحسنی @hamkhaniketab
تنها گریه کردم،تنها در دل شب در سکوت خانه،آنجا که اشرف سادات کودک مریض در دست سرگردان بیمارستان ها بود را به یاد شب ها و روزهای سرگردانی خودم در بیمارستان ها گریه کردم، آنجا که توسل کرد و جواب گرفت برای بیچارگی خودم و بیجواب بودن توسل هایم،آنجا که پسرش را روانه میکرد و بعد هم شهیدش را در آغوش میگرفت برای آرزوهای برباد رفته ام برای پسرم.... قصه اشرف سادات هم مثل تمام قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز میشود.با بچگی ها و شیطنت هایش.پا به پا با او روزها را میگذرانم،روی درخت ها،پای دار قالی،با گردن‌بند و گوشواره اش ذوق میکنم و با او از حمله کلاغ ها می هراسم.با آمدن خواستگار، شرم، گل لپ هایم را سرخ میکند و با همان عکس، من هم خواستگارش را پسند نمیکنم.با عروسی اش شاد میشوم.بیمار که میشود دلم برای جوانی اش میسوزد.مادر که میشود حس مادرانگی من هم عود میکند.محمد که مریض است تمام شب بیداری ها و مریض داری های خودم از کودک تبدارم جلو چشمم رژه میرود و چشمم میبارد و میبارد.با او توسل میکنم و با او من هم شفا میخواهم.دروغ چرا،چیزی شبیه غبطه هم میخورم به حالش که خوش به حالش که خدا حاجتش را داد.در کشاکش انقلاب حس میکنم من هم در کوچه پس کوچه ها در حال دویدن و فرار از دست مأموران هستم،ضربان قلبم بالا میرود.دلم خون میشود برای مردم.امام که می آید من هم با اشرف سادات خوشحالم،جنگ که میشود خودم را میان خانه امنش در حال کمک به جبهه میبینم،کنار همه زنها سبزی پاک میکنم،لباس میدوزم،ترشی و مربا میپزم از بس که این کتاب زنده است. با اشرف سادات مادری میکنم،با او محمد را راهی جبهه ها میکنم،با او از هر بار آمدن محمد به خانه هیجان زده میشوم،شب آخرین اعزام با او بغض کردم و گلویم از شدت این بغض درد گرفت.اما،اما،اما امان از وقتی که شهیدش آمد،دیگر بغضی نبود،اشک آرام روانی رو گونه خیسی نبود،هق هق گریه ای بود که شانه هایم را تکان میداد،تنها در دل شب،از بس که زنده است این کتاب. ماجرای درد پایش و خواب و شفایش در دلم اشتیاقی برانگیخت که به دنبالش بگردم.بخواهم که نشان منزلش را پیدا کنم و خودم را به او برسانم و التماس کنم برای حاجت من هم دعا کند،زمزم تربت و پارچه سبزش را طلب کنم و خانه گرمش را ببینم،از بس که زنده است این کتاب. این کتاب را نباید خواند،خواندنی نیست این کتاب.این کتاب را باید زندگی کرد.عشق به خدا و میهن و ولایت را باید از اشرف سادات آموخت و زندگی کرد،گذشتن از همه چیز و پای عهد ماندن را باید اینجا یاد گرفت. کتاب «تنها گریه کن» را بخوانید.سرگذشت اشرف سادات مادر شهید محمد معماریان.سرگذشتی پر از فزار و نشیب از زنی که جان و خانه و زندگی و فرزندش را در راه عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و تا امروز دست از این ایثار برنداشته است.روایت زنانی که در روزهای پر التهاب دفاع مقدس فداکارانه در پشت جبهه ها برای بخشیدن لبخندی به لب رزمندگان ساعتها تلاش میکردند.آنقدر داستان برای من جذاب و دلچسب بود که کتاب را در یک روز خواندم.به نظرم بخوانیدش تا بدانید ایران به دست چه کسانی ایرانی اسلامی شده است. کتاب: نویسنده: اکرم اسلامی @hamkhaniketab