🔰 #همسفر_شهدا
✅اولین جلسه گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی برای جمع آوری مطالب کتاب #سلام_بر_ابراهیم
بود. سید نظرات جالبی ارائه کرد.
❇️می گفت: باید منش و رفتار آقا ابراهیم را برای بچه ها بگوییم. باید او را به الگوی جوانان تبدیل کنیم و...
✳️چند روز بعد او را دیدم. یک بسته به من داد. گفت: شخصی زحمت این کار را کشیده و فرستاده. شما استفاده کنید.
🔰بسته را باز کردم بر چسب های زیبایی از شهید هادی بود. بعد از عروج سید فهمیدیم همه اینها کار خودش بود. همه هزینه را از جیب خودش داده بود.
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅رفته بود سراغ بچه هایی که از کانون فرهنگی #شهید_آوینی رفته بودند. کلی با آنها صحبت کرد. می گفت و می خندید.
🔸گفتم: اگه این هارو قبول داری پس چرا ...؟
❇️گفت: می ترسم به خاطر اشتباه من از کانون رفته باشند. می خواهم از #مسجد دلگیر نباشند!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 #همسفر_شهدا
✅ایام #محرم بود می رفت #هیئت بچه های کم سن وسال. در محله ای دیگر آن هم با لباس #طلبگی
❇️هم برایشان #سخنرانی می کرد، هم #مداحی . گفتم: سید در شأن تو نیست.
✳️اینها یک مشت بچه اند! لبخند زد وچیزی نگفت. اما می دانستم همه این کارها را برای رضای خدا انجام می داد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅به مربی ها می گفت: مواظب باشید بچه ها را به سوی خودتان دعوت نکنید! با تعجب گفتم: یعنی چه!؟ گفت: به سوی #خدا دعوتشان کنید.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅از #کربلا آمده بود. گفتم: بی معرفت تنها میری! یکدفعه دست کرد جیبش و گفت: این دویست هزار تومان را بگیر و برو دنبال کارهای کربلا!
❇️سال آخر نورانیت در باطن در چهره اش اثر کرده بود. خیلی نورانی شده بود. همیشه با #وضو بود.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅به پولی که از #مسجد در اختیارش بود خیلی توجه می کرد و به #حق_الناس خیلی اهمیت می داد.
❇️یکی از بزرگان #حوزه می گفت: #اخلاص در کار سید موج می زد. فعالیت او در سه بخش خلاصه می شد:
🔹کار برای #امام_زمان (عج) و شناخت ایشان
🔹پیروی محض از #ولایت_فقیه
🔹کار برای #شهدا و #انقلاب_اسلامی
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅سید در #کار_فرهنگی خیلی فعال بود. تلاش میکرد تا همه گونه دانشآموزی را جذب نماید. حتی آنها که ظاهر درستی نداشتند.
❇️میگفت: اینها به این دلیل دچار انحراف شدند که شیرینی #ارتباط_با_خدا را نچشیدهاند. لذا سعی میکرد حتی با کسانی که امیدی به آنها نبود #رفیق شود و از این طریق آنها را جذب و هدایت کند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅ #صبح_جمعه بود. با دوستان از جلسه دعای ندبه برمیگشتیم. دو نفر در آن سوی خیابان ایستاده بودند. خودشان را مخفی کرده بودند. اسم سید را میآوردند و مسخره میکردند.
❇️سید یکدفعه به آنطرف رفت. با خودم گفتم: حتماً یک دعوای حسابی راه میاندازد. به دنبالش دویدم. یکدفعه در مقابل آن دو نفر قرار گرفت. فکر نمیکردند که سید به سراغشان بیاید.
✳️آنها را شناختم. قبلاً از بچههای بسیج بودند. اما به خاطر دوستان بد از مجموعه جدا شده بودند. سید با لبخندی بر لب به آنها سلام کرد و دست داد. از خجالت گوشهایشان سرخ شده بود.
🔸بعد حالشان را پرسید و گفت: چرا #مسجد نمیآیید!؟ در مورد برنامه #فوتبال و... صحبت کرد. بعد هم خداحافظی کرد و رفتیم. سید با این کار نحوه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 #همسفر_شهدا
🌸کتاب #مسافر_کربلا آماده چاپ شد. می خواستم قبل از چاپ، #سید هم بخواند و نظرش را بگوید.
🌼رفتم #مسجد از بچه ها سراغش را گرفتم. گفتند: در #بیمارستان بستری است!
🌺دو روز بعد پیامکی برایم آمد؛ #سید_علیرضا_مصطفوی ، #همسفر_شهدا به یاران شهیدش پیوست!
🔴👈امروز مصادف است با سالروز قمری پرواز سید
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
💠راوی : مسئول گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یکی از شاگردان سید می گفت: آشنایی من با سید برمی گردد به یک #گناه ! 😳
❇️من دوره راهنمایی بودم. بعد از ظهر در خیابان #شهید_چنگروی به دنبال #ناموس مردم بودم! یکدفعه سید در مقابلم قرار گرفت. او را نمی شناختم. ابتدا با ترساندن و ... با من برخورد کرد.
✳️مدتی بعد با من #رفیق شد. سلام و علیک می کرد. حسابی تحویل می گرفت. آهسته آهسته مرا به سمت #مسجد و #هیئت و ... کشاند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅با هم از میدان #غیاثی به خانه برمیگشتیم. جوانی به سمت ما آمد. با سید دست داد و روبوسی کرد و گفت: مخلص آقا سید هم هستیم. خیلی نوکریم!
❇️چهرهاش اصلاً به بچههای مسجدی شباهت نداشت. موهای ژل زده و بلند. شلوار تنگ و... . وقتی رفت به شوخی گفتم: علیرضا، این کی بود. نگفته بودی از این رفیقا داری! بعد با خنده گفتم: پس تو بجای #مسجد ، میری با اینها #رفیق میشی!؟
✳️خندید و گفت: نه بابا، همین یکی بود. پسر خوبیه فقط ظاهرش غلط اندازه.کمی جلوتر مشغول صحبت بودیم.
🔸یک نفر دیگه جلو آمد و گفت: سلام آقا سید! بعد علیرضا را بغل کرد. این یکی چهرهاش به مراتب از نفر قبلی بدتر بود. ظاهرش مثل خلافکارها بود. ازخنده صورتم سرخ شده بود. علیرضا هم همینطور.☺️
🔹وقتی خداحافظی کرد به من نگاهی کرد و خندید. بعد گفت:
🔴👈هدفم از رفاقت با اینها فقط خداست. شاید با یاری خدا بتوانم بیارمشان سمت #مسجد و...
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یکبار در حیاط #مسجد نشسته بود کنار یکی از افرادی که ظاهر درستی نداشت و یک ساعت به درد و دل او گوش کرد. بعد هم شروع کرد به نصیحت کردن.
❇️پرسیدم: سید تو مگه کار نداری. ول کن اینها رو!
✳️نگاهی به من کرد و گفت: من اگه درد دل او را گوش نکنم و او را نصیحت نکنم مطمئن باش سراغ دوستان بد میرود و آنها هم آنطور که میخواهند نصیحت میکنند. این کار ما مثل #امر_به_معروف است.
👈بارها دیده بودم که با روشهایی نو، بچهها را امر به معروف میکرد. به طوری که اثر کار او به مراتب بالاتر از دیگران بود.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی