eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از خصوصیت‌های بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم می‏‌گفت.ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام می‏‌دادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر می‏‌کردیم نمی‏‌توانستیم روزه بگیریم اما او روزه می‏‌گرفت و برای سحری بیدار می‏ شد. یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم می‏زد و لابه لای هر  بند از اذانش فریاد می‏زد و می‌‏گفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.ما هم از آن به بعد سر به سرش می‏‌گذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) می‏‌گفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو! _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada120 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خاطره ای از اوستا عبد الحسین برونسی به نقل از:همسر شهيد يک بارخاطره ای از جبهه برام تعريف کرد.می گفت: کنار يکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه های مخصوص،مهمات می گذاشتيم ودرشان را می بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پای ما مهمات ميیگذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که می يان جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومی آمدند،انگارآن خانم را نمی ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمی رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه ای صاف کردم وخيلی با احتياط گفتم:خانم!جايی که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمی کشيد؟»يک آن ياد امام حسين(علیه السلام) افتادم واشک توی چشمام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمی دانستم چه بگويم خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد،البته ما هم ياری اش می کنيم»😭😭😭😭😭😭😭😭 السلام علیک يَا زینب الکبری _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات مقام عظمی ولایت امام خامنه ای حفظه الله در مورد شهدای گمنام 😭😭😭 برای آرامش دل های مادران منتظر صلوات _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤با عرض تسلیت شهادت مظلومانه امام هادی علیه السلام🖤 🌹در این کلیپ زیبا یکی از صفات امام هادی علیه السلام را در بیان مرحوم آیت الله فاطمی نیا می شنوید🌹 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
مداحی آنلاین - ای که نام پاک تو - میثم مطیعی.mp3
7.73M
🔳 (ع) 🌴ای که نام پاک تو 🌴گشته رمز عاشقی 🎙 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯 شهادت مظلومانه 🖤دهمين اختر 🕯آسمان امامت و ولايت 🖤مشعل فروزان هدايت ،‌ 🕯يارو راهنماي امت ، 🖤کتاب علم و زهد و حکمت ، امام هادی علیه السلام بر شيعيان تسليت باد🏴
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار - 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ فصل هفدهم جمال و تعدادی از رفقایش اهل شهر الخليل سوار موتر هایشان شدند که برای دیدار دوستشان عبدالرحمن به صوريف بیایند... در را میزنند و عبدالرحیم دوان دوان به سمت در بیرون می آید و دوستان عمویش و دوستان بزرگترش را پیدا می کند که بیشترشان را می شناسد، چون از بچگی همیشه با عمویش به دیدارشان رفته است... لبخند سلامی می زند، خوش آمدی و رو به خانه میکند و فریاد می زند ،عمو جوان ها به ملاقات شما آمده اند. سپس رو به آنها میکند لطفاً ... وارد شوید راه را برای آنها به اتاق مهمان باز میکند در حالی که عمویش عبدالرحمن به سرعت می آید و سلام می کند، آنها می نشینند و با عبدالرحیم صحبت میکنند. او با وجود بیش از بیست و پنج سال اختلاف سنی خود را یکی از آنها میداند زنان ناهار را تهیه کرده و به درب اتاق میآورند سپس عبدالرحمن و عبدالرحيم برای آوردن آن بیرون می روند و پس از خوردن غذا برای گردش در حومه روستا بیرون می روند و عبدالرحیم آنها را همراهی می کند. دشت زمین حاصلخیز دارد اما از زراعت بخاطر سیمهای دوراش خالی است عبدالرحمن به سیم ها اشاره می کند و می گوید این همان خط آتش بس است که سرزمینهای فلسطینی را در غرب آن که اشغال شده بود تقسیم می کند. در سال 1948 و 1967 و بخشی از زمینهای روستا در غرب سیمها متعلق به خانواده ماست که در سال 48 مصادره شد. این را فراموش نکن عبدالرحيم عبدالرحیم در حالی که زمزمه میکرد سرش را تکان داد چطور فراموش کنم عمو؟ چگونه فراموش کنم؟" جمال میگوید: چطور؟ او فراموش نمی کند و ما چگونه فراموش کنیم و انسان چگونه میتواند بدون قلب و دست و پا زندگی کند... موتری به الخلیل می رود عبدالرحیم کنار عمویش در جاده می ایستد تا ده ها موتر حمل کننده تابلوی گواهینامه زرد رنگ یعنی (اسرائیلی)، دو طرف رانندگی میکنند با دود غلیظ و دود ،افزا جمال نفسش را با صدای بلند بیرون داد و گفت: پس این شهرک نشینان چه می گویند، زمین را بلعیده اند و راضی هم نیستند. وارد شهر میشوند اذان مغرب نزدیک میشود و اذان از مؤذن مسجد جامع ابراهیمی شروع میشود، بنابراین راننده به سمت مسجد حرکت می.کند موتر به دلیل ترافیک شدید به سختی میتوانست جلو برود صدها شهرک نشین و سربازان اشغالگر در راه حرم از آنها محافظت میکنند آنها با دهها تفنگ کشیده و آماده در دستان سربازان اشغالگر به داخل مسجد میروند مهاجران یهودی کلاههای تزئین شده کوچک بر سر و ریشهای بلند و نامرتب بر سر میگذارند و بدن خود را با پارچه های میپیچند که و بالای آن نخهای زیادی تاب .میدهند که آویزان شوند و به زانوهایشان نزدیک شوند. آنها با عجله به سمت مسجد میروند و مردم آن را ازدحام میکنند و در هر ایست بازرسی آنها را متوقف می کنند. جوانان وارد مسجد میشوند و سجادهها از پشت آن بلند شده و موانعی از ستونهای آهنی ساخته شده است که بین آنها طناب های ضخیم کشیده شده و حیاط را برای نمازگزاران مشخص میکند... فقط یک چهارم از مسجد برای نماز است و سه چهارم آن علاوه بر صحن بیرونی و دو تالار متصل به آن پر از یهودیان است جمال زمزمه کرد آه امروز شنبه است و در هر گوشه یک یهودی ایستاده بود با کتابی در دست و خواندن کلمات نامفهوم و سریع در حالی که بدنش را به جلو و عقب تکان می دهد. مؤذن نماز را برپا داشت و جمال برای امامت جلو آمد و نمازگزاران به صف ایستادند و تكبيره الاحرام گفتند و او فاتحه خواند و صدای نمازگزاران پشت سر او در جواب مانند دعای رعد و برق می آمد. غیر المغضوب عليهم و الضالين) آمين سپس با صدای بلند و زیبا شروع به تلاوت کرد سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ1 الاسراء 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ترجمه پاک و منزه ] است ذاتی که شبی بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی ای که در پیرامونش برکت نهاده ایم برد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم اوست که او شنوای بیناست. آنها رکوع میکنند و سجده میکنند در حالی که نمازگزاران یهودی پشت سرشان در حالی که تورات خود را می خوانند بدن هایشان را تکان میدهند. از آخرین سخنرانی ام که دیر وقت شده بود و چون آفتاب نزدیک بود از صالون خارج شدم و ابراهیم پسر عمویم را در صالونی که نزدیک بود دیدم