eitaa logo
حَنـاف
62 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کاسه‌ی شعرِ من از دست تو افتاد و شکست! ‏عاشقان، فرصت خوبیست غزل جمع کنید ... ناشناس: https://daigo.ir/secret/21083926538 شناس: @hana_n_109
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
حوالی هشت سالگی و در حیاط مدرسه می‌چرخیدم؛ که یکی از بچه‌ها سر رسید و گفت باغچه‌ی پشت پنجره‌ی کلاسمان را به من سپرده‌اند. شفاف بود که باید هر بذر و نهالی که در خانه داریم را بیاورم. آوردم. باغچه را تمیز کردم و هرچه بود را، کاشتم و به انتظار نشستم. دو هفتهٔ بعد، به لطف آبیاری‌ در زنگ‌های تفریح، هرچه کاشته بودم سبز شد و جوانه زد. از لابه‌لای سبزسبزی باغچه‌، گل‌های زرد و بنفش و بعضی سرخ، به من سلام می‌کردند. خیلی لطیف و البته عمیق، با هم ارتباط گرفته بودیم. گل‌ها با سبزه‌ها، سبزه‌ها با باغچه، و من با هر وجب آنجا... قبل از این، کسی آباد کردن جایی را اینطور به من نسپرده بود و حالا معجونی از احساس مسئولیت و شوق و علاقه، یک قسمتی از قلبم را روشن کرده بود که تا الان نمی‌دانستم دارمش. همان‌جای قلبم که گفتم، آن‌قدر از تعلق به آن دو متر باغچه روشن شده بود که سرما و باران و حتی طوفان، خاموشش نمی‌کرد. من در هر حال چشمم به آنها و آنجا بود و بعد از آن که غمی به سراغم می‌آمد، به سمت باغچه می‌رفتم. با غنچه‌ها حرف‌هایم را می‌گفتم و هر غنچه که می‌شکفت می‌دانستم حرف‌هایم را شنیده. نمی‌دانم چطور اما، امروز، تداعی روزهای هشت سالگی‌ام با شنیدن خبرهای غزه مصادف شد. شرح خبر این بود:« ساکنین نوار غزه با وجود حملات شدیدی که از هفته‌ی قبل شروع شده، خانه‌های خود را ترک نکرده اند. این در حالی ست که ماه‌هاست به آب سالم دسترسی ندارند.» برای خیلی‌ها این ماندن‌ها و تحمل‌ها و حماسه‌ها عجیب است اما، شاید اگر هر کدام از ما در کودکی یک باغچهٔ دو متری داشتیم، مردم کرانهٔ باختری را بهتر می‌فهمیدیم. هشت‌ساله‌ی من حرف‌هایم را لابه‌لای خاک کاشته بود اما آنها هزاران سال است عزیزان‌‌شان را. من با گل‌ها خاطره ساخته بودم و آنها با خانه‌هایشان. برای من خیلی مسلّم است، آن‌طور که عطر هر گل در میان گلبرگ‌هایش می‌دود، کودکان هر خطّه حق دارند در خاک خود بدوند. آنها در سرزمین خود مانده‌اند تا حلقه‌‌های تاریخ سرزمین‌شان را به حلقه‌ی آینده‌ وصل کنند و امروز به بام حوادث آمده‌اند تا فردا را آباد ببینند.
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
من موافق نیستم اما؛ توحيد و دیدگاه توحیدی، معمولا برای بقیه عینک، میکروسکوپ، یا یک چیز عدسی‌داری است که با آن می‌توانند جهان اطراف و خودشان را، توحیدی نگاه و تحلیل کنند. هرچند به‌نظرم این عدسی باید گنده‌تر از این‌ها و شبیه عدسی‌های یک تلسکوپ باشد؛ چون مطمئنم با توحید میلیون‌ها سال نوری کش‌دار فاصله داریم. اما برای من، توحید یک خردکن تمام اتوماتیک چندموتوره‌ی بسیار قوی است. ساز و کارش اینطور نیست که از کج‌فهمی‌ها ساده بگذرد. من هربار تمام آنچه از تو می‌دانم را درونش می‌ریزم و تصوراتم را پودر می‌کند و خرده شیشه‌ی فکرهایم را رو می‌کند. مثلا اولین باری که چرخ‌های کمکی دوچرخه‌ام را باز کردم، باید یادت باشد. پایم که به رکاب رفت فکر کردم بالاخره توانسته‌ام اعصاب دست و پایم را به مخ و مخچه‌ام وصل کنم و زمین نخورم و اعصاب مادرم خرد نشود. بعدش فهمیدم تو برایم چرخ کمکی بودی. و بعدترش بود که فهمیدم نه‌تنها چرخ‌های اصلی بودی؛ بلکه مخ و مخچه و سیناپس‌های بدون خطایی بودی که تعادلم را در بالاترین حالت خودش حفظ می‌کرد. آن خردکنی که صحبتش بود برای همین وقت‌‌ها ست. برای وقت‌هایی که طوفان، باد یا حتی نسیمی به غبغب می‌اندازیم. همان وقت‌ها که از سنگینی منیت‌مان، فیل تاب نمی‌آورد و ما را از دماغش می‌اندازد و آسمان موقتاً پاره می‌شود و ما به زمین می‌افتیم.
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شبی که نیمه‌اش هم از او خداحافظی کرده بود، من رو به پنجره و پنجره رو به من نشسته بود. بی‌مقدمه و یواشکی غم‌ها به من و ابرها به آسمان پشت پنجره حمله کردند. تلخی‌های تمام عمر از پنجره‌ی روبه‌رویم هم نزدیک‌تر شدند. غم پشت چشم‌هایم رکاب می‌زد و برای ابرهای سیاه کری می‌خواند. رقابت بین شرشر اشک و ناودان بود. چشم‌هایم که مچاله شد رعد و برق‌ها تسلیم شدند. من بالاخره یک‌بار برنده شدم. معمولاً برنده‌ها دوست دارند تا برد بعدی‌شان، تکرار بالا رفتن‌هایشان از سکوی برنده‌ها، از همه‌ی شبکه‌ها پخش شود. من هم می‌خواهم بُردم را بیشتر مزه‌مزه و نگاه کنم. چرا وقتی برایمان منبر می‌روند و می‌گویند باید در همه‌ی لحظات زندگی کرد؛ بلافاصله اشک‌های شوق و شیرینی نگاه‌ها و لبخندها را مثال می‌زنند؟ به‌نظر معلق، نامعتبر، اما تازه‌ی من، فقط همه‌ی زندگی یک شیرین‌عقل، همیشه شیرین است.
سلام
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما بسیار گریه کرده‌ایم برای آدم‌هایی که ما لایق بودیم آنها برایمان اشک بریزند. در سوگ و عزاها جز از جهت دلتنگی و وابستگی اگر کسی برای رفته‌ای اشک بریزد شاید احمقانه باشد. اگر برای اتمام حیات دنیوی و زمینی سفرکرده‌ای اشک بریزیم که حتما احمقانه است. ما حداقل به قدر تجربه‌ی یک عالم جدید از او عقبیم. گریه را اگر بس کنیم، اشک را اگر پاک کنیم، اگر بهتر ببینیم، شاید حیات زمینی‌اش هم از ما آبادتر، پرملات‌تر و بزرگ‌تر است.