eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
673 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️‼️‼️‼️ اطلاعیه مهم‼️‼️‼️‼️‼️‼️ 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران جهت تکمیل کادر درجه داری اقدام به جذب نیروی آقا با شرایط ذیل نموده است: مدرک دیپلم، حداکثر سن 23 سال، تمامی رشته های تحصیلی قابل قبول می باشند. جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن های 09120968766- 02138049028 در ساعات اداری تماس حاصل فرمایید. شایسته است مدیران محترم مدارس به دانش آموزان و خانواده ها به نحو مقتضی اطلاع رسانی نمایند. 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آیا از تزریق تفکر همجنس‌گرایی در لایه‌های پنهان انیمیشن و بازی در کودکانتان خبر دارید؟ ❓آیا حواستان به تربیت فکر کودکتان هست؟؟ 👈 جنگ‌رسانه را جدی بگیرید 🔸🔹🔸🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روش شناسایی کارتخوان های تقلبی ⭕️ مراقب سودجویان باشید و برای عزیزانتان ارسال کنید 🔸🔹🔸🔹
*همه بخونن* 🔴 *چوب‌کبریت‌های_زندگی* 💠 بسیاری از اشیاء در شرایط عادی، ضایعات به حساب می‌آیند و حتّی در سطل زباله انداخته می‌شوند. مثل یک میخ کوچک، سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بی‌ارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمی‌کند. امّا گاه در شرایط سخت و همین اشیاء بی‌ارزش نقش حیاتی ایفا می‌کنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از نجات می‌دهد. 💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی دعوا و تشنّج است و از فتنه‌ای بزرگ جلوگیری می‌کند. هر رفتار و جمله‌ی ساده‌ای که بتواند همسر را از لجبازی، و جدل دور کند گوهری ارزشمند است. 💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر می‌کنیم: 🔅بوسیدن پیشانی همسر 🔅 مالش مهربانانه‌ی شانه‌های همسر 🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی 🔅آوردن آب قند برای او 🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او 🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت می‌کنم"،"منو اگر‌ ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر می‌کنم"،"از دستم باش" و صدها رفتار کوچک و جمله‌ی کوتاه و ساده‌ که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط و کم شدن علاقه و بینتان نجات می‌‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج سنتی بهتره یا مدرن؟ 🎥 غلامعلی افروز استاد دانشگاه تهران میگه نگاه‌سنّتی یا مُدرن ملاک نیست بلکه انتخاب‌دقیق و عروسی آسان مهمه.
شعر بچه شیعه من بچه شیعه هستم خدا را می پرستم خدای پاک و دانا مهربان و توانا پیامبرم محمد که با او قرآن امد دین را به ما رسانده او ما را شیعه خوانده دخترا و زهرا بود فاطمه کبری بود فدای دین شد جانش لعنت به دشمنانش در روز عید غدیر بر ما علی شد امیر امیر مومنین است امام اولین است امام دوم ما بخشنده بود و تنها نام ایشان حسن بود صبور و خوش سخن بود حسین که شاه دین است امام سومین است شهید کربلا شد تربت او شفا شد وقتی که آب می خورم بر او سلام می کنم چهارم امام سجاد به ما دعاها یاد داد هریک از ان دعا ها پر معنا است و زیبا پنجم امام باقر که علم از او شد ظاهر شاگردها تربیت کرد اسلام را تقویت کرد ششم امام جعفر برای شیعه رهبر صادق و راستگو بود خدا هم یار او بود هفتم امام کاظم صبور بود و عالم اگر چه در زندان بود معلم جهان بود امام هشتم ما امام رضای والا امید شیعیان است چقدر مهربان است نهم امام جواد رحمت حق بر او باد کریم و بخشنده بود ماه درخشنده بود دهم امام نقی پاک دل و متقی هادی راه دین بود یاور مومنین بود یازدهم عسکری از همه عیبها بری در خانه بود زندانی شهید شد در جوانی یازده امام معصوم شهید شدند چه مظلوم ولی به امر خدا امام آخر ما از چشم مردم بد غایب شد و نیامد هزار و چندین ساله شیعه در انتظاره بالاخره یه روزی می شه وقت پیروزی مهدی ظهور می کنه دشمن رو دور می کنه جهان می شه پر از گل نرگس و یاس و سنبل ما بچه های شیعه دعا کنیم همیشه با هم بگیم: خدایا بیار امام ما را
33.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚سلام ای گل محمدی این داستان؛ زحمت های مادر🤱 این زیبا از (ص) رو به همه کوچولوهای دوست داشتنی❤ تقدیم کنید
4_6028598405142415538.mp3
11.84M
34 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 34 ماجرای دزدیدن (5) مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 ✅ مخاطب اصلی مجموعه نوجوانان هستند؛ این فایلها را حداقل به نوجوان شیعه برسانید!