با هم سلام کردیم و او جواب سلام مرا داد و از او پرسیدم که آیا به خانه بر میگردد و یا خیر او پاسخ داد: بله، و با هم به راه افتادیم و هر کدام کتاب هایش را حمل می کرد. و در اطراف ما دانشجویان زیادی بودند، آنهایی که به سمت خانه هایشان می رفتند و یکی از بس ها جلوی درب دانشگاه ایستاد و به جمع آوری دانش آموزان از مناطق جنوبی برای بازگشت به خانههای خود بودند پرداخت. پیاده به خانه برگشتیم و از دور یک جیپ نظامی ایستاده بود و دانشجویانی را که از دانشگاه خارج می شدند نگاه می کرد، ابراهیم به آنها نگاه کرد و گفت چه کسی باور میکرد که غزه به دانشگاهی واقعی و حقیقی تبدیل شود که الان هست؟ یادت هست احمد وقتی تصمیم گرفتم در دانشگاه اسلامی ثبت نام کنم مادرت چه پاسخی داشت؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم موتری در آن طرف جاده توقف کرد که تعدادی از فعالان بلوک اسلامی از دوستان ابراهیم بودند و او را صدا زدند و رفت و چند کلمه صحبت کردند سپس برگشت و کتاب هایش را به من داد و :گفت بگیر اینها را من با جوانان به سفر میروم و ممکن است دیر ،برسم پس به دولت اطمینان ده. لبخندی زدم و پوشه کاغذها و کتابهایش را برداشتم و شروع کردم به فکر کردن به دولت ما یعنی مادر) (من و نحوه برخورد آن با ابراهیم و اینکه چقدر ابراهیم را دوست دارد و ابراهیم او را تصاویر و خاطرات با من بازی کردند. متوجه صدای بوق یک موترها شدم و وقتی بدون توجه از یک جاده اصلی رد شدم نزدیک بود به من برخورد کند، ناگهان کتاب ها از دستانم افتادند آنها پراکنده شدند و خم شدم تا آنها را در زیر نور چراغ لامپ پایه برق نبش خیابان جمع کنم، کتابها و دفترها و کاغذهایم با کتابها و دفترها و کاغذهای ابراهیم مخلوط شده بود سعی کردم آنها را تشخیص دهم و هر کدام را به جای خود برگردانم. کاغذی توجهم را جلب کرد که آن را یکی از اوراق ابراهیم دانستم و در حالی که آن را در میان اوراق او می گذاشتم، چشمم به خط عنوان آن افتاد... گزارشی از حرکات و اعمال حسن الصالح من نتوانستم در برابر کنجکاوی مقاومت کنم تا ببینم چه چیزی در آن است به سرعت بقیه اوراق را جمع کردم و به خودم اجازه دادم آنچه نوشته شده بود را بخوانم.در آن گزارش اطلاعاتی دقیقی که ابراهیم همراه داشت و برادرم و 23 نفر آنرا امضا کرده بودند امور برای ابراهیم و گروهش از کار دانشجویی و مسابقه مهمانی و نماز در مسجد بود. ابراهیم در آن شب به طرز محسوسی دیر کرده بود مادرم نگران بود پس با زبان به او اطمینان دادم او می گفت: قلبم به من می وید که ابراهیم وارد راه پرخاری شده و از عواقب آن میترسم به او اطمینان دادم که ابراهیم آگاه و بزرگ شده است و تو بر او نباید بترسی که چه کاری کند ؟ او در چه خطری قرار خواهد گرفت؟ :گفت قلبم این را به من می گوید، گفتم قلبت را باور نکن این از طرف شیطان است که میخواهد تو را نگران کند :گفت دل مادر اشتباه نمی کند احمد، نگاهش کردم و دیدم اشک در درونش جاری بود چشمانش که گویی متوجه حیرت من شده بود :گفت او هم مثل تو پسر من است، مگر از بچگی او را بزرگ نکرده ام؟ مادرم بعد از خواندن نماز خفتن، نزدیک به سه ساعت روی سجاده نشسته بود و مضطرب بود و نمیتوانست آن را پنهان کند، تا اینکه صدای در بسته شدن را شنید و ابراهیم وارد شد و به سمت او دوید و فریاد زد کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم. 🌷🌷🌷🌷سلام خدا بر شهداء ***شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند حیا داشتند؛ ریا نداشتند رسم داشتند؛ اسم نداشتند ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._