4_5843833700957030600.MP3
1.08M
یاران واقعی امام زمان علیه السلام کجایند؟ 🎧قسمتی از بیانات مرحوم آیت ا... سید محمدضیاء آبادی 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
دوم 💢کلیات امام ●به اعتقاد شیعه،امامت منصب الهی و از اصول دین است.اما از نظر اهل سنت امامت،یک مقام دنیایی و از فروع است و میتوان با نظر و رای مردم یک نفر به عنوان امام انتخاب شود. اما شیعه با توجه به قرآن و روایات،معتقد است تنها ذات حق تعالی میتواند امام را انتخاب کند. 🔆از این روایات به روایتی زیبا از امام رضا(ع)میپردازیم: 🔹همانا امامت،قدرش والاتر و شانش بزرگتر و منزلتش عالی تر و مکانش رفیع تر و عمقش ژرف تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آرای خود،آن را دریابند. 🔸امام مانند خورشید طلوع کننده است که نورش عالم را فرا میگیرد و خودش در افق است. 🔹امام،انیسی همراه،پدری مهربان،برادری تنی،مادری نیکوکار به فرزند کوچک و پناهگاه بندگان در مصیبت های بزرگ است. 🔸امام،مفسر قرآن،بیانگر احکام،حافظ دین،الگوی مردم در زندگی و مدیر جامعه است. 🔹امام صادق (ع) میفرمایند:به راستی خداوند هیچ گاه زمین را بدون عالم(=امام) نگذاشته و اگر جز این بود،حق از باطل شناخته نمیشد. 🔸امام آراسته به کمالات مانند:علم،عصمت،مدیریت و دیگر ارزش های الهی و صفات عالی انسانی است. .... ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5972077211052671786.MP3
998.9K
🌑بیانات حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی (رضوان الله تعالی علیه) بشارت امام صادق (علیه السلام) به شیعیان در هنگام مرگ ، مشاهده امیرالمومنین (علیه السلام) در هنگام قبض روح.
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۲۱۱   کسی جوابی نداد و وقتی نگاهم خیره باقی موند تک به تک گفتن مشکلی ندارن قرار شد صبح خودمون برگردیم هتل و مقابل کفشداری از هم جدا شدیم اشاره ای کردم تا جمعیت نسبتا شلوغ دور در ورودی رو بشکافیم و وارد حرم علمدار بشیم دست و دلم با هم میلرزید و نفسم به شماره افتاده بود هرقدمی که برمیداشتم ضرب آهنگش توی سرم اکو میشد حواسم به بقیه نبود که چه حالی دارن تا اینکه رضوان دستم رو کشید و گوشه ای نشونم داد: ببین من و کتایون اون گوشه میشینیم، تو و ژانت برید و بیاید وقتی برگشتید من میرم گنگ سری تکون دادم و دستم رو دور مچ ژانت حلقه کردم تا گمش نکنم با همون حال پریشان خودم رو کشیدم تا مقابل ضریح پیداش کردم! قاب چشمهام از تجمع اشک تار شده بود و تصویر این طلا کوبِ سرخ پوش، مثل عکس رخ مهتاب که افتاده درآب، توی این حلقه ی گرم و آماده ی فروچکیدن میلرزید ژانت با انگشتهاش فشاری به دستم وارد کرد: بریم جلو؟! به سختی پای لنگم رو کشوندم تا وارد حلقه جمعیت دور ضریح شدیم اینبار به عکس نجف ژانت بود که رفیق علیلش رو میکشید و جلو میبرد تا وقتی که دستم رو توی دست ضریح گذاشت و من نمیدونستم با این فرصت کوتاه چه میشه کرد که فقط اشک ریختم و زبانم حتی برای به زبان آوردن یک کلمه نمیچرخید! از دلم میگذشت که هزار بار دور ادب و وفا و عشقش بگردم ولی حسرت یک کلمه به دل زبان الکنم موند!! برگشتیم و کنار رضوان و کتایون به سنگ مرمر دیوار تکیه دادیم رضوان پرسید: شلوغ بود؟ و من انگار لال شده باشم ذهنم رو به دنبال واژه ها میگشتم و اصلا به یاد نمی آوردم جایی که ازش اومدیم چقدر شلوغ بود، که ژانت نجاتم داد: نه خیلی ولی داشت شلوغ میشد به نظرم همین الان برو رضوان از جا بلند شد و کتابچه دعای توی دستش رو توی بغل ژانت گذاشت: اگر خواستی دعایی بخونی این زیارت امین الله رو بخون اینم زیارت خود حضرت عباس نگهش دار تا من برگردم و دور شد دستی به صورت خیسم کشیدم و نفسم رو با صدا و عمیق آزاد کردم ژانت نگاهی به کتاب کرد و با لبخند پرسید: رضوان یادش رفته من عربی بلد نیستم؟ چشمهام گرد شد و سری تکون دادم: چی بگم لابد! آدم محو میشه اینجا اخمی خوشرنگ میان ابروهای روشنش نشست: ضحی امیرالمومنین امام ماست ولی عباس پسرش بقول تو علمدار کربلاست قطعا شان امام علی بیشتره درسته؟ مطمئن سر تکون دادم: واضحه! _پس چرا اونجا انقدر بی تاب و منقلب نبودی چرا اینجا حالت اینجوریه؟! چشمهام دوباره با حجم اشک گرم شد و جوشید: این جا مقتله عزیزم اینجا سرزمین حروف مقطعه است! زمین کربلا تماشاگر بزرگترین حادثه تاریخه داره باهامون حرف میزنه از دیده هاش میگه... کتایون دستش رو ستون کرد و از جاش بلند شد: الان برمیگردم نگاهم پشتش کشیده شد و گفتم: جایی نری گمت کنیم نیم ساعت دیگه از حرم میریم بیرون زود برگرد همونطور که دور میشد دستی تکون داد مقصدش رو نفهمیدم چشم ازش گرفتم و به ژانت دادم: تو نسبت به اینجا چه حسی داری؟ _خیلی خاصه چطوری بگم انگار انرژی خاصی اینجا در جریانه که به وضوح حس میشه با لبخند سری تکون دادم: درسته تو ادبیات دینی بهش میگن حرارت کمی با ژانت درباره حس و حال این زمین بی شبیه حرف زدم تا اینکه رضوان برگشت با هم امین الله و زیارت حضرت عباس خوندیم اما خبری از کتایون نشد کم کم نگرانش میشدم چون میدونستیم اینجا نمیشه با گوشی وارد حرم شد همه توی هتل جاشون گذاشته بودیم‌ و اومده بودیم و حالا بدون اونها پیدا کردن هم محال بود نگران نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: بهش گفتم نیم ساعت دیگه میریم چطور نیومد رو کردم به ژانت: به نظرت اگر کتایون رو اینجا گم کنیم میتونه تا هتل خودش رو برسونه؟! فکری کرد و گفت: اره کتایون که گم نمیشه خیالت راحت به ذهنم رسید بپرسم: تو چی؟ اگر اتفاقی گممون کنی راه هتل رو بلدی؟ مطمئن سر تکون داد: آره بابا یه مسیر مستقیم بود نگران ما نباش گم نمیشیم نفسم رو آهسته رها کردم خواستم رو به رضوان حرفی بزنم که از گوشه چشم کتایون رو دیدم که نزدیک میشد به طرفش برگشتم و تا رسید گله کردم: کجایی تو نیم ساعته نگرانت شدم! فارغ از نگرانی و دلهره من آروم جواب داد: بیخود نگران شدی گفتی نیم ساعت منم نیم ساعته برگشتم و ساعتش رو نشونم داد نگاهم رو ازش گرفتم و به رضوان دادم: بریم بیرون؟ موافقت کردن و همگی از حرم خارج شدیم وارد بین الحرمین که شدیم جمعیت نسبت به زمان ورود به حرم کمی بیشتر شده بود رضوان پا تند کرد: بیاید بریم زودتر زیارت کنیم تا شلوغتر از این نشده دست به دست هم گره کردیم و این کوچه رویایی و مملو از آدم رو با نگاه مستقیم به قبله آمال طی کردیم تا به ورودی حرم رسیدیم حس عجیبی به دلم چنگ انداخته بود و زیر و زبرش میکرد احساس میکردم قلبم بین دو انگشت کسی بازی میکنه و حالم رو دگرگون کرده